هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

اشعار شهادت امام حسن عسکری (ع)

پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش

پسری اشک فشان است به حال پدرش

 

پدری جام شهادت به لبش بوسه زده

پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش

 

پسری را که بود نبض دو عالم در دست

شاهد داغ پدر آه و دل و چشم ترش

 

حسن العسکری از زهر جفا می سوزد

حجةابن الحسن از غم شده گریان به برش

 

چار ساله پسری مانده و صد ها دشمن

که خداوند نگه دارد و از هر خطرش

 

دشمن افکنده زپا نخل امامت را باز

کند اندیشه به نابودی یکتا ثمرش

 

خانه را که عدو دست به غارت زده است

اتش ظلم بر افروخته از بام و درش

 

آه از آن روز که شد غیبت مهدی آغاز

 غیبتی را که بود خون شهیدان اثرش

 

آنکه امروز جهان زنده و قائم از اوست

بار الها که مؤید نفتد از نظرش

سروده ی سید رضا مؤید

×××

 

قسمت این بود که من هم  به جوانی بروم       

با دلی سوخته زین وادی فانی بروم

 

آنچنان زهر بهم ریخته ارکان مرا              

نفسی نیست که با آه و فغانی بروم

 

پسرم کاش بیاید به سرم یک لحظه               

تا برم توشه از آن گنج نهانی بروم

 

مادرم سوخت در این ماه از آن شعله در       

سوخته از غم آن یاس خزانی بروم

 

یا حسین اشهد موتم شده و از داغش         

با دو چشمی شده خون زاشک فشانی بروم

 

دست وپا می زنم اما بخدا با یاد                 

آن تن له شده از اسب دوانی بروم

 

زیر لب گفت به عباس پریشان زینب             

بی تو تا شام بلا با چه امانی بروم

 

زینب آن عمه مظلومه من گفت به شام         

کاش از این معرکه چشم چرانی بروم

سروده ی مجتبی صمدی

×××

 

هر کس که رفت دیدن صحن و سرای تو

آتش گرفت سوخت وجودش برای تو

 

گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود

افتاده بود پرچم و گلدسته های تو

 

یادم نمی رود صف زوار خسته را

تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو

 

آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد

پیچیده بود زمزمه ربنای تو

 

خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام

حتی پرنده پر نزند در هوای تو

 

حالا دوباره اشک مرا در می آورد

خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو

 

در لحظه های آخر خود می زدی صدا

جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا

 

ناله مزن دوباره چنین روضه پا نکن

مهدی رسیده است پسر را صدا نکن

 

خیلی عجیب از جگرت آه می کشی

دیگر بس است گریه مکن ناله ها نکن

 

خونی که ریخت از لب تو ارث مادری ست

از خون دل محاسن خود راحنا نکن

 

یاد سر بریده نکن حال تو بد است

این خانه را به تشنگی ات کربلا نکن

 

جان پسر به لب شده با دیدن رخت

در پیش چشم او سر این زخم وا نکن

 

بعد از تو روی شانه مهدی ست بار تو

فکر غریب ماندن اصحاب را نکن

 

این جا اگر به بوی مدینه معطر است

بوی بقیع و چادر خاکی مادر است

سروده ی مهدی نظری

×××

 

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

 

دیروز از بال و پر پروانه تو

دیدیم زیر خاک ها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

 

ای کاش در اینجا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم میخواست جای تو بمیرم

 

با چشم هایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

 

وقتی لب این کاسه پر آب آقا

بر آستان تشنه ی دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لب های کبودت خیزران خورد

سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

 

 

ز چشم پر گهر من خدا خبر دارد

ز جان پر شرر من خدا خبر دارد

 

که بود معتمد و ظلم او چگونه شکست

ز کینه بال و پر من خدا خبر دارد

 

ز هم زمانی با سه خلیفه در شش سال

چه آمده به سر من خدا خبر دارد

 

ز سوز زهر شرر زا چگونه می گذرد

ز شام تا سحر من خدا خبر دارد

 

شرار زهر ستم همچو شمع آبم کرد

ز سوزش جگر من خدا خبر دارد

 

میان این همه دشمن چه ها کند مهدی؟

ز غربت پسر من خدا خبر دارد

 

ز بعد من برسد غیبت خدائی او

ز صبر منتظَر من خدا خبر دار

سروده ی سید رضا مؤید

×××

 

عزیز فاطمه ای مهربان بی همتا

دوباره سائلی آمد، درِ حرم بگشا

 

نشان خانه تان را ز هر که پرسیدم

- نشان سیدی از خانواده ی زهرا-

 

به گریه مردم عابر جواب می دادند

برو به کوچه ی رحمت، محله ی طاها

 

کسی به داد دل من نمی رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا

 

اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم

کنار سفره ی فضلت نشینم ای مولا

 

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خونگرمی

گذاشتی دهنم زود لقمه ی خود را

 

مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته اند اینجا

 

امام عسکری ای، تکیه گاه امروزم

رها نمی کنمت تا قیامت فردا

 

دعا کنید که همسایه ی شما باشم

جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی

 

اگر بهشت بیایم، بدان که بنشینم

به زیر سایه ی مهرت، نه سایه ی طوبی

 

هوای سامره دارد دل هوایی من

بده برات سفر -جان مادرت زهرا-

 

برای کرببلا خرجی سفر بدهید

به حق چادر خاکی زینب کبری

 

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برای مهدی تان زیر گنبد خضرا

 

یگانه غایت خلقت وجود مادر توست

کجاست مرقد او؟ خاک بر سردنیا

 

شنیده ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوای غروب عاشورا

 

شنیده ام که نباید ز مشک حرفی زد

به خاطر دل پر درد مادر سقا

سروده ی وحید قاسمی

×××

 

افسوس که آئینه نصیبش سنگ است

در کوچه‌ی بی کسی عجب دلتنگ است

هر روز غروب خون شده قلبش که

اینقدر غروب سامرا خونرنگ است

 

یک عمر غریبی و اسیری سخت است

دلتنگی و بغض و سر به زیری سخت است

از چهره‌ ی تو شکستگی می ‌بارد

در اوج جوانی ات چه پیری سخت است

 

امروز که صاحبِ عزایت زهراست

چشم همه از غم تو دریا دریاست

داغ تو شکست قامت عالم را

تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بی معناست

 

همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است

با تو جلوات چارده معصوم است

گفتند به طعنه حج نشد رزقت! نه

کعبه ز طواف روی تو محروم است

 

با قلب شکسته شرح هجران دادی

یک عمر بهانه دست باران دادی

آنقدر تو «یا حسین عطشان» گفتی

تا آخر کار تشنه لب جان دادی

 

دل را به مقام قرب خود راهی کن

سرشار ز عشق و شور و آگاهی کن

گاهی به نگاه خود مرا هم دریاب

یعنی تو مرا بقیة اللّهی کن

سروده ی یوسف رحیمی

×××

 

ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو

بیت­ الولای دل حرم با صفای تو

 

قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو

روح ملک کبوترصحن و سرای تو

 

آیینة جمال خداوند سرمدی

فرزند پاک چار علی ، سه­ محمدی

 

رضوان بدان جلال و شرف سائل درت

خورشید سجده برده به صحن مطهرت

 

روح رضاست در نفس روح پرورت

نامت حسن نه بلکه حسن پای تا سرت

 

میراث زهد و نور هدایت ز هادیت

علم امام هشتم و جود جوادیت

 

معصوم سیزده ولی­ الله ذوالمنن

ابن ­الرضای سومی و دومین حسن

 

گل ریزد از بهشت به خاکت چمن چمن

شرمنده در ثنای تو از کوچکی سخن

 

دُر کلام و لعل لب گوهری کجا

وصف ابا محمدنِ العسگری کجا

 

انوار ده امام درخشد ز روی تو

یادآور رسول خدا خُلق و خوی تو

 

زیباترین دعای ملک گفتگوی تو

مسجود جنّ و انس بود خاک کوی تو

 

بحری که در صدف، دُر جان پرورد تویی

در دامنش امام زمان پرورد تویی

 

ویرانة مزار تو مسجود آسمان

قبر تو کعبة دل و صحنت مطاف جان

 

زوّار هر شب حرمت صاحب­الزمان

کوری چشم دشمنت ای قبلة جهان

 

تنها نه سامره، همه عالم دیار توست

هر جا رویم در بغل ما مزار توست

 

قبر مطهر تو اگر چه خراب شد

یا بر حریم تو ستم بی­حساب شد

 

و آن دلربا ضریح نهان در تراب شد

هرچند قلب شیعه از این غم کباب شد

 

هر روز قبة تو فروزنده­تر شود

جاه و جلال و مرتبه­ات زنده­ تر شود

 

ای نُه سپهر فرش رفیع عبادتت

ای لطف و جود و مرحمت و بذل، عادتت

 

اقرار کرده دشمن تو بر سیادتت

یاد آمدم به فصل جوانی شهادتت

 

ای زخم دل هماره فزون از ستاره ­ات

از ما سلام بر جگر پاره پاره ­ات

 

با آن که در محاصره بودی تو سال­ها

دیدی ز دشمنان، غم و رنج و ملال­ها

 

کردند با تو از ره طغیان جدال­ها

دادی به شیعه عزت و قدر و جلال­ها

 

نور ولایتت ز دل حبس ای شگفت

چون آفتاب یک­ سره آفاق را گرفت

 

داغت به قلب شیعه شراری عظیم شد

خون بر دلت ز کینة اهل جحیم شد

 

روح تو در بهشت الهی مقیم شد

با رفتن تو حضرت مهدیu یتیم شد

 

یا بن الحسن از این همه بیداد، الامان

عجّل علی ظهورک یا صاحب­الزمان

 

ای عدل تو زوال ستم ­گستری بیا

نادیده کرده بر همه روشنگری بیا

 

ای آخرین دُر صدف کوثری بیا

ای نور دیدة حسن عسگری  بیا

 

تا کی فراق روی تو آتش به جان زند

تا کی به شیعه خصم تو زخم زبان زند

 

ای خوانده جنّ و انس و ملک پیر و مقتدات

تو جان جان عالمی و جان ما فدات

 

خُلق علی و خلق نبی جلوة خدات

میثم به این دو مصرع نیکو دهد ندات

 

یا صاحب­ الزمان به ظهورت شتاب کن

عالم ز دست رفت تو پا در رکاب کن

سروده ی غلامرضا سازگار


اشعار و مرثیه شهادت امام رضا علیه السلام- اشعار آخر صفر

با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین
آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین

وسط کوچه همینکه بدنت لرزه گرفت

ناگهان بال و پر روح الامین خورد زمین

این چه زهری است که داری به خودت می پیچی

گاه پشت کمرت گاه جبین خورد زمین

از سر تو چه بگوییم؟ روی خاک افتاد

از تن تو چه بگوییم؟ همین ... خورد زمین

دگرت نیست توان تا که ز جا برخیزی

ای که با تو همه ی دین مبین خورد زمین

داشت می مرد اباصلت که چندین دفعه

دید مولاش چه بی یار و معین خورد زمین

زهر اول اثرش بر جگر مسموم است

پهلویت سوخت که زانوت چنین خورد زمین

پسرت تا ز مدینه به کنار تو رسید

طاقتش کم شد و گریان و حزین خورد زمین

به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است

جد تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین
سروده ی جواد حیدری

***

 

کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومه مظلومه، کجا بود رضا جان

بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان

تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان

یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سین? ما، سوز شما بود رضا جان

از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
سروده ی غلامرضا سازگار

 ***

 

خراسان میدهد بوی مدینه 

خراسان کوه غم دارد به سینه

 

خراسان را سراسر غم گرفته

 در و دیوار آن ماتم گرفته

 

خراسان! کو امام مهربانت؟

چه کردی با گرامی میهمانت؟

 

خراسان راز دلها با رضا داشت

چه شبهایی که ذکر یا رضا داشت

 

خراسان کربلای دیگر ماست

مزار زادهی پیغمبر ماست

 

خراسان! می دهد خاکت گواهی

ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی

 

به دل داغ امامت را نهادند

امامت را به غربت زهر دادند

 

دریغا! میهمان در خانه کشتند

چه تنها و چه مظلومانه کشتند

 

امامِ اِنس و جان را زهر دادند

 به تهدید و به ظلم و قهر دادند

 

ز نارِ زهرِ دشمن، نور میسوخت

سرا پا همچو نخل طور میسوخت

 

ز جا برخاست با رنگ پریده

 غریبانه، عبا بر سر کشیده

 

گهی بیتاب و گه در تاب میشد

 همه چون شمع روشن آب میشد

 

میان حجره ی در بسته می سوخت

نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت

 

ز هفده خواهر والا تبارش

دریغا کس نبودی در کنارش

 

به خود پیچید و تنها دست و پا زد

جوادش را، جوادش را صدا زد

 

دلش دریای خون، چشمش به در بود

امیدش دیدن روی پسر بود

 

پدر میگشت قلبش پاره پاره

پسر میکرد بر حالش نظاره

 

پدر چون شمع سوزان آب می شد

پسر هم مثل او بیتاب می شد

 

پدر آهسته چشم خویش میبست

پسر میدید و جان می داد از دست

 

پسر از پردهی دل ناله سر داد

 پدر هم جان در آغوش پسر داد

سروده ی غلامرضا سازگار

 ***

نام تو را بردم زمستانم بهارى شد
در خشکسالى دلم صد چشمه جارى شد

بعد از زمانى که گدایى تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و ندارى شد

گفتند جاى توست، دل را شستشو کردم
پس مى‏شود از خادمان افتخارى شد

مى‏خواستند از هر طرف تو جلوه‏گر باشى
این گونه شد، دور حرم آئینه کارى شد

گاهى اسیرى لذّت آهو شدن دارد
بیچاره آن که از نگاه تو فرارى شد

گَرد ضریحت با من و گَرد دلم با تو
بى تو دوباره این دلم گرد و غبارى شد

من سائل بى چیزِ اطرافِ حرم هستم
من سالهاى سال، دنبال کرم هستم

انگور سرخى، سبز کرده دست و پایت را
تغییر داده حالت حال و هوایت را

اى خاکِ عالم بر سرم – حالا که مى‏آیى
از چه کشیدى بر سر و رویت عبایت را

تو سعى خود را مى‏کنى و باز مى‏افتى
این زهر خیلى ناتوان کرده است پایت را

وقت زمین خوردن صدا در کوچه مى‏پیچد
آرى شنیدند آسمانى‏ها صدایت را

وقتى لبت خشکید و چشمت ناتوان‏تر شد
در حجره‏ى در بسته دیدى کربلایت را

در حجره‏اى افتاده‏اى و تشنگى دارى
تو کربلاى دیگر در حال تکرارى

قسمت نشد خواهر کنار پیکرت باشد
بد شد، نشد امروز بالاى سرت باشد

بد جور دارى روى خاک از درد مى‏پیچى
اى واى اگر امروز روزِ آخرت باشد

حیف از سر تو نیست روى خاک افتاده؟!
باید سرت الآن به دست خواهرت باشد

حالا غریبى را ببین دنبال تابوتت
دختر ندارى لااقل دربدرت باشد

وقتى شروع روضه‏هاى ما بیان توست
خوب است پایانش، بیان دیگرت باشد

یابن شبیب آیا شهید بى کفن دیدى؟
در لابلاى نیزه، پاره‏پاره تن دیدى؟
سروده ی علی اکبر لطیفیان

اشعار جانسوز اربعین و چهلمین روز شهادت حضرت اباعبداله الحسین(ع)

خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین

سیل اشکم را نگر حال خرابم را ببین

ای که از فرط عطش دیدی فلک را نیلگون

حال چشمی واکن و چشم پر آبم را ببین

من نمی گویم نظر کن بر تن نیلیِ من

این قد خم گشته و قلب کبابم را ببین

بر نثار تربت تو ای گل پرپر شده

کن نظر بر چشم من جام گلابم را ببین

گرچه در هجران روی تو صبوری کرده ام

بهر وصل تو دلِ بی صبر و تابم را ببین

من که دیدم زخم های بی شماری بر تنت

تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم را ببین

چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت

از سر نیزه سر از خون خضابم را ببین

غیر یک آیه که در شام بلا جا مانده است

آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین

شام را من پایگاه انقلابت کرده ام

در کنارت شاهدان انقلابم را ببین

از فراقت نبض جانم زود می افتد ز کار

شوق وصل و التهاب و اضطرابم را ببین

ای «وفائی» گریه کردی در غم من صبر کن

در قیامت جلوۀ یوم الحسابم را ببین

سروده سید هاشم وفائی

×××

از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی

دل کنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی

می خواستم به پات سرم را فدا کنم

اما به خواهر تو ندادند مهلتی

کی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟

مُردن به عشق تو که ندارد مشقتی

بهتر نبود جای تو من کشته می شدم؟

بی تو چگونه صبر کنم.... با چه طاقتی؟

از بس برای زخم لبت گریه کرده‌ایم

چشمی ندیده‌ام که ندیده جراحتی

تو رفتی و غرور حریمت شکسته شد

هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی

آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن

دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی

این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند

با من ولی به شکوه نکردند صحبتی

غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین

از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی

شرمنده‌ام رقیۀ تو در خرابه ماند

لطفی کن و سراغ نگیر از امانتی

عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود

ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی

سروده ی مصطفی متولی

×××

مظهر صبر خدای حیّ داور زینبم!

یادگار حیدر و زهرای اطهر زینبم!

فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم!

آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!

گر چه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر

بازگشتی از همه سردارها پیروزتر

 

باغبان از بهر گل‌هایت گلاب آورده‌ام

بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آورده‌ام

روی نیلی گیسوی از خون خضاب آورده‌ام

پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده‌ام

آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین

شام ویران را حسین‌آباد کردم یا حسین

 

خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی

یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی

با کبودی رخت مهرِ جهان‌آرا شدی

هر چه می‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی

بارها جان دادی اما زنده‌تر گشتی بیا

دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا

سروده ی غلامرضا سازگار

×××

آمد ولی صد غصه در دل داشت زینب

یک کربلا آلاله در گِل داشت زینب

صد زخم کهنه بر جگر از داغ گل ها

زخمی به سر از چوب محمل داشت زینب

هجده ستاره همره این کاروان بود

بر نیزه اما ماه کامل داشت زینب

در هجمۀ  امواج سختی و بلاها

مانند کوه از صبرِ ساحل داشت زینب

دردانه ای از کاروان در شام جا ماند

در گفتن این حرف مشکل داشت زینب

« شد خاطرات روز عاشورا مجسم »

یک کربلا غم در مقابل داشت زینب

در راه دلبر هستی خود را فدا کرد

آری فقط یک جان قابل داشت زینب

سروده سید سعید پورهاشمی

×××

سفر کردم به دنبال سر تو

سپر بودم برای دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر

به جرم این که بودم خواهر تو

سروده ی غلامرضا سازگار

***

حسینم وا حسین گفت و شنودم

زیارت نامه ام جسم کبودم

چه در زندان چه در ویرانۀ شام

دعا می خواندم و یاد تو بودم

سروده ی غلامرضا سازگار

***

برای هر بلا آماده بودم

چو کوهی روی پا استاده بودم

اگر قرآن نمی خواندی برایم

کنار نیزه ات جان داده بودم

سروده ی غلامرضا سازگار

×××

یک اربعین برای غمت گریه کرده ام

بی وقفه پای هر علمت گریه کرده ام

در آرزوی آن حرمت گریه کرده ام

با شعر های محتشمت گریه کرده ام

من گریه کرده ام که تو را سر بریده اند

ققنوس شهر عشق مرا پر بریده اند

مقتل گرفته ام که بخوانم امان بده

آتش گرفت دست و زبانم، امان بده

خون می چکد ز دیده جانم، امان بده

تا کی درین خطوط بمانم، امان بده

وقتی لهوف پیش رخم مات می شود

این بندها مقطع الابیات می شود

این بیت های خسته ی افتاده از فرس

این ناله های ساکت محبوس در نفس

بر نیزه رفته اند در این قوم بوالهوس

در کاروان بی کس افتاده در قفس

در کاروان درد که سالار زینب است

آری از این به بعد علمدار زینب است

یک اربعین حدیث تو را گفت خواهرت

در زیر سایبان سرت خفت خواهرت

در باغ های یخ زده نشکفت خواهرت

تا خیزران رسید براشفت خواهرت

من گریه می کنم که غمت را کرانه نیست

این واژه های غرق به خون شاعرانه نیست

این شاعرانه گیست؟ که سر روی نی نشست

این شاعرانه گیست؟ سری پای نی شکست

این شاعرانه گیست؟ که بند دلی گسست

این شاعرانه گیست؟ که گهواره خالی است

این شاعرانه نیست که در شهر کافران

زینب رسیده خسته نفس بی برادران

حالا خرابه منزل و ماوای عشق شد

زنجیر غم به گردن و در پای عشق شد

هر چند خشت کهنه متکای عشق شد

دنیای جهل محو رجزهای عشق شد

نقاش کربلا قلم داغ می زند

نقش بهار بر ورق باغ می زند

سروده ی سید حسن رستگار

×××

یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را

دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را

یک قافله با سوز و اشک و آه آمد

برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را

با ظرفی از آب آمده تا که ربابه

سیراب گرداند علی اصغرت را

برخیز ای نور دو چشمم ای برادر

تا که کمی آرام سازی همسرت را

بگذار تا شرح سفر با تو بگویم

بشنو کمی از غصّه های یاورت را

از کوفه و شام بلا ای داد بیداد

رنج اسارت پیر کرده دلبرت را

وقتی گذر دادند ما را بین مردم

دیدم سر نی گریۀ آب آورت را

دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با

سنگی نشانه رفته چشمان ترت را

رقّاصه های شهر را آورده بودند

تا در بیارند اشک چشم خواهرت را

تهمت زدند و خارجی خواندند ما را

آتش زدند آن جا دل غم پرورت را

آن جا نمی دانی چه زجری می کشیدم

وقتی که نان می داد شامی دخترت را

با هر صدای خیزرانی که می آمد

من می شنیدم ناله های مادرت را

چشم علمدار حرم را دور دیدند

ور نه به عنوان کنیزی گوهرت را ... !

جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه

با خود نیاوردم گل نیلوفرت را

این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود

تازه نگفتم روضۀ انگشترت را

سروده ی محمد فردوسی

×××

ای آفتاب دیدۀ روشنگرم حسین

کرده شرار داغ تو خاکسترم حسین

با دیدن مزار تو بعد از یک اربعین

آتش فتاده است به چشم ترم حسین

هر لحظه از فراق تو سالی به ما گذشت

با آن که نیست دوری تو باورم حسین

گفتی صبور باشم و بودم، ولی ببین

داغت چه کرده با دل غم پرورم حسین

بال و پری نمانده برایم، ولی هنوز

«تا پر نشسته تیر غمت در پرم حسین»

بار دگر به ساحل تف دیدۀ فرات

سوزد به یاد حنجر تو حنجرم حسین

آثار تازیانه و سیلی هنوز هست

بر روی کودکان تو و پیکرم حسین

پرسی اگر ز کودک دُردانه ات ز من

پرپر زد او کنار سرت در برم حسین

همراه ناله های من و کودکان تو

آید صدای زمزمۀ مادرم حسین

در این حصار درد «وفائی» به ناله گفت

در روز اربعین تو نوحه گرم حسین

سروده ی سید هاشم وفائی

×××

فاتح شامم و باز آمدم از شام، حسین

کرده‌ام فتح تو را بر همه اعلام، حسین

ذوالفقار سخنم معجزۀ حیدر داشت

فتح شد با نفس حیدری‌ام شام، حسین

نالۀ کودک تو کاخ ستم را لرزاند

گر چه در گوشۀ ویرانه شد آرام، حسین

به طواف حرم محترمت گردیده

جامۀ ماتم ما حلّۀ احرام، حسین

در طواف سر خونین تو خواندیم نماز

مُهر ما بود فقط سنگ لب ‌بام، حسین

باورت بود که در حال اسیری ببرند

دختر فاطمه را در ملاء عام، حسین

لعنة الله علی آل زیادٍ و زیاد

که ز خون تو گرفتند همه کام، حسین

هدیه بردند سر پاک تو را بهر یزید

تا بگیرند پی قتل تو انعام، حسین

باورت بود که در شام بلا دخترکت

بر روی خاک گذارد سر بی ‌شام، حسین

آتشی بر جگر سوختۀ «میثم» زن

که بسوزد ز غمت در همه ایام، حسین

سروده ی غلامرضا سازگار

×××

در این سفر ببین که به پای اراده ام

بال و پری که داشتم از دست داده ام

از بوی دود چادر آتش گرفته ام

بسیار روشن است که پروانه زاده ام

من را به جا نیاوری اکنون بدون شک

از غصۀ فراق تو از پا فتاده ام

ای سر بلند، زینت دوش رسول عشق

اینک تو زیر خاکی و من ایستاده ام

افتاده ام به یاد تن پاره پاره ات

حالا که سر به روی مزارت نهاده ام

با این قد خمیده، برادر هنوز هم

من دختر رشیدۀ این خانواده ام

سروده ی محسن مهدوی

×××

یک اربعین برای تو حیران شدم حسین

مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین

با چند قطره اشک دل من سبک نشد

ابری شدم به پای تو باران شدم حسین

زلفی اگر که ماند برای تو پیر شد

در اول بهار زمستان شدم حسین

کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر

قاری شدی مفسر قرآن شدم حسین

دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست

دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

یک اربعین.. بعد تو هق هق زدم حسین

شعله به غنچه های شقایق زدم حسین

یک اربعین... سرخ... سما... رنگ گشته است

صد رعد و برق در غمت آهنگ گشته است

یک اربعین... مشک به دندان گرفته ام

از دوری تو آتش حرمان گرفته ام

یک اربعین... گلایه به دادار کرده ام

چادر به سر برابر انظار کرده ام

یک اربعین... فریضه واجب چو خوانده ام...

سجده فقط به چوبه محمل نشانده ام

یک اربعین... روزه گرفتم فسرده ام

خون جگر به موقع افطار خورده ام

یک اربعین... وقت صلاتم نشسته ام

من دختر همان زن پهلو شکسته ام

یک اربعین... دست به گهواره مانده ام

لالاییت به طفل خیالیت خوانده ام

یک اربعین... صورت زن ها کبود شد

در سوگ تو... طفل سه ساله خمود شد

یک اربعین... سینه خود چاک کرده ام

اشک یتیم آل علی پاک کرده ام

یک اربعین... غسل شهادت نموده ام

دائم وضو به خون گلوی تو بوده ام

یک اربعین... پیاده فقط راه رفته ام

شهری به شهر... شام غریبان گرفته ام   

یک اربعین... حق تو را نقض می کنند

از هم طلای بی شرفی قرض می کنند

یک اربعین... دامن خود سنگ کرده اند

بر این قمار، دیده خود تنگ کرده اند

یک اربعین... سر تو به زانوی مست هاست

سگ باز شهر... حاکم میمون پرست هاست

یک اربعین... دیده به گودال بوده است

سنگ عدوت شیشه عمر مرا شکست

یک اربعین... بی می و بی آب و باده ایم

"ما بیغمان مست دل از دست داده ایم"

یک اربعین... بوسه سرخ لبم شدی

تو نخل روزها و چراغ شبم شدی

یک اربعین... رفتی و من در پی ات شدم

قرآن نیزه! مثل نوای نی ات شدم

یک اربعین... عترت تو بی حجاب شد

از این عذاب سینه زهرا کباب شد

یک اربعین... دخت تو بی تاب شد حسین

بی یار و بی برادر و ارباب شد حسین

یک اربعین... کودک بی آب دیده ایم

بزم شراب سرخ و می ناب دیده ایم

یک اربعین... دختر تو «زجر» را چشید

وز روی مقنعه به سرش دست ها کشید

یک اربعین... دخت تو دست از زمانه شست

کردیم کنج کوخک خود قبرکی درست

یک اربعین... نیامده عباس پس کجاست؟!

گشته شهید؟! وین همه امید پس چراست؟!

یک اربعین... بغض گلو را نهفته ایم

جز یک دروغ... دخترکان را نگفته ایم

گفتیم... رفته اید... ولی زود می رسید

اسپند قافله شده پر دود... می رسید

سروده صمصام علوی

×××

 

نگاه گریه داری داشت زینب

چه گام استواری داشت زینب

دل با اقتداری داشت زینب

مگر چه اعتباری داشت زینب

چهل منزل حسین منجلی شد

گهی زهرا شد و گاهی علی شد

***

ندیدم زینب کبری تر از این

ندیدم زینت باباتر از این

ندیدم دختر زهرا تر از این

حسینی مذهبی غوغا تر از این

به پیش پای ما راهی گذارید

بنای زینب اللهی گذارید

***

اگر چه غصه دارد آه دارد

به پایش خستگی راه دارد

به گردش آفتاب و ماه دارد

به والله که ایوالله دارد

همینکه با جلالت سر نداده

به دست هیچکس معجر نداده

***

پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد

سپاه کوفه را بی آبرو کرد

به سمت کربلا خوشحال رو کرد

کمی از خاک را برداشت بو کرد

رسیدم کربلا ای داد بی داد

حسین سر جدا، ای داد بی داد

***

چهل روز است گریانم حسین جان

چو موی تو پریشانم حسین جان

چهل روز است می خوانم حسین جان

حسین جانم حسین جانم حسین جان

تویی ذکر لبم الحمدلله

حسینی مذهبم الحمدلله

***

همین جا شیرخواره گریه می کرد

رباب بی ستاره گریه می کرد

گهی بر گاهواره گریه می کرد

گهی بر مشک پاره گریه می کرد

خدایا از چه طفلم دیر کرده؟

مرا بیچاره کرده، پیر کرده

***

همین جا دور اکبر را گرفتند

ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند

ولی از من دو دلبر را گرفتند

هم اکبر هم برادر را گرفتند

"به تو گفتم که ای افتاده از پا

ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."

***

همین جا بود که سقای ما رفت

به سمت علقمه دریای ما رفت

پناه عصمت کبرای ما رفت

پی او گوشواره های ما رفت

فقط از علقمه یک مشک برگشت

حسین بن علی با اشک برگشت

***

همین جا بود که دلها گرفت و ...

کسی روی تن تو جا گرفت و ...

سرت را یک کمی بالا گرفت و...

همین که بر گلویت خنجر آمد

صدای ناله ی زهرا در آمد

***

همین جا بود الف را دال کردند

تنت را بارها پامال کردند

ته گودال را گودال کردند

تو را با سم مرکب چال کردند

اگر خواندم قلیلت علت این بود

که یک تصویری از تو بر زمین بود

***

تو ماندی و کبوتر رفت کوفه

تو را کشتند و خواهر رفت کوفه

خودم در راه و معجر رفت کوفه

چه بهتر زودتر سر رفت کوفه

وگرنه دردها می کشت مارا

نگاه مردها می کشت ما را

***

بهاری داشتم اما خزان شد

قدی که داشتم بی تو کمان شد

عقیق تو به دست ساربان شد

طلای من نصیب کوفیان شد

خبر داری مرا بازار بردند

میان مجلس اغیار بردند

***

همین جا بود افتادند تن ها

همین جا بود غارت شد تن ها

تمامی کفن ها، پیرهن ها

بدون تو کتک خوردند زن ها

همین جا بود گیسو می کشیدند

هر سو دخترانت می دویدند

***

همین جا بود تازیانه باب گردید

رخ ما در کبودی قاب گردید

ز خجلت خواهر تو آب گردید

که معجر بعد تو نایاب گردید

سکینه معجر از من خواست اما

خودم هم بودم آنجا مثل آنها...

***

ز جا برخیز غمخواری کن عباس

دوباره خیمه را یاری کن عباس

برای عزتم کاری کن عباس

علم بردار علم داری کن عباس

سکینه می کند زاری ابالفضل

چه قبر کوچکی داری ابالفضل

سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

چل روز می شود که شدم جبرئیل تو

ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

چل روز می شود که فقط زار می زنم

کوچه به کوچه نام تو را جار می زنم

چل روز می شود که بدون توأم حسین

حالا پی نتیجه ی خون توأم حسین

چل روز می شود که حسین همه شدم

حیدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم

مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند

در پیش من، تمام، به زانو در آمدند

آثار مرگ در بدنم هست یا حسین

پس روز اربعین منم هست یا حسین

آبی که تر نکرد لب تشنه ی تو را

حالا نصیب خاک مزارت شده اخا

چل روز پیش بود همینجا سرت شکست

اینجا دل من و پدر و مادرت شکست

چل روز پیش بود به گودال رفتی و ...

از پشت، نیزه خوردی و از حال رفتی و ...

از تل زینبیه رسیدم که وای وای

بالا سرت نشستم و دیدم که وای وای

نیزه ز جای جای تن تو در آمده

حتی لباسهای تن تو در امده

جمعیتی که بود به گودال جا نشد

یک ضربه و دو ضربه... ولی سر جدا نشد

دیدم کسی حسین مرا نحر می کند

آقای عالمین مرا نحر می کند

من را ببخش دست به گیسوی تو زدند

من را ببخش چکمه به پهلوی تو زدند

فرصت نشد ز خاک بگیرم سر تو را

فرصت نشد در آورم انگشتر تو را

می خواستم ببوسمت اما مرا زدند

ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند

بین من و تو فاصله ها سد شدند آه

با اسب از روی بدنت رد شدند آه

در شهر کوفه بود که بال و پرم شکست

نزدیک خانه ی پدریّ ام سرم شکست

وای از عبور کردن مثل غلام ها

وای از نگاههای سر پشت بام ها

باور نمی کنی که سرم سایبان نداشت؟!

در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟!

تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم

تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم

از بس رسید سنگ به سمت جبین من

نزدیک بود پاره شود آستین من

سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

بی تو دلم، بسمل بی بال بود

داغ چهل روزه، چهل سال بود

طایر جان، دور سرت می‌پرید

مرغ دلم، گوشه ی گودال بود

سلسله، گردیده النگوی دست

خار، به پای همه خلخال بود

سینه ی ما، داغ روی داغ داشت

خال لب ما، همه تبخال بود

همـره ما، تار و نی و چنگ بود

دسته گل محفل ما، سنگ بود

سروده ی غلامرضا سازگار

×××

فاتح میدان بلا خواهرم

هم قدم و هم‌دم و هم سنگرم

آینه‌دار پدر و مادرم

خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

من سر نیزه، به تو بالیده‌ام

صدای حیدر ز تو بشنیده‌ام

گیسوی خونین تو را دیده‌ام

خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

از رگ ببریده، صدایت کنم

با دل بشکسته دعایت کنم

اشک‌ْفشان، ناله برایت کنم

خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

یک اربعین خونِ جگر خورده‌ای

رو به سوی کرب و بلا کرده‌ای

رقیّه را چرا نیاورده‌ای؟

خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

برای من ز شام ویران بگو

از لب و چوب و طشت و قرآن بگو

ز بازوی بستۀ طفلان بگو

خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

دختر فاطمه، چها کرده‌ای

یاد من از مهر و وفا کرده‌ای

وقت نماز شب دعا کرده‌ای

خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

نایبة الحیدر بی قرینه

نمان به کربلا، مرو مدینه

ترسم ز گریه، جان دهد سکینه

خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

سروده ی غلامرضا سازگار

×××

من که مأموریت خود را به سر آورده ام

خاطراتی تلخ از داغ سحر آورده ام

گوئیا یک عمر بود این اربعینی که گذشت

از شب مرگ یتیم تو خبر آورده ام

گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو

ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام

دست و پایی زخم دیده، قامتی اندر رکوع

بهترین سوغات را من از سفر آورده ام

سجده ی شکری نمودم بهر دیدار سرت

یادگار از سجده ی خود زخم سر آورده ام

از کبوتر بچه هایی که کنارم بوده اند

یا اخا بنگر فقط یک مشت پر آورده ام

اولین بار است، قبرت را زیارت می کنم

قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام

سروده ی جواد حیدری

×××

کاروانی که سر قبر شما آورده ام

نیمه جان هایی است تا کرب و بلا آورده ام

من نیابت دارم از مادر زیارت آمدم

من وصیت های مادر را به جا آورده ام

کی رود از یاد، وقتی آمدم در قتلگاه

نیزه بیرون از تن تو بارها آورده ام

روی نی ما را تو می دیدی کجاها می برند؟

دخترانت را ز بازار جفا آورده ام

بارها شد، حرمله خندید بر اشک رباب

مادری پاره جگر در نینوا آورده ام

پشت خیمه روی خاکستر به دنبال علی

بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام

دخترت لطمه به پهلو خورده، زیر خاک رفت

بس حکایت زان شب پرماجرا آورده ام

شد رقیه پیش مرگ حضرت زین العباد

تربتی از قبر او بهر شما آورده ام

ناله اش چون ناله مادر میان کوچه بود

خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام

تا که دیگر تازیانه ور بیفتد، جان سپرد

گفت با خود همّت خیرالنساء آورده ام

تا که با چشم کنیزی بر سکینه ننگرند

گفت جان خویش را بهر فدا آورده ام

غیرتش آئینه میر و علمدار تو بود

من از او شرمندگی خویش را آورده ام

پاسبان حرمت شیر خدا در شام شد

داد پیغامی به من تا کربلا آورده ام

گفت: ای بابا شبیه ات بی کفن تدفین شدم

رسم عشق و عاشقی را من به جا آورده ام

سروده ی جواد حیدری

×××

بار بگشائید، اینجا کربلاست

 آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت

 به به از این تربت مینو سرشت

کربلا، ای آفرینش را هدف

قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبیا

 نور حق اینجاست، ای موسی بیا

جسم را احیا اگر عیسی کند

 جان و تن را کربلا احیا کند

گر سلامت رفت، از آتش خلیل

نور ثار الله شد او را دلیل

کربلا، قربانگه ذبح عظیم

 عرش رحمان را صراط مستقیم

گر خدا خواهی، برو این راه را

 کن زیارت کوی ثار الله را

شد ز عاشورای او یک اربعین

قتلگاهش را به چشم دل ببین 

سروده ی حبیب چایچیان

×××

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت

زینب نشسته بر سر قبر مطهرت

یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز

قامت خمیده آمده سرو صنوبرت

نشناختی مرا ز پس این چروکها

من زینب توام ز چه رو نیست باورت

لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو

بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت

این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش

او کیست؟ نجمه است عروس برادرت

آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است

یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت ؟

در کربلا هنوز زنی گریه می کند

زینب کش است ناله ی محزون مادرت

پیغمبری نما و دو دستت برون بیار

از دست من بگیر بقایای دخترت

ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود

آورده ام برای تو ته مانده ی سرت

بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر

تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت

باید دوباره وارد گودال خون شوم

خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت

من نیز با تو کشته شدم روز واقعه

اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت

دلشوره داشتم که مبادا کنار تو

چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت

نذرش قبول سایه نشینی نمی کند

از بس که بر تو هست وفادار ، همسرت

لالایی اش امان مرا نیز بریده است

گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!

سروده ی سعید توفیقی

ذخیره الهی

درست چند روز قبل از رسیدن خبر شهادت جمال مومنی پدر شهید خواب می بیند که در کنار رودخانه ای مشغول گرفتن ماهی است که در این بین 4 ماهی را مشاهده می کند که موفق به صید سه ماهی  می شود و هرچه تلاش می کند که ماهی چهارم را بگیرد تلاشش نتیجه ای نمی دهد که در این بین مرد سبز پوشی را که سوار بر اسب بود را مشاهده می کند که به وی می گوید" بگذار این ماهی برود تو موفق به گرفتن آن نخواهی شد این ذخیره آخرت توست"  ... پیر مرد از خواب بیدار می شود و تعبیر این جریان را متوجه نمی شود تا اینکه چند روز بعد خبر شهادت یکی از 4 پسرش را برایش می آورند و تازه متوجه می شود که ذخیره آخرت او جمال بوده است ... حال او نیز به فرزند شهیدش پیوسته است و در جوار حق آرام گرفته است. یادشان گرامی

                                                           ***  

نامه ای سراسر عارفانه از شهید جمال مومنی به شهید مرتضی شعیبی چند روز قبل از شهادت

برادرعزیز، شعیبی جان سلام، سلامی از ژرفای اقیانوس دل، به بلندی قله رفیع قامت و جان پاک شما، جاذبه ای وجود دارد که مرا در این رود پر تلاطم به دریاچه عشق به خدای می کشاند اما سدی در  تنگه آن زده اند که از رفتن بازم میدارد اما به امید خدا خواهم گذشت چون نیروی او یکی است و نیروی من دو، یکی خودم و دیگری نیرویی که مرا می کشاند. من در این لباس آمده ام اما خطر بیشتر است و مسئولیت هم بیشتر. الهی طهرنی قلبی ولسانی من الکذب و عملی من الریا.

بیشترین بدبختی من از زبانم است که نمی توانم جلوی آن را بگیرم. بهترین و بدترین عضوم، اما چه کنم افساری است که بر گردنم زده اند و مرا می کشاند به هر سو که بخواهد ومن همچون غلامی حلقه به گوش به راهشان می روم. در این میان هستند کسانی که دوست دارند آزاد شوند. اگر کمکم نکنند و یاری ام ننمایند نابود میشوم. ولی من آزادی را دوست دارم من خدا را دوست دارم و می دانم که او کمکم می کند.

خدا بنده اش چه خوب و چه بد را دوست داردکه همه به سوی او آیند و دوست ندارد آبروی بنده گنهکارش نیز نزد کسی برود و قلب بنده ای از بندگانش بشکند.

واعظ اگرچه امر به معروف واجب است            طوری بگوکه قلب گنه کار نشکند

چنین خدای مهربانی داریم و قدر ناشناسیم و ناشکر، یا غفارالذنوب یا الله، ای خدا!

با چنین رأفت که میخوانی مرا               کی خداوندا بسوزانی مرا

برادر شعیبی! او خداست و بنده بی بند منم، برای من گنهکار دعا کن. وقتی که در آن مکان با صفا و در وقت عبادت رخ به درگاه خدا می سایی، وقتی که به نزدیکترین حالت بنده و خدا می رسی، وقتی صورتت را به خاک می گذاری و به او می گویی خدایا من بنده توأم و می دانم که از این خاکم و به این خاک بر می گردم ،من را هم دعا کن.

بگو خدایا کسی هست که تو رو دوست داره، بگو کمکش کن و او رو به درگاهت راه بده.

شبهای دراز بی عبادت چه کنم                 چشمم به گناه کرده عادت چه کنم

گویند خدا گناه ما می بخشد                    او بخشنده و من از خجالت چه کنم

4/3/67-کردستان-مقر-جمال مومنی                         از نامه رسان هم تشکر می کنم 

                                                 ***

شهید جمال مومنی ولادت ۴۹/۵/۲۱ (تهران)- شهادت ۶۷/۳/۲۳ (منطقه شلمچه) عملیات بیت المقدس 7  

شعری زیبا در مدح و ثنای حضرت موسی ابن جعفر(ع) در ولادت آن حضرت

هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود

مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است

دردهای این حرم ناگفته درمان می شود

این کریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک

نام مادر که وسط باشد دو چندان می شود

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب ها کاظمین ما خراسان می شود

ظاهراً عین امامی، باطناً پیغمبری

هر که می بیند تو را، از تو مسلمان می شود

نسل موساییِ تو طبع مسیحا داشتند

یک نفر از آن همه پیر جماران می شود

این دلِ ما سینه ی ما، نه بگو اصلاً بهشت

هر کجا موسی ابن جعفر نیست زندان می شود

نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد

لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان می شود

سروده ی علی اکبر لطیفیان