هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

اشعار ولادت با سعادت امام حسین علیه السلام

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند

ما را اسیر خال روی لب نوشته اند

 

در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال

مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند

 

در مسجد الحرام خم ابروان تو

مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

 

در محضر نگاه الهی تو مرا

در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

 

شبهای جمعه که دل من مست کربلاست

از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند

 

با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم

با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند

 

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است

ما را فدای دلبر زینب نوشته اند

 

من را که بی‌ قرار حرم می کنی بس است

اصلا مرا غبار حرم می کنی بس است

 

شرط نزول کوثر رحمت دعای توست

اصلاً تمام خلقت عالم برای توست

 

بالاتری ز درک تمام جهانیان

وقتی که انتهای جهان ابتدای توست

 

حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن

آنجا که از ازل اثر رد پای توست

 

بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد

رمز نجات اهل زمانه ولای توست

 

آسوده خاطران هیاهوی محشریم

وقتی رضای حضرت حق در رضای توست

 

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین

تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست

 

در آستانة تو کسی نا امید نیست

صحن امیر علقمه دار الشفای توست

 

از ابتدای صبح ازل فضل می کنی

ما را گدای دست اباالفضل می کنی

 

وقتی که هست دوش نبی آسمان تو

یعنی تو از پیمبری و او از آن تو

 

فرزند خویش را به فدای تو کرده است

بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو

 

معلوم کرد نزد همه حرمت تو را

با بوسه های دم به دمش بر دهان تو

 

فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را

تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

 

آوای «من أحب حسینا» وزیده است

هر روز پنج مرتبه از آستان تو

 

ما از در حسینیه جایی نمی رویم

هستیم تا همیشه فقط در امان تو

 

هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق

آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

 

این اشکها برای دلم توشه می شود

اذن طواف مرقد شش گوشه می شود

 

حال و هوای قلب من امشب کبوتریست

وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست

 

شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود

تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست

 

ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت

با این حساب کار شما ذره پروریست

 

با تربت تو کام دلم را گشوده اند

آقا ارادتم به شما ارث مادریست

 

در ماتم تو محفل اشک است چشم ما

اصلا بنای هیات ما روضه محوریست

 

ما سالهاست در غم تو گریه می‌کنیم

هم ناله با محرم تو گریه می‌کنیم

 سروده ی یوسف رحیمی

×××

بخوان قنوت غزل را که نور مادر شد

به بوی سیب حرم سینه ها معطّر شد

 

نهاد پا به زمین و هوای عشق آورد

هوای شهر نبی از همیشه بهتر شد

 

و نور با خودش آورد و نور را خنداند

و نور در دل نور _ آینه ، مکرّر شد

 

و با وجود چنین عطری و چنین نوری

زمین برای همیشه بر آسمان سر شد

 

قدم نهاد به چشم زمین و شاهانه

به هر چه بود در این عاشقانه سرور شد

 

به خنده های ملیحش مدینه را خنداند

به شور خنده دل آرام شور کوثر شد

 

پر شکسته ی فطرس پر پریدن شد

که در کنار همین خانه دردش آخر شد

 

امیر قافله ی عشق و عاشقی کامد

دل رمیده ی ما هم به شوق او پر شد

 

رسید مژده که آمد بهار ثارالله

که بر تمام شهیدان عشق رهبر شد

 

بساط عاشقی از این به بعد بر پا شد

بخوان قنوت غزل را که نور مادر شد

سروده وحید محمدی

×××

امشب از قافله نور خبر دارم من
از سواران سلحشور خبر دارم من

از نشاط پری و حور خبر دارم من

از شکوه دل پر شور خبر دارم من


شب زیبائی و روز طرب انگیز رسید
ساقی میکده با ساغر لبریز رسید


امشب از نور دل فاطمه صحبت دارم
با شما صحبتی از جلوه عصمت دارم


سخن از شادی گل های مسرت دارم
خبر از آینه ی عشق و محبت دارم


غرق شیدائی و شورم اگر از شور حسین
جبرئیلم که خبر می دهم از نور حسین


شهر یثرب ز رخش نورٌ علی نور بود
رشک فردوس برین رشک دل طور بود


خاطر اهل ولایت همه مسرور بود
خانه فاطمه پر ولوله و شور بود


مرتضی شکر خدا کرده و رویش بوسد
مصطفی گریه کنان زیر گلویش بوسد


این گل سرخ که زیبنده زهرا و علی ست
لاله گلشن ارزنده زهرا و علی ست


این همان چشمه جوشنده زهرا و علی ست
این همان مهر درخشنده زهرا و علی ست


از فروغ رخ او تا که تکلم کردند
بر رخش این دو گل یاس تبسم کردند


نور او منبع و سرچشمه خورشید بود
روی او خوب تر از ماه شب عید بود


مهر او آینه روشن توحید بود

حب او روز جزا مایه امید بود


هر که شد ذره این مهر به خورشید رسد
پیرویش عاقبت الامر به توحید رسد


آی فطرس به خدا قبله حاجات رسید
خیز از جا که کنون وقت ملاقات رسید


بنگر لاله ای از گلشن سادات رسید
نور سبزی ز جمالش به سماوات رسید


 نور این مهر چراغ سحرت خواهد داد
عطر این گل ز وفا بال و پرت خواهد داد


روی او آینه صبر و ثبات است بیا

نفسش باعث احیاء حیات است بیا


در دو عالم همه را فلک نجات است بیا
بهر آزادی تو برگ و برات است بیا


کائنات از دم او زنده و جاوید شوند
گمرهان با نگهش پیرو توحید شوند


این همان است که دل در طلبش می کوشد
کوثر عشق ز انگشت پیمبر نوشد


به تنش جامه گلرنگ شهادت پوشد
این همان است که خونش همه دم می جوشد


دل جبریل «وفائی» ز غم او خون است
این حسین است که اسلام به او مدیون است

سروده سید هاشم وفایی


اشعار هیئتی وفات اسوه حیا و صبر حضرت زینب کبری سلام الله علیها

 

به روی دل، غم و داغ تورا گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

 

برای آنکه مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام

 

برای آنکه بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

 

شکسته تر شده این دل،دل بدون حسین

شکسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام

 

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

گه خویش را لب گودال جا گذاشته ام

 

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

 

نشد اگرچه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام

 سروده ی علی اکبر لطیفیان

 ***

تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم

مدهوش دلم بودی و مدهوش تو بودم

 

بالاتر از این رنگ ندیدم به جهانم

یکسال نه یک عمر سیه پوش تو بودم

 

دستی به روی قلبم و آتش روی آتش

گفتی که مکن گریه و خاموش تو بودم

 

فریاد زدم شمع جهان بودی و هستی

پروانه صفت پیش تو بر دوش تو بودم

 

در روز دهم ساعت سه داخل مقتل

تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم

 سروده ی علی پور زمان

 ***

یکسال میشود که تو هم پر کشیده‌ای  

من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام

شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من

می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام

**

چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو

مانده به زیر صورت خورشید پیکرم

ای تشنه لب به یاد ترک‌های لعل تو

لب تشنه مانده‌ام به نفسهای آخرم

**

بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت

بی تو پری برای پریدن نمانده بود

صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک

نایی دگر برای دویدن نمانده بود

**

چندی است رفته قوت دیدن ز دیده‌ام

بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی است

دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت

یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی است

**

دل پاره پاره از همهٴ طعنه‌هایشان

پایم هنوز آبله دار از شتابها

جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله

ردی است بر تمام تنم از طنابها

**

پیراهنی که خون تو آغشته اش بود

هرگز نَشُسته‌ام نرود عطر و بوی تو

دارم هنوز با خودم از کوچه‌های شام

سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو

 سروده ی محسن عرب خالقی

***

  

دیگر بیا که دیده به راه تو مانده ام

دیگر بس است دوری من با تو یا حسین

مانند قتلگاه تو در زیر آفتاب

جان می دهم به یاد تو ای سر جدا حسین

**

جانی که روی پای بمانم نمانده است

گشتم شبیه دخترک ناز دانه ات

بی تو نفس کشیدن زینب تمام شد

یعنی خموش مانده صدای ترانه ات

**

پیراهنت دهد هنوز بوی قتلگاه

آنجا که شمر آمد و بر سینه ات نشست

دیدم هجوم گله ی گرگان کوفه را

دیدم که بند بند تن تو ز هم گسست

**

ای که به زیر سمّ ستوران شکسته ای

آیا هنوز سینه ی تو درد می کند؟

لبهای من به یاد لبت مانده پر ترک

تا یاد چوب خیزر نامرد می کند

**

دیدم که سنگ بوسه، به زخم تو میزند

من هم زدم به چوبه ی محمل سرم شکست

مُردم، نشد که زخم تو را مرهمی نهم

باتو شدم همینکه مقابل سرم شکست

**

ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من

هر چند چیزی از تن زینب نمانده است

یک دسته گل برای مزارم تهیه کن

دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است

سروده ی جواد حیدری

 ***

این مدتی که می گذرد در عزای تو

روزی نبوده اشک نریزم بپای تو

 

با یاد آخرین شب پیش تو بودنم

یک شب نبوده روضه نگیرم برای تو

 

یکسال و نیم شمع شدم سوختم حسین

یک سال و نیم آب شدم در ازای تو

 

ای کاش لحظه ای که رسد جان من به لب

بودم کنار قبر تو در کربلای تو

 

ای کاش لحظه ای که می آیی به دیدنم

از تن سرم بریده شود پیش پای تو

 

جان می دهم به بستر مرگم در آفتاب

مثل تن به خاک بیابان رهای تو

 

بر روی سینه پیرهنت را گرفته ام

تا اینکه باز زنده شود ماجرای تو

 

گودال بود و ولوله ی نیزه دارها

گم بود بین هلهله هاشان صدای تو

 

گودال بود و پیرهن و نعل اسب ها

ای کاش بود خواهرت آنجا به جای تو

 

چیزی برای ما ز تو باقی نذاشتند

تقسیم شد عمامه و خود ردای تو

 

من بودم و نظاره ی تاراج خیمه ها

در دست باد روسری بچه های تو

 

عباس چون نبود به سیلی سپرده شد

بوسه زدن به دخترک بینوای تو

 

جز آن شبی که دور شدم از تو در سفر

تو روی نیزه بودی و من پا به پای تو

 

بر دامنم نیامدی آن شب دگر گذشت

اما حسین، کنج تنور است جای تو؟

 

یادم نرفته سنگ لب پشت بام بود

پاداش هر کسی که بپا کرد عزای تو

 

یادم نرفته وقت تلاوت نمودنت

شد خنده ها جواب صدای رسای تو

 

ما را مدام خارجی آنجا صدا زدند

ای غیرت خدا همه عالم فدای تو

 

تا رفع اتهام کنی از حریم خویش

با آیه های سرخ بر آمد ندای تو

 

اما یزید حرف تو را زود قطع کرد

با خیزران مقابل طشت طلای تو

 سروده ی علی صالحی

 ***

 و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

 

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

 

درآن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

 

کمی زخون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

 

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

 

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

 

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

 

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شکوه از آن شام پر بلا ببرید

 

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید 

سروده رحمان نوازنی

 ***

هنگامه وصال من و دلبرم شده

این الحسین زمزمه آخرم شده

 

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من

پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

 

از گریه پینه بسته دگر چشم های من

عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

 

موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست

غم های کربلاست چنین یاورم شده

 

من پیرسالخورده ام و دست های من

محتاج شانه های علی اکبرم شده

 

از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق

ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

 

داغی بوسه از لب تو مانده برلبم

خون گلوی تو نفس حنجرم شده

 

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین

این چند ماهه جان تو درد سرم شده

 

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد

نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

 

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام

سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده

 

دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت

گفتم به خویش ارثیه مادرم شده

 

جان خودت به زور کشیدند چادرم

شاهد ببین که پارگی معجرم شده 

سروده قاسم نعمتی

 ***

 یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من

هر  روز وشب تویی همه جا روبه روی من

 

 در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

 

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده  بود آرزوی من

 

از خاطرات آن شب مقتل کنار  تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

 

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

 

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

 

سنگین ترین  غمم  غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

 

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است باده غم در سبوی من

 سروده ی موسی علیمرادی

 ***

زینبم نائبة الزهرایم

مادرم گفته که بی همتایم

بشنوید ارض و سما! آوایم

این حسینی که بُوَد، آقایم

 

تا که دیده به روی من وا کرد

مهر خود را به دل من جا کرد

 

کوثر حضرت کوثر هستم

زین اَب هستم و زیور هستم

زیور فاتح خیبر هستم

خطبه ام گفت: که حیدر هستم

 

همه دیدند هنر دارم من

مثل عباس، جگر دارم من

 

ذوالفقار سخنم برّان است

یکی از لشکر من طوفان است

دشمن از «مردی» من حیران است

بی سبب نیست که سرگردان است...

 

دیده هر بار، حریف همه ام

پروش یافته ی فاطمه ام

 

ای برادر! به دلم غم دارم

دل سوزان و قدی خم دارم

دم آخر شده ماتم دارم

خاطراتی ز محرّم دارم

 

لرزش دستم اگر جلوه نماست

همه اش زیر سر کرب و بلاست

 

همه جا پای به پایت بودم

دائماً زیر لوایت بودم

مثل یک کوه برایت بودم

شاهد کرب و بلایت بودم

 

من که بازیچه ی تقدیر شدم

از غم تو به خدا پیر شدم

 

روضه ی باز شنیدن سخت است

بار بر دوش کشیدن سخت است

تلخی آه چشیدن سخت است

سوی گودال دویدن سخت است

 

دیدم آن جا که چه غوغا کرده

بی حیا، کار خودش را کرده

 

حنجری سوخته شد بعد از آن

جگری سوخته شد بعد از آن

مادری سوخته شد بعد از آن

معجری سوخته شد بعد از آن

 

زیر و رو شد بدنت با نیزه

تا که شد در تن تو تا نیزه

 

وای از آن سفر شام، حسین !

وای از آن ملأ عام، حسین !

وای از طعنه و دشنام، حسین !

وای از سنگ لب بام، حسین !

 

آن دیاری که پر از بیداد است

شام نه، کشور کُفر آباد است

 

ذرّه ای رحم در آن ناس نبود

بینشان عاطفه بشناس نبود

حرفی از غیرت و احساس نبود

کاش آن جا سر عبّاس نبود ...

 

**

مردم شام به ما سنگ زدند

همه صف بسته هماهنگ زدند

در عزایت کف و آهنگ زدند

به موی دخترکت چنگ زدند

 

دختر شام به پیش سر تو

ریخته نان جلوی دختر تو 

سروده محمد فردوسی

***

 زینبم یار آشنای توام

جای مانده ز کربلای توام

 

شعله سر می کشد ز ناله ی من

من عزادار نینوای توام

 

تشنه لب لحظه های آخر عمر

یاد سقای با وفای توام

 

بسترم زیر تابش خورشید

روضه خوان یاد بوریای توام

 

یاد گل های پرپر باغ و

بدن زیر دست و پای توام

 

وای از آن دم که حنجر تو شکست

یاد آن آخرین صدای توام

 

یاد راس تو روی نیزه و آن

پیکر بر زمین رهای توام

 

زخم خورده ز وقت وا شدن

پای دشمن به خیمه های توام

 

دم آخر بیا به بالینم

که دوباره رخ تو را بینم

 سروده ی رضا رسول زاده

 ***

 چشمان تو ادامه ی دریای کربلا

زینب شدی و زینت بابای کربلا

 

با خطبه هات مثل علی میشوی ولی

با گریه هات حضرت زهرای کربلا

 

ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه

ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا

 

دیروز اگر نبود دم آتشین تو

بیهوده بود قصه ی فردای کربلا

 

وقت قنوت نافله های شبانه ات

شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا

 

دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد

در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا

 

بانوی آب و آینه بانوی آسمان

اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان

 

هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده

اشک نگاه آخر من بی ثمر شده

 

با یاد پاره های تنت گریه میکنم

با آه سینه ام جگرم شعله ور شده

 

این بازوی سپر شده ام را شکسته اند

حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده

 

حتی توان سینه زدن هم نمانده است

این بازوی شکسته عجب درد سر شده

 

بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت

یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده

 

با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین

زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده

 

بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین

عمداً مرا زدند کنار تنت حسین

 

گودال بود و غربت بی انتهای من

شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من

 

از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود

جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من

 

یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند ؟

بر روی حنجر تو برادر به جای من

 

یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت

یک کعب نی رسید به داد صدای من

 

پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ؟

یا اشتباه میکند این چشم های من

 

با تازیانه ها بدنم خوب آشناست

من را زدند پیش تو ای آشنای من

 

دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند

مانند مادر تو مرا بی هوا زدند

 سروده ی مسعود اصلانی

 

***

امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم

همراه سیِّد الشُّهداء  گریه می کنیم

صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم

از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم

 

مثل تمامی علما گریه می کنیم

آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم

 

امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم

گریه کن مصیبت و غمهای خواهرم

شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم

مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم

 

راوی قصِّه های غریبی دلبرم

هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم

 

در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب

جان دادن شبیه تو شیرینتر از رطب

از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب

یکسال و نیم زندگی بی تو  العجب

 

کردم شکایت از غم هجران تو به رب

با حق به یاد فاصله ها گریه می کنیم

 

یکسال و نیم  درد جدایی کشیده ام

حالا ببین چگونه کنارت رسیده ام

هرگز عجیب نیست اگر قدخمیده ام

آخر به روی نیزه  سر یار دیده ام

 

چوبی به لب نشست و لبم را گــَزیده ام

ای زینبی بدان که کجا گریه می کنیم؟!

 

جایی که از حسین بخوانیم کربلاست

مهمان روضه ی غم گودال تو خداست

دارم یقین که مادر ارباب پیش ماست

همراه دخترش شده تب دار نینواست

 

شیب الخضیب غصِّه ی زهرا و مرتضاست

آهی کشید مادر و ما گریه می کنیم

 

آهی کشید و زیر لبش گفت یا حسین

دیدم که می زنی گل من دست و پا حسین

دشمن سر تو برده روی نیزه ها حسین

زینب کجا و بزم حرامی کجا؟ حسین

 

چوب است مزد قاری قرآن ما حسین

ما تا ظهور عدل و صفا گریه می کنیم

 سروده ی حسین ایمانی

 

اشعار هیئتی ولادت و مدح مولا امام علی علیه السلام

علی تنهاست مولود عزیز خالق اکبر
که از دیوار مهمان شد نه مثل انبیا از در

علی تنهاست نوزادی که گوید بازکن مادر
ید از قنداق تا گویم هزاران ذکر بر داور

علی تنهاست یاور در میان قوم پیغمبر
که شد در دعوت اول وزیر و وارث و سرور

علی تنهاست مومن عین کشف پرده آخر
علی تنهاست مرد اول مومن به پیغمبر

علی تنهاست باب علم هر کاو طالبست از در
علی تنهاست باب حطه داخل کی شود کافر

علی تنهاست صاحب منزلت هارون پیغمبر
علی تنهاست میزان عمل در وادی محشر

علی تنها احب خلق نزد خالق اکبر
کنار سفره طائر شده مهمان پیغمبر

علی تنهاست همسر از برای دخت پیغمبر
علی تنها برادر بر نبی طاهر و اطهر

علی تنهاست در صلبش تمام نسل پیغمبر
علی تنهاست در مرگ تمام خلق در محضر

علی تنهاست قالع درب خیبر را بسان پر
علی تنهاست صابر تا حسینش خیره شد بر در

علی تنهاست ساقی تشنگان را بر لب کوثر
علی تنهاست حامی از برای کوثری دیگر

علی تنهاست مظلومی که شیران عرب را سر
علی تنهاست محبوبی که بغض او نفاق آور

علی تنهاست تنها در درون بیت بی همسر
علی تنهاست صابر صبر او ایوب را مادر

علی تنهاست کراری که حقا غیر فرار است
زره در پشت بیکار است اگر باشد بر حیدر

علی تنهاست قاطع شیرهای کافران را سر
علی تنهاست عادل کی ربود از مور حتی پر

علی تنهاست استاد از برای میثم و بوذر
علی تنهاست سلمان پرور و هم مالک اشتر

علی تنهاست منفق مال خود در سر و در منظر
علی آیات نجم و طور میثاق انماالمنذر

علی کشاف کربت ها قسیم جنت و کوثر
معز الاولیا و فدوه اهل کسا حیدر

علی فجار را قاتل علی ابرار را سرور
علی داماد پیغمبر به دامان نبی پرور

علی صدیق اکبر او علی فاروق اعظم او
علی بئر معطل او که بر چاهی نماید سر

علی را بوتراب آمد به عشقش آفتاب آمد
فصاحت را تمام آمد خطابت را کمال و فر

علی داعی علی شاهد علی هادی علی حاضر
علی راضی و مرضی و رضی و مرتضی حیدر

امیرالمومنین حیدر ابوالسبطین پیغمبر
ابوالریحانتین از دیده ی بینای آن سرور

علی تنهاست ساجد سجده اش  سجاده را باور
علی تنهاست راکع در رکوعش داده انگشتر

علی تنهاست عادل عدل عدلش عدل پیغمبر
علی تنهاست صادق صدق او صدیقه را باور

علی تنهاست بر مومن امیر اول و آخر
علی تنهاست بر مسلم پدر با خون فرق سر

علی تنهاست منصوب نبی الآخرین اول
علی تنهاست مقتول شقی الآخرین آخر

علی تنهاست امید دل غمدیده جعفر
به امر ناب پیغمبر به عشق سوره کوثر 

سروده سید جعفر علوی 

***

کعبه خلوتگه اسرار فراوان علیست
بیت حق جلوهگر از روی درخشان علیست

 
در جهان مرد عمل باش و علی را بشناس
که ترازوی عمل کفه و میزان علیست


ای کج اندیش مکن غصب خلافت زیرا
به خدا بعد نبی سلطنت از آن علیست

 
روز محشر که گذرنامه جنت طلبی
آن گذرنامه به امضاء و به فرمان علیست


دادگاهی که به فردای قیامت برپاست
حکم حکم علی و محکمه دیوان علیست

 
کشتن "مرحب" و بگرفتن خیبر در کف
خاطرات خوش دیباچه دوران علیست


دور شو ای پسر "عبدود" از دیدهی او
که شجاعان عرب پشه به میدان علیست


این حسینی که رئیس الشهدایش خوانند
با خبر باش که شاگرد دبستان علیست


سروده سید حسن خوش زاد 

***

ما سوا و محور مینا علسیت
شهسوار تاج کرمنا علیست 

شیعه پایش در مسیر اولیاست
شیعه مولایش على المرتضاست 

آن ملاحت که به یوسف داده اند
جان یوسف از علی بستانده اند 


پیش او افتاده مرحب از نفس
بت شکستن کار حیدر هست وبس 

 

آنکه او فرمانرواى محشر است
حیدر است و حیدر است و حیدر است

سروده سید حسن خوشزاد

گرچه این دیده ز دیدار نجف محروم است
در عوض ریزه خور سفره احسان علیست