هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

به یاد شهدای شهرک ولیعصر(عج) تهران

کجائید شهدا شهدا شهدا

***

ای شهیدان خدایی

رهروان کربلایی

امون از این همه دوری

امون از درد جدایی

***

دلمون و غم گرفته

سینه رو ماتم گرفته

به یاد همه شهیدان

این سرود و دم گرفته

***

کجائید شهدا شهدا شهدا

***
کاروان رفت و جاموندیم
خودمون و نرسوندیم
همه رفتن با شهادت
کاشکی ما هم نمی موندیم
***
غیرت ما رفته بر باد
شما رو ما بردیم از یاد
زمونه یه کاری کرده
بمونیم تو غفت ای داد
***

کجائید شهدا شهدا شهدا

***
مادراتون که هنوزه
چشم به عکساتون می دوزه
یادتون تا که می افتن
دلشون خیلی می سوزه
***
مسجد امام هادی
چه جوونایی تو دادی
رسم دنیا کاری کرده
نکنیم از اونا یادی
***

کجائید شهدا شهدا شهدا

***
مومنی, احمد حسینی
همه یاران خمینی
رضا انصاری کجایی 
تنگه دل برا تو خیلی
***
یه روزی می گفت یه مادر
با نوا پشت یه پیکر
یا حسین ازم قبول کن
پسرم فدای اکبر
***

کجائید شهدا شهدا شهدا

***
شادمان و ملانوری
کجایی شهید تیموری
خوش بیان و بهرامی
مردیم از این همه دوری
***
یکدله پور و کرمی
سرجدا شهید خادمی
بجای شما می گیم ما
یا حسین جون دلمی
***

کجائید شهدا شهدا شهدا

***

سروده کمال مومنی


کاش مدیون شهدا نباشیم

مدیونیم ، کاش شرمنده نباشیم…

آدم ها دو گونه اند : آنان که با عقلشان می زیند ، و دیگران که زیستنشان با دل است. چه بسیارند آنان و چه قلیل اند اینان ، چه سهل است آنگونه زیستن ،و چه دشوار است اینگونه بودن ، بهشــــــــت ارزانی عقل اندیشان باد …

مدیون شهدائیم ، ای کاش شرمنده نشویم…

متن زیر نامه دخترک نه ساله  یتیمی است که بهمراه مقداری نان خشک و fبادام برای رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس فرستاده شده بود.

با سلام به امام زمان علیه السلام و امام خمینی

سلام به رزمندگان اسلام. اسم من زهرا می باشد، این هدیه را که نان خشک و بادام است برای شما فرستادم. پدرم می خواست جبهه بیاید ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد. من ۹ سال دارم و نصف روز مدرسه و نصف دیگر را قالی بافی میروم. مادرم کار میکند، ما ۵ نفر هستیم. پدرم مرد و باید کار کنیم و من ۹۲ روز کار کردم تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم. از خدا می خواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کنید و پس ندهید و مرا کربلا ببرید، آخر من و مادرم خیلی روزه می گیریم تا خرجی داشته باشیم. مادرم، خودم، احمد و بتول و تقی برادر کوچک هست، سلام می رسانیم. خدا نگهدار شما پاسداران اسلام باشد.

۶۲/۱۱/۸

منبع:پایگاه الزهراء

شهید گمنامی که به خانه بازگشت

به گزارش جهان به نقل از مهر، اردیبهشت ماه سال جاری بود که خبر رسید شهید گمنامی در شهر کرمان تشییع و دانشگاه علوم پزشکی کرمان تدفین می شود. در آن زمان شهید گمنام وارد کرمان شد و در فرودگاه مورد استقبال مردم قرار گرفت و مراسم شام غریبانش در حسینه ثارالله کرمان برگزار شد. 


شهید گمنام در نهایت روز بعد در میان استقبال مردم کرمان تشییع و تدفین شد و پس از آن در کشاکش زندگی شهری و دغدغه هایش گمنام ماند.

 اما داستان شهید گم نام کرمان همین جا تمام نشد، در همین شهر اما خانواده شهید 19 ساله حمید ادیبی که سالها قبل به آنها گفته شده بود فرزندشان در جبهه شیمیایی و شهید شده است روزگاری دگر داشتند.
اینکه چگونه خانواده شهید ادیبی به خصوص پدر شهید و دختر برادرش اصرار به دفن شدن شهیدشان در جایی در استان کرمان داشتند نیز شنیدنی است.

 
خانواده شهید می گویند که مادر شهید که چند سال پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش دار فانی را واع گفته بوده شبی به خواب یکی از اعضای خانواده می آید و می گوید که فرزندش در همین نزدیکی است و از خانواده شهید می خواهد که به دنبالش بگردند و این خواب همزمان بوده با شناسایی و تشییع شهید گمنام. 
اما پدر شهید که در پی این اتفاق در تکاپوی یافتن فرزندش بود از روی تاریخ شهادت و سن شهدا شهید گمنام را همان فرزند شهید شده اش دانست.
 
پس از دفن این شهید در دانشگاه علوم پزشکی کرمان پدر شهید ادیبی موضوع را پیگیری کرد و در این میان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان نیز با وی همکاری لازم را انجام داد و در نهایت و پس از ده ها ماه با آزمایش ژنتیک مشخص شد شهید گمنام دانشگاه علوم پزشکی کرمان همان شهید حمید ادیبی است که در سن 19 سالگی در عملیات فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.

 هر چند این روزها گلزار شهدای کرمان حال و هوای دیگری دارد و هر گاه به این سرزمین نورانی وارد شویم زائران مشتاق را بر مزار شهدای کرمان می بینیم اما مزار شهید ادیبی که روی خود را پس از مدتها بر خانواده اش نمایان کرد صفای دیگری یافته است.
 
مزار شهید ادیبی مکانی شده برای آنان که این روزها بار دیگر برایشان ثابت شده که شهیدان زنده اند و وجودشان جاری و ساری است.

 شهیدان منبع نور و رونق زندگی این روزها هستند و راهشان همچنان باز است و پیمودنش کار انسانهایی است که در گیر و دار زندگی ماشینی و مشکلات اقتصادی گرفتار مادیات شده اند و باید چشمهای خود را بشویند.
پدر شهید در گفتگو با مهر می گوید: فرزندم 25 سال به عنون شهید مفقود الاثر معرفی شده بود و سرانجام این روزها حس می کنیم حمید به خانه باز گشته است. 


ادیبی می گوید: زمانی که حس کردم حمید بین شهدای گمنام کرمان است و مشخصاتش با شهیدی که در دانشگاه دفن شده  یکی است به من الهام شد که این شهید باید حمید من باشد و به همین دلیل با تمام توان به دنبال فرزندم بودم.

 
وی افزود: مادر حمید پس از شهادت فرزندمان فوت کرد اما دعاها و دل نگرانیهای وی بود که درنهایت حمید را راهی خانه اش کرد.

 پدر شهید ادامه داد: هفته گذشته درنهایت جواب آزمایشهای ژنتیک رسید و ثابت شد که حمیدم به خانه بازگشته است.
 
وی از همکاری های افرادی که در این امر وی را یاری کردند قدر دانی کرد و گفت: فرزندم پاک رفت و پاک بازگشت و امروز و در آستانه نوروز خوشحالم و شور و شعفی خاص در خانه ما حکم فرا شده است.
 
وی افزود: محلی که هم اکنون شهید حمید دفن شده است دقیقا مکان سابق کوره پزخانه پدرم بود که حمید در دوران بچگی در آنجا بازی می کرد و در نهایت پس از مدتها به همین زمین نیز بازگشت و خود را از طریق مادرش به ما نشان داد.

وی از مردم خواست یاد و خاطره شهدا و افراد پاکی که در این راه جان خود را نثار کردند حفظ کنند و در مسیر اسلام و ارزشهای اسلامی حرکت کنند. 

به نقل از سایت جهان نیوز

صیاد دلها

خاطره ای از شهید صیاد شیرازی

همیشه روزه می گرفت. یکبار بهش گفتند شما که روزیه قضا ند اری!! همه اش مستحبیاس. پس شرعا اگر غذا تعارف کنند باید بخورید! اما گفت اشتباه می کنید من هر روزه را چند ار قضا می کنم مستحبی نیست تا بحال سه بار کل روزه ها و نمازهای عمرم را اعاده کرده ام.    

 

Ali Sayad Shirazi 2.jpg 

 توی رار گاه برای شام به قول خودش پرچم می خورد. خسته و کوفته می آمد و می گفت بی زحمت پرچم ما را بدهید! منظوش نان و پنیر و خیار و گوجه بود. 

به نقل از ماهنامه ولایت

ذخیره الهی

درست چند روز قبل از رسیدن خبر شهادت جمال مومنی پدر شهید خواب می بیند که در کنار رودخانه ای مشغول گرفتن ماهی است که در این بین 4 ماهی را مشاهده می کند که موفق به صید سه ماهی  می شود و هرچه تلاش می کند که ماهی چهارم را بگیرد تلاشش نتیجه ای نمی دهد که در این بین مرد سبز پوشی را که سوار بر اسب بود را مشاهده می کند که به وی می گوید" بگذار این ماهی برود تو موفق به گرفتن آن نخواهی شد این ذخیره آخرت توست"  ... پیر مرد از خواب بیدار می شود و تعبیر این جریان را متوجه نمی شود تا اینکه چند روز بعد خبر شهادت یکی از 4 پسرش را برایش می آورند و تازه متوجه می شود که ذخیره آخرت او جمال بوده است ... حال او نیز به فرزند شهیدش پیوسته است و در جوار حق آرام گرفته است. یادشان گرامی

                                                           ***  

نامه ای سراسر عارفانه از شهید جمال مومنی به شهید مرتضی شعیبی چند روز قبل از شهادت

برادرعزیز، شعیبی جان سلام، سلامی از ژرفای اقیانوس دل، به بلندی قله رفیع قامت و جان پاک شما، جاذبه ای وجود دارد که مرا در این رود پر تلاطم به دریاچه عشق به خدای می کشاند اما سدی در  تنگه آن زده اند که از رفتن بازم میدارد اما به امید خدا خواهم گذشت چون نیروی او یکی است و نیروی من دو، یکی خودم و دیگری نیرویی که مرا می کشاند. من در این لباس آمده ام اما خطر بیشتر است و مسئولیت هم بیشتر. الهی طهرنی قلبی ولسانی من الکذب و عملی من الریا.

بیشترین بدبختی من از زبانم است که نمی توانم جلوی آن را بگیرم. بهترین و بدترین عضوم، اما چه کنم افساری است که بر گردنم زده اند و مرا می کشاند به هر سو که بخواهد ومن همچون غلامی حلقه به گوش به راهشان می روم. در این میان هستند کسانی که دوست دارند آزاد شوند. اگر کمکم نکنند و یاری ام ننمایند نابود میشوم. ولی من آزادی را دوست دارم من خدا را دوست دارم و می دانم که او کمکم می کند.

خدا بنده اش چه خوب و چه بد را دوست داردکه همه به سوی او آیند و دوست ندارد آبروی بنده گنهکارش نیز نزد کسی برود و قلب بنده ای از بندگانش بشکند.

واعظ اگرچه امر به معروف واجب است            طوری بگوکه قلب گنه کار نشکند

چنین خدای مهربانی داریم و قدر ناشناسیم و ناشکر، یا غفارالذنوب یا الله، ای خدا!

با چنین رأفت که میخوانی مرا               کی خداوندا بسوزانی مرا

برادر شعیبی! او خداست و بنده بی بند منم، برای من گنهکار دعا کن. وقتی که در آن مکان با صفا و در وقت عبادت رخ به درگاه خدا می سایی، وقتی که به نزدیکترین حالت بنده و خدا می رسی، وقتی صورتت را به خاک می گذاری و به او می گویی خدایا من بنده توأم و می دانم که از این خاکم و به این خاک بر می گردم ،من را هم دعا کن.

بگو خدایا کسی هست که تو رو دوست داره، بگو کمکش کن و او رو به درگاهت راه بده.

شبهای دراز بی عبادت چه کنم                 چشمم به گناه کرده عادت چه کنم

گویند خدا گناه ما می بخشد                    او بخشنده و من از خجالت چه کنم

4/3/67-کردستان-مقر-جمال مومنی                         از نامه رسان هم تشکر می کنم 

                                                 ***

شهید جمال مومنی ولادت ۴۹/۵/۲۱ (تهران)- شهادت ۶۷/۳/۲۳ (منطقه شلمچه) عملیات بیت المقدس 7