هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

اشعار و مرثیه های فاطمیه

دانه دانه

حالا برای اینکه برگردی به خانه

دیگر نداری هیچ عذری و بهانه

از بس مرا کردی عصای خویش آخر

تو از نفس افتادی و من هم زشانه

مردانگی کردی و با بال شکسته

پرواز کردی از کران تا بی کرانه

تسبیح بودی و علی سرگرم ذکرت

حالا ولی گشتی گسسته دانه دانه

فریاد یا فضه خذینیِ تو گم شد

در لابلای خنده های وحشیانه

تو سعی خود را واقعا کردی ولی حیف

این بار هم افتاده از دست تو شانه

سروده مهدی پورپاک

***

مثل قدیم

جارو بدست می شوی و کار می کنی

داری برای خانه غذا بار می کنی

شکر خدا که پا شده ای راه می روی

مثل قدیم با همه رفتار می کنی

فضه برای تو اینجاست فاطمه

تقسیم کار با تن بیمار می کنی

لبخند می زنی دلم آرام تر شود

یا سقف خانه بر سرم آوار می کنی

وقتی سوال می کنم اموز بهتری

جارو بدست می شوی و کار می کنی

سروده حسین رستمی

***

سرسنگین

غصه ات ای ملک سوخته پر سنگین است

گریه ام روز و شب و شام و سحر سنگین است

کس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نکند

بشکند چون که کمر، درد کمر سنگین است

بانویم، هست یقینم که ترا چشم زدند

وضع و حال تو بگوید که نظر سنگین است

با علی حرف بزن تا که نگویند به هم

با علی مثل همه فاطمه سرسنگین است

رمقی نیست که حرکت بدهی جسمت را

نتوانی بزنی بال که پر سنگین است

تک و تنها وسط راه رهایم نکنی

راهزن پر شده و بار سفر سنگین است

همه با دیدن روی تو چنین می گفتند

دست آنکس که تو را زد چه قدر سنگین است.

سروده غلامرضا حق پرست

 

***

چو می اُفتد به چشمم گاهواره

نفس می گردد از غم پُر شماره

الهی کاش محسن در برم بود

نمی شد قلبم از کین پاره پاره

سروده کمال مومنی

 

***

اینها که بسوی خانه ام تاخته اند

اینها که مرا به گریه انداخته اند

با چادر و چوبه های بیت الاحزان

از بغض تو مشعل همگی ساخته اند

سروده رضا رسول زاده

 

***

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بین صدا گم بود و آتش

بجای تسلیت با دسته ی گل

هجوم قوم هیضم بود و آتش

سروده محسن عرب خالقی

***

 

گرفتی از مدینه گفتنت را

دریغ از من نمودی دیدنت را

ولی با من بگو ساعت به ساعت

چرا کردی عوض پیراهنت را

سروده محسن عرب خالقی

***

 

کمی از غسل زیر پیرهن ماند

کمی از خون خشک بر بدن ماند

کفن را در بغل بگرفت و بو کرد

همان طفلی که آخر بی کفن ماند

سروده محسن عرب خالقی

***

خجالت

من بودم باب هل اتی را بستند

امکان رسیدن به خدا را بستند

ای کاش بمیرم که خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضی را بستند

سروده جواد حیدری

***

  پیر غلام

عمریست رهین منت زهرائیم

مشهور شده به عزت زهرائیم

مُردیم اگر به قبر ما بنویسید

ماپیر غلام حضرت زهرائیم

سروده جواد حیدری

 ***

شفاعت

ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم

مامور برای خدمت زهرائیم

روزی که تمام خلق حیران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائیم

سروده جواد حیدری

 

***

همدرد علی

دردم آرام نشد تا که غمت را دیدم

سوختم تا به سحر از جگرم نالیدم

تو که بودی یل خیبر شکن هاشمیان

بارها بازوی تو زین سببت بوسیدم

سخنی گو تو که شاید دلم آرام شود

تا حیاتم دهی و زنده شود امیدم

من اگر ناله کنم درد امانم بُرده

بارها از ستم جور بخود پیچیدم

این همه سال به تو زهره تابان بودم

به امیدت همه شب بهر تو می تابیدم

آن زمان خواست عدو آتش کین افروز

من زجان تو و طفلان خودم لرزیدم

دل لرزان تو را زیر لگد حس کردم

من خودم هیچ برای دل تو لرزیدم

درد برده رمق و تاب و توان نیست مرا

ورنه می شد به خدا بهر تو می خندیدم

این مصیبات که آمد به سرم هیچ نبود

فقط از غربت و مظلومی تو  رنجیدم

سروده کمال مومنی

 

***

حسرت زده

ای کاش که بند دل او پاره نمی شد

حسرت زده ی دیدن گهواره نمی شد

ای کاش نمی گفت نبی ام ابیها

تا شعله ور از کید ستمکاره نمی شد

گر عشق علی در دل او جای نمی داشت

هرگز هدف کینه ی قدّاره نمی شد

می ماند اگر پشت در خانه نمی رفت

دلخون زغم محسن مه پاره نمی شد

انگار که زود است سخن گفتن از آن روز

در کربوبلا زینش آواره نمی شد

او پشت در خانه و دشمن به تماشا

جز صبر علی جان مگرت چاره نمی شد؟

گربود و نمی رفت زدنیا به غریبی

هر شب علی اش این همه آواره نمی شد

سروده کمال مومنی

 

مظهر جلال


یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد
حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد
دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد
زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد
زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد
زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد
او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد
زینب همان کسی است که در را عفتش
عباس می دهد نخ معجر نمی دهد
سروده علی اکبر لطیفیان