***
آن روز از کبوتر زخمی پری نبود
خورشید فاطمه که به این لاغری نبودسروده علی زمانیان
***
آیاکه شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینه ی پر از محنم را
دلتنگ مناجات سحر های بقیعم
بامادر غمدیده بگویم سخنم را
از سوز عطش تار شده راه نگاهم
آخرچه کنم؟ لرزش دست و بدنم را
آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
سخت است تماشا کنم اشک حسنم را
آن روز که در گوشه ویرانه نشستم
لرزاند،غم عمه ی سادات تنم را
من کشته ی بی حرمتی بزم شرابم
با آنکه نبسته لب چوبی دهنم را
آن روز که آمد به میان حرف کنیزی
سخت است که تفسیر نمایم سخنم را
ناموس خدا ، خیره سری ، چشم حرامی
سربسته گذارید بلای کهنم را
در این دم آخر به خدا یاد حسینم
زیرسرم آماده نهادم کفنم را
تشییع تن سالم من کار ندارد
غارت ننموده است کسی پیرهنم را
سروده ی قاسم نعمتی
***
هر که یک جور قسمتی دارد
سامرای تو غربتی دارد
خوش به حال کسی که نوکر توست
واقعا چه سعادتی دارد!
راستی شهر سامرای شما
چند تا بچه هیئتی دارد؟
یا که دور و بر حریم شما
مردمان ولایتی دارد؟
دل من دور صحن و ایوانت
باز میل زیارتی دارد
اعتقاد من است با آن حال
حرم تو چه هیبتی دارد
با وجودی که خاکی است اما
این زیارت چه لذتی دارد
دشمن تو اگر که می دانست
با تو بودن چه عزتی دارد...
تا ابد مبتلای تو می شد
خادم سامرای تو می شد
مرد آن است باورت کرده
خویش را بنده ی درت کرده
دست های خدا ملائک را
روی گنبد کبوترت کرده
پرچمت تا همیشه پا برجاست
با دعایی که مادرت کرده
جلوه ای از رخت شده خورشید
حق تو را ذره پرورت کرده
دست حق معجزات عیسی را
رزق و روزی نوکرت کرده
به زمین خورده است و پا نشده
هر که توهین به محضرت کرده
بشکند دست های آن کس که
چون گل یاس پرپرت کرده
من بمیرم که بین بزم شراب
خون به قلب مطهرت کرده
روضه ات تا کجا کشانده مرا
پای تشت طلا کشانده مرا
دور تشت طلا چه غوغا بود
داخل تشت رأس آقا بود
دختری در کنار عمه خود
دیدگانش شبیه دریا بود
چشم های کبوتران? او
خیره در چشم های بابا بود
چقدر صورت کبودی داشت
جرمش این بود شکل زهرا بود
بس که بین مسیر افتاده
بدنش پر ز خار صحرا بود
بوی یاس مدینه می آمد
مادرش هم یقین در آن جا بود
گرچه بستند دست زینب را
پرچم او هنوز بالا بود
خیزران هم دلش به درد آمد
روی لب ها که واحسینا بود
قاری نیزه ها که قرآن خواند
چشم ها غرق در تماشا بود
تا به لب هاش خیزران می خورد
رعد و برقی در آسمان می خورد
سروده ی مهدی نظری
***
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی
دارم ولی شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولی خدا أیها النقی
با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن
پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر می کشیم سوی شما أیها النقی
بخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکین ترم ز هرچه گدا أیها النقی
من هرچه خواستم تو عنایت نموده ای
یک حاجتم نگشته روا أیها النقی
گردد جوانی ام همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای تو یا أیها النقی
باید برای غربت تو بی امان گریست
با ناله های حضرت صاحب زمان گریست
شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا
توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
بارانی ست از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ملک بی اراده بود
وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد
دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود
زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
دیگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل ، شکسته از آن بزم باده بود
آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان
از آن سه ساله که پدر از دست داده بود
جانش رسید بر لبش از ضربه های چوب
وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود
سروده ی یوسف رحیمی
***
وقتی نگاهم را به بــاران می نشانم
وقتی که خون دل ز دیـده می فشانم
گُل می کند شـوق تو و با جـذبة عشق
دل را به سوی سـامرایت می کشانم
چون آینه محو جلالت می شود دل
مبهوت در قدر و کمالت می شود دل
یادت چـراغ خلـوت اندیشة ماست
مهرت همیشه دررگ ودرریشـة ماست
ای هـادی گمگشتگــان راه توحیـد
خـدمت به راه مکتب توپیشة ماست
بـر سـائـلان آستـان خود کرم کن
ما را به راه عشق خود ثابت قدم کن
ای مظهـر کُّـّل صفـات حـق پرستی
بخشیده از جام شرف برعشق،مستی
ما قطرة دریـای احســان تو هستیم
مـاذره ایـم ای آفتــاب کُـّل هستی
تـاریکی مـا را ببخشــا روشنـائی
مارابه اوج معــرفت کن رهنمـائی
ایمان شکـوفـا شـد ز گلــزار لب تو
عـرفـان فضیلت یـافته از مذهب تو
ای چشمـة جـوشنـدة ایثـار و تقـوا
قـرآن شـده احیــا ز سعی مکتب تو
تو رهبر دین، شهـریـار مُلـک دینی
تو هــادی راه تمـــام مــؤمنینی
تو کعبــة دلهــایی و قبلــه نمـائی
تو چـون نسیم صبحگاهی جانفزائی
گنجینـة قـدر و کمـال و علـم ودانش
تو گـوهـر نـاب جـواد ابـن الرضائی
جود تو جـوشیده ز جود آن جواد است
دنیا مرید و درگهت باب المراداست
ای آن که تـابـد نور ایمـان از نهادت
شد جامعـه آئینـه ای از اعتقــادت
گر دشمـن بیــدادگر بیـداد می کرد
گلبـانگ پُرشـور تو شـد تیغ جهادت
روز عدو را بـا کــلامت شام کردی
مـوج ستـم را خسته و آرام کردی
آنـان کـه از روز ازل غـرق عنــادند
غـافل ز روز محشـر و روز معـــادند
وقتی قـدم در بـرکة شیـران نهادی
دیدنـد،شیـران سربه پای تونهادند
ای آفتـاب آسمــان حـق پرستی
دراختیـار تـوست نبض کُّل هستی
ای آن که قرآن در تجلایی جهانگیـر
با آیـة تطهیــر کـرده از تــو تقـدیر
دشمن هجوم آورد در شب بر سرایت
بردنـد تا بـزم شـرابت با چه تقصیر
وقتی که بر بیـداد گر لب را گشودی
کاخ ستم را بر سرش ویران نمودی
ای آن که هستی از تو درس عشق آموخت
خورشید مهرت چلچراغ عشق افروخت
با آن همـه قـد رو جــلال و راد مردی
افسوس با زه رستم جان و دلت سوخت
توسـوختی تان ورحق روشـن بماند
پرپر شـدی تا باغ دین گلشن بماند
ای مظهــر صبـر و وقـار و استقـامت
ای اســوة ایمــان و ایثـار و کرامت
امیــدوارم تـا بگیــری بـا نگـاهت
دست «وفائی»رابه صحـرای قیامت
ای قبلـة امیــد از مــا رو مگـردان
در رستخیز از عاشقان ابرو مگـردان
سروده ی سید هاشم وفائی
***
جز درد و غصه سینه ی ما را مجیب نیست
زخمی به دل نشسته که هیچش طبیب نیست
خاکم به سر به حضرت هادی چه کرده اند؟
دشنام بر سلاله ی زهرا(س) عجیب نیست؟
از سامرا صدای تو بر گوش می رسد
اینها جزای کشته شیب الخضیب نیست
آقا دلت شکسته ز تیغ زبان خصم
غصه نخور توقعی از نا نجیب نیست
ای یوسف شکسته دل من حلال کن
در ما اگر برای تو خیری نصیب نیست
غافل شدیم از تو و از روزگار تو
ور نه چنین جسور شدن در رقیب نیست
ما زنده ایم و قلب شما را شرر زدند
بر سینه ی تو آتشی از پشت در زدند
این دشمنان که زخم شما را نمک زدند
دیروز،کوچه،مادرتان را کتک زدند
اینان که این چنین دلتان را شکسته اند
در شام روی نیزه سری را شکسته اند
این دست ها که قلب شما را دریده اند
دیروز موی عمه تان را کشیده اند
امروز جنگ و غفلت عالیجانب ها
دیروز کوفه، زینب و بزم شراب ها
میترسم از دو رویی پشمینه پوش ها
از چشم های خیره ی برده فروش ها
برگرد ذوالفقار علی(ع)، گاه عاشقیست
قرآن بخوان،به دست کسی خیزران که نیست
روضه بخوان فدای دو تا نرگس ترت
از قتلگاه و خنجر و از داغ مادرت
روضه بخوان برای گدایان محفلت
روضه بخوان کمی که سبک میشود دلت
از چه به روی نوکر خود چشم بسته ای؟
کنجی غریب دست به زانو نشسته ای
ما کیستیم؟تشنه جام شهادتیم
جان بر کف ایستاده مطیع ولایتیم
ما چشم بر دهان شما مستطاعتیم
ابناء حیدریم و سرا پای غیرتیم
کافیست اینکه پیر خراسان امان دهد
با إذنتان اشارت ابرو نشان دهد
ما سینه را به امر شما چاک میکنیم
ما هرچه دشمن است،در خاک میکنیم
ما مرده ایم مگر که سگی دم بر آورد
اُو اُو کند و نام شما را بیاورد
روباه چشم بر دهن خوک دوخته
ای بی حیای سگ صفت خود فروخته
مهدی اگر امان بدهد باده میزنیم
بر گردن کثیف تو قلاده میزنیم
شیعه سر حرف خودش ایستاده است
چیزی ز عمر نحس تو باقی نمانده است
ما باده نوش باده ی مینای کوثریم
جان بر کفان خامنه ای پور حیدریم
از نسل فاو و فکه و خاک دوئیجی ام
فریاد میزنم که آری بسیجی ام
سروده ی محمد معاذ اللهی پور
***
صدای زمزمه ی جامعه کبیره ی توست
که چشم ها همه اشک و نگاه خیره ی توست
هر آنکسی که در امواج عشق افتاده
برای عرض ادب در پی جزیره ی توست
کلاس درس محبت کلامکم نور است
اگر محب علی گشته ایم سیره ی توست
شما که محبط وحیید و معدن رحمت
تمام دار و ندارم غم عشیره ی توست
میان صحنه ی محشر شفاعتی بکنید
صدای زجه ، صدای غلام تیره ی توست
کنار ذره ای از ناخن شما باید
تمام ناقه ی صالح به سجده در آید
قدم زدی به مسیر مدینه ، سامرا
به جاده های کویر مدینه ، سامرا
تمام غربت چشم تو را شهادت داد
مناره های منیر مدینه ، سامرا
چه زخم ها که به قلب شما زدند آقا !
ستمگران حقیر مدینه ، سامرا
دوباره روز دوشنبه چه نحس می آمد
به سمت شهر فقیر مدینه ، سامرا
برای مادر خود گریه می کنید انگار
بنال مرغ اسیر مدینه ، سامرا
برای بانوی پهلو شکسته ی حیدر
برای صورت نیلی حضرت مادر
دوباره اشک غزل های منزوی ای وای
شراره می چکد از چشم مثنوی ای وای
شکست حرمت گنبدطلای سامرا
شکست بغض فضاهای معنوی ای وای
اگر چه منزلتت خدشه بر نمی دارد
دچار زخم جسارات می شوی ای وای
شما کجا و زمین گدا نشین مسیر
شبیه عمه به ویرانه می روی ای وای
بمیرم از چه پس مرکب سیاهی ها
کنار مردم این شهر می دوی ای وای
برای گریه کنانت اگر جسارت نیست ،
بگو که زخم روی ناخن شما از چیست
به دور مرقدت امشب ملایکه دارند ؛
بررای غربت چشمانت اشک می بارند
چقدر بی خرد است آن عدو نمی داند
درندگان به کف پات سجده می آرند
به سوی بزم شرابت کشند اما شام
امان ز مردم پستی که بین بازارند
برای دیدن سرها هجوم آوردند
جماعتی همه رفتند سنگ بردارند
به سمت بزم شراب این صدای گریه ی کیست ؟
صدای شیهه ی شلاق های دربارند
صدای گریه ی زهرا ، قرائت قرآن
صدا صدای تلاقی خیزران ، دندان
سروده ی مجتبی کرمی
فرشته مرگ سراغ «حاج رسول تُرک» آمده بود، اما او همچنان میگفت: «قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم» تا اینکه موعد وصال فرا رسید، با زبان ترکی گفت: «آقام گَلْدی، آقام گلدی»!
ـــ
رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربدهکشهای تهران بود، اما عاشق امام حسین(ع) بود. در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!
حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترکها جوابم کرد، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترکهاست، روی پای حاج رسول ترک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت!
حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمی آیم!
ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم در کربلا هستم، خیمهها برپاست، آمدم سراغ خیمه سید الشهدا(ع) بروم، دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم میشود امام حسین(ع) تو را قبول کرده است.
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمیکنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد.
شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بیبی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونهای! گفت: عزرائیل آمده، او را میبینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.
در ادامه گزارش تصویری از آخرین سالهای حیات «حاج رسول ترک» میآید:
رسول ترک در جمع یکی از هیئتهای آذری مقیم تهران قبل از سال 1335
از پایین ردیف دوم، اولین نفر از سمت راست
عکسی از آخرین سالهای حیات حاج رسول
شناسنامه و گذرنامه رسول ترک
یکی از آگهیهای ترحیم مرحوم رسول ترک که از طرف اصناف بازار تهران و هئیتهای بزرگ تهران در روزنامه اطلاعات 14 دی ماه 1339 در صفحه 2 به چاپ رسیده است.
آگهی ترحیم اولین سالگرد «رسول ترک»
بالاخره پس از چند هفته تلاش، حاجخانم گوشی را برمیدارد:« بفرمایید!» او همان نوزادی است که با استغاثه پدرش از حضرت اباالفضل(ع) شفا گرفت. پدرش یکی از سرشناسترین مداحان زمان خودش بود؛ حاجاکبر ناظم که برای هیاتیها کاملا شناخته شده است. البته این تمام خصوصیات او نیست. حرمت این پیرغلام اهل بیت تا اندازهای بود که حضرت اباالفضل(ع) کودکش را که همه فکر میکردند مرده، زنده کرد. شاید شما هم زنده شدن کودک مرده حاجاکبر سرکی (ناظم) را شنیده باشید اما شاید شنیدن این داستان از زبان همان کودک که ۵۵ سال قبل در اثر معجزه شفا گرفته جالبتر باشد. معصومه سرکی(ناظم) بارها داستان شفاگرفتنش را از پدر و مادرش شنیده. برای همین، طوری از آن روز برایمان تعریف میکند که انگار خودش هم یکی از شاهدان ماجرا بوده.
ماجرا چه بود؟
محرم سال ۱۳۳۶ که شروع شد، معصومه کودک 7 ماهه حاجاکبر بهشدت بیمار بود. کودک بیتابی میکرد و پدر و مادر دلنگران و مضطرب به هر دری میزدند تا شاید بچه بیمارشان خوب شود اما فایدهای نداشت. هر قدر به پزشکان مراجعه میکردند تا کودکشان را درمان کنند فایده نداشت و روزبهروز حال او بدتر میشد.
میروم شفایش را بگیریم
روز تاسوعا بود و معصومه از شدت بیماری دیگر نای شیر خوردن هم نداشت. چشمانش بسته بودند و گاهی اوقات ناله ضعیفی از او به گوش میرسید. معصومه حالت احتضار داشت. چند نفری از بستگان در خانه حاجاکبر بودند و به همسرش دلداری میدادند. کودک را روبهقبله خواباندند. اما معصومه هنوز نفس میکشید. حاجاکبر آمد و مدتی بالای سر دختر کوچکش نشست. صبور بود اما بهراحتی میشد غم از دست دادن فرزند را در چهرهاش خواند. مدتی گذشت. حاجاکبر از اتاق بیرون رفت و بعد از وضو گرفتن، عبای مداحی را روی دوشش انداخت و آماده شد تا از خانه بیرون برود. همسر و آشنایان دورش را گرفتند و گفتند حاجآقا! کجا میروید. این بچه در حال مرگ است او را به حال خودش رها نکنید.
حاجاکبر خیلی محکم جواب داد: «میروم تا شفایش را بگیرم». دقایقی از رفتن حاجاکبر نمیگذشت که نفسهای کودک به شماره افتاد و مدتی بعد قلب کوچکش از تپش ایستاد. اطرافیان مادر بیتاب را از اتاق بیرون بردند و پارچه سفید را روی صورت فرزندش کشیدند. حاجاکبر هنوز به هیات نرسیده بود که خبر دادند معصومه فوت کرده و از او خواستند برگردد. اما او کفشهایش را درآورد و راه بازار تهران را پیش گرفت. به بازار که رسید، پیشاپیش جمعیت عزادار حضرت سیدالشهدا(ع) قرار گرفت. اما قبل از اینکه مدیحهسرایی را شروع کند، گفت: «از دو نفر دو کار برمیآید. از حاجاکبر ناظم روضه خواندن برمیآید و از حضرت اباالفضل زنده کردن مردهها». شروع کرد به مداحی سقای دشت کربلا: شد کشته شاه اولیا، اباالفضل، اباالفضل... . یکی دو ساعت نوحه خواند و جمعیت عزادار حسینی پابهپایش سینه زدند.
مرده زنده شد
دو سه ساعتی از رفتن حاجاکبر از خانه میگذشت. هر کس مشغول کاری بود تا مراسم کفن و دفن معصومه بهخوبی برگزار شود. مادر بیتاب دوباره وارد اتاقی شد که معصومه آنجا بود. ناگهان صحنه حیرتانگیزی دید. دست و پای کودکش حرکت میکردند. باورش نمیشد. اول فکر میکرد به نظرش میآید ولی این طور نبود. معصومه ناگهان سرفهای کرد و دهانش را در جستوجوی غذا باز کرد. مادر فریادی از سر شوق کشید و کودکش را در آغوش کشید. همه اهل خانه وارد اتاق شدند. هیچکس باورش نمیشد. همان موقع یک نفر به سمت هیات حاجاکبر رفت و خودش را با زحمت به او رساند. وقتی به حاجاکبر رسید در حالی که گریه میگرد، گفت: «حاجآقا! معجزه شده، معصومه زنده شد». با این اتفاق بود که هیاتیها همگی بهسمت منزل حاجاکبر هجوم آوردند تا معجزه حضرت اباالفضل(ع) را به چشم ببینند.
معصومهسادات به اینجای داستان که میرسد، بعضش میترکد و اشکش سرازیر میشود؛ « خدا به حرمت پدرم و آبرویش نزد اهل بیت مرا شفا داد تا اکنون به ۵۵ سالگی برسم».
در برابر مردم خاضع بود
معصومه سرکی اجازه عکس گرفتن را به ما نمیدهد و تاکید میکند: «عکس بابا را چاپ کنید. حاجآقا ارادت خاصی به ائمه بهویژه امام حسین و حضرت اباالفضل(علیهماالسلام) داشت. پدرم یک شیعه واقعی بود. هرچه از او بگویم، کم گفتهام. او آنقدر خاضعانه با مردم رفتار میکرد که همه به حرفش گوش میکردند. به پیشنهاد حاجآقا روز هفتم محرم بازاریها کسب و کار را تعطیل میکردند و آماده عزاداری میشدند. بابا هم در این روزها لباس بلند عربی میپوشید و با پای برهنه راه میافتاد سمت بازار. نه گرمای هوا مانعش بود و نه سرما. برادرانم هم در این ایام پشت سر پدر راهی هیات میشدند. همه اعضای خانواده لباس سیاه میپوشیدند و دلهایشان داغدار سیدالشهدا(ع) بود».
شفا گرفتن حاجاکبر
در کتاب «غایت حضور» که زندگینامه حاجاکبر ناظم است یک داستان شگفتانگیز منتشر شده. گویا شفا گرفتن کودک 7 ماهه در خانواده حاجاکبر سرکی اتفاق تازهای نبود چراکه خود حاجاکبر هم یکبار در دوران نوجوانی مورد لطف اهل بیت(علیهمالسلام) قرار گرفته بود. او 13 ساله بود که بیمار شد. هرچه مادرش از حکیم و داروهای گوناگون استفاده کرد، فایده نداشت. تا جایی که او را رو به قبله خواباندند. حکیم گفته بود اگر امروز و امشب را بگذراند، زنده میماند. حاجاکبر در زمان حیات، ماجرای شفا گرفتنش را اینگونه برای اطرافیانش تعریف کرده بود؛ «فکر میکنم نزدیک ظهر بود. من در رختخواب بودم. مادر چندین بار پاشویهام کرد تا تبم پایین بیاید. خوابم برد. دیدم زیر پایم باز شد و وارد کانالی شدم که انتهای آن به باغی میرسید! مات و مبهوت از اینکه چرا من قبلا از این باغ خبر نداشتم، سرگرم تماشای پرواز پرندگان، سرسبزی درختان و هوای مهآلود آنجا بودم. همینطور که گردش میکردم، رسیدم به رودخانهای زلال و خروشان. با حیرت چشم دوخته بودم به رود که دیدم آقا امام حسین(ع) آن طرف رودخانه ایستادهاند. چنان شوقی در وجودم بهوجود آمد که میخواستم از رودخانه رد شوم. دیدم آقا دستشان را بالا بردند که یعنی بایست. اصرار کردم که آقا! اجازه دهید بیایم خدمتتان. ایشان فرمودند مادرت خیلی استغاثه میکند و تو را از ما میخواهد. برگرد! ما با تو کار داریم. از همان راهی که رفته بودم برگشتم. چشم که باز کردم دیدم در رختخوابم. مادرم را دیدم که لبخند میزند. او از من پرسید امام حسین(ع) شفایت داد؟ با سر جواب مثبت دادم و بعد از هوش رفتم».
حاجاکبر ناظم که بود؟
مادر حاجاکبر نسبت به ائمه اطهار(علیهمالسلام) و مخصوصا امام حسین(ع) ارادت بسیاری داشت. برای همین زمانی که حاجاکبر در دوران جوانی دنبال جمعآوری مال دنیا و کسب و کار بود به او گفت؛ «پسرم! نمیخواهم تو میلیونر باشی. میخواهم خادم امام حسین باشی». برای همین حاجاکبر از آن به بعد شبهای جمعه با دوستانش دور هم جمع میشدند و عزاداری میکردند. اسم هیاتشان را هم گذاشته بودند «هیات نوباوگان».
حاجاکبر سرکی در ابتدای تشکیل هیات میاندار بود و در هیات به میاندار «ناظم» میگفتند. ظاهرا یک شب جمعه مداح هیات نمیآید؛ اطرافیان به حاجاکبر میگویند خودش بخواند. آن شب زانوهایش میلرزید اما او بعد از چند شب دیگر نوحهخوان هیات شده بود و به او حاجاکبر ناظم میگفتند.
آن طور که دختر حاجاکبر تعریف میکند، بعد از کودتای رضاخان و کشف حجاب، وقتی عزاداریها ممنوع میشود، هیاتیها مخفیانه به عزاداری میپرداختند. هیات نوباوگان بیشتر در امامزاده علی(ع)، سیده ملک خاتون، بیبی زبیده، امامزاده داود(ع) و بیبی شهربانو عزاداری میکرد. اما شهریور سال ۱۳۲۰ رضاخان رفت و مردم تهران با خیال راحت در بازار به عزاداری برای حضرت سیدالشهدا(ع) پرداختند. آیتالله بروجردی هم امور هیات را بهعهده داشت. معصومه سرکی به نقل از پدرش در مورد آن روزها میگوید: «آن روزها محبت آیتالله بروجردی در قلب من لحظه به لحظه بیشتر میشد؛ طوری که هر وقت فرصت میکردم به محضرش در قم میرفتم. زمانی که مسجد اعظم را ساختند و برای افتتاح آن 10 شب در آنجا عزاداری کردند، بخشی از مداحی آنجا برعهده من بود».
کجائید شهدا شهدا شهدا
***
ای شهیدان خدایی
رهروان کربلایی
امون از این همه دوری
امون از درد جدایی
***
دلمون و غم گرفته
سینه رو ماتم گرفته
به یاد همه شهیدان
این سرود و دم گرفته
***
کجائید شهدا شهدا شهدا
کجائید شهدا شهدا شهدا
کجائید شهدا شهدا شهدا
کجائید شهدا شهدا شهدا
کجائید شهدا شهدا شهدا
***
سروده کمال مومنی
ذکر خیر تو به هر جا شد ویادت کردیم
دست بر سینه به تو عرض ارادت کردیم
پادشاهی جهان حاجت ما نیست حسین
به غلامی در خانه ات عادت کردیم
زیر این بیرق پاک تو شبیه شهدا
دم به دم ما طلب جام شهادت کردیم
آه محزون چو کشیدیم به غمهای شما
طبق فرمایش معصوم عبادت کردیم
رحمت محض تویی ای همه ی رحمت حق
بر در خانه ی تو کسب سعادت کردیم
امر فرمود خدا بر غم تو گریه کنیم
ما به دستور عمل از حین ولادت کردیم
سروده ی رضا رسول زاده
***
دل را برای روضه ی اشکت مذاب کن
ما را برای کربوبلایت خراب کن
ای ناله ی گلوی تو معراج اولیاء
با داغ خود به سینه ی ما انقلاب کن
عمری گذشت و ما حرمت را ندیده ایم
این کهنه آرزو زکرم مستجاب کن
ما را فقط میان عزای تو می خرند
پس لااقل بخاطر زهرا صواب کن
ما از اجل مهلت دیگر گرفته ایم
بر ما نمانده مهلت دیگر شتاب کن
لب تشنگان جرعه ی اشک غم توایم
آقا بیا و دیده ما را پر آب کن
ای صاحب کرم, شی بی غسل و بی کفن
ما را گدای طفل صغیر رباب کن
سروده کمال مومنی
***
چشمم از داغ تو ای گل پرشبنم شده است
آسمان تیره و تار است محرم شده است
ابر و باد و مه خورشید سیه پوش شدند
فرصت گریه برای تو فراهم شده است
حق بده پشتم اگر خم شده از غصه ببین
قامت نیزه هم از این همه غم خم شده است
دو سه روزی شده از حال لبت بی خبرم
چه شده موی تو آشفته و درهم شده است
لب و دندان و سرو صورت تو خونین است
چشم هایت چقدر چشمه ی زمزم شده است
پیش از این لهجه زهرائیت اینگونه نبود
چند دندان تو ای قاری من کم شده است
سروده سید محمد جوادی
***
دیونه یه سر داره هزارتا دردسر داره
تو دلش برا حسین یک دل پر شرر داره
اگه دیونه دیدی بزار دیونگی کنه
کاری باش نداشته باش برا دلش خطر داره
آخه اون بجز حسین نمی دونه چیزی دیگه
داغ کربلا رو با غصه به رو جیگر داره
دیونه کار نداره عاقلا چی فکر می کنن
که براش چی فایده چه ها براش ضرر داره
اون فقط می فهمه که مادر ارباب و زدن
رو دلش داغ غم مادر و میخ در داره
دیونه روز نداره شبا دلش کربوبلاست
آرزوی دیدن شیش گوشه تو سحر داره
عاقلا همه بیاین دیونه ی حسین بشین
آخه دیونه شدن برا حسین ثمر داره
اگه دیدی دیونه ترس نداره توی دلش
یه یل شیری مثه علی رو پشت سر داره
دیونه تاب نداره شیش ماهه ای روببینه
آخه تو دلش غم رباب بی پسر داره
یا ابالفضل تا میگه جنون اون گل می کنه
دل خوشه برا خودش یه قرصی از قمر داره
سروده کمال مومنی
***
حرف مادرم هنوز تو گوشمه
که سند خورده ی عشقتم آقا
من با عشق تو یه روز شروع شدم
آخرش مرده ی عشقتم آقا
توی هندسه مربع ندارم
هرچی که اومده شیش گوشه شده
می گن این دنیا بزرگه ولی من
همه دنیام قده شیش گوشه شده
آدما می گن نمک گیر توان
من می گم خاصیت تربتته
معجزه کردی و گریه شد پدید
گریه هم خاصیت غربتته
من نفس می کشم از نگاه تو
تو هوای تو اسیر نفسم
انقده اسم تو فریاد می زنم
تا یه روز برات بگیره نفسم
تا که یک لحظه فراموشم کنی
توی سینه یک حسینیه زدم
واسه انتخاب اسم سردرش
بین اسم بچه هات مرددم
سروده میثم سلطانی
***
حسین جان هرچه بوده هرچه هستم
تموم زندگیمو با تو بستم
میون تربتم چشم انتظارم
بگیری از کرم آقا تو دستم
سروده کمال مومنی
***
منو تنها نذار در هر دو عالم
ببین آقا شکسته پرّ و بالم
من از تو شرمسارم ای حسین جان
اگر کم گریه کردم کن حلالم
سروده کمال مومنی
***
تموم عمرمو دادم برایت
که تا بنویسی اسمم را گدایت
جوونی رفت و این حسرت به دل موند
ندیدم عاقبت من کربلایت
سروده کمال مومنی
***
تا عشق تو در سینه ی ما بیدار است
پیمانه ی این سبوی ما پربار است
آغاز جنون و مستی هر شب ما
با نام مبارک تو ای دلدار است
سروده کمال مومنی
***
در دام بلایش همه در زنجیریم
با عشق و جنون دل خود درگیریم
یک روز بیاید و نگوئیم حسین
در سینه زنی برای او می میریم
سروده کمال مومنی
***
منو داغ غمت بیچاره کرده
همه بند دلم رو پاره کرده
صدای ناله ی زهرا یه عمره
منو تو هیئتا آواره کرده
سروده کمال مومنی
***
نکند گریه برای غم تو کم بکنم
سینه را جز به عزای تو فراهم بکنم
همه ی ترس من این است که اندر عرصات
خجلت از فاطمه در عرش معظم بکنم
کاش زهرا نظری سوی دلم اندازد
دیده را با نظرش چشمه ی زمزم بکنم
من فقط دلخوش این رخت سیاه و علمم
که برایت همه شب ناله و ماتم بکنم
همره کعبه سیه پوش غمت کاش شوم
همه جا را حرم و ماه محرم بکنم
روضه خوانی کنم و یاد ابالفضل کنم
یاد خشکی لب ساقی علقم بکنم
حسرت کربوبلا را به دل آتش بزنم
تا چنین صحن تو در دیده مجسم بکنم
کی شود در وسط روضه خرابم بکنی
پای هر سینه زدن ذکر دمادم بکنم
کفش عشاق تو را جفت کنم تا اینکه
روضه را پا قدم حضرت خاتم بکنم
کاش با ذکر تو در کنج خیام تو حسین
شورش محتشمی باز به عالم بکنم
سروده کمال مومنی
دلی از لطف حق سرشار داریم
به سر شور ونوای یار داریم
هوا خواه توایم ای یوسف حسن
کلافی در صف بازار داریم
اگر از جان و دل در انتظار یم
چرا برمعصیت اصرارداریم؟!
مگر در غیبت آقا چه کردیم؟
که شوق وعده ی دیدار داریم
زبانی گاه در بیهوده ولغو
گهی در ذکر و استغفار داریم
اگر که آبرویی مانده از ما
زنام عترت اطهار داریم
نظر کن یا عزیز الله ما را
توقع از شما بسیار داریم
مبادا چشم برداری زسایل
که با یک گوشه از آن کار داریم
غلام آستان شاه طوسیم
که هر چه هست از آن دربار داریم
رسیده موسم حج فقیران
مرا هم حاجی مشهد بگردان
سروده ی احسان محسنی فر
***
باید خدا روزی کند یار تو باشیم
لحظه به لحظه یار وغمخوار تو باشیم
باید خدا روزی کند رویت ببینم
ما زنده با امید دیدارتو باشیم
گر او نخواهد غافلیم از تو همیشه
گر او بخواهد بهترین یار تو باشیم
ما را خدا خواهی گرفتار تو کردند
تا که نفس داریم بیمار تو باشیم
اغفرلنا تقصیرنا تا که قیامت
محتاج بخشش های بسیارتو باشیم
باید خدا لطفی کند تا روز موعد
چشم انتظاران سبک بار تو باشیم
یوسف خریدن کار ما نا چیز ها نیست
ما گرمی صفهای بازار تو باشیم
رفتیم اگر مازیر خاک آقا کرم کن
تا باز گردیم گرفتار تو باشیم
گویند علمدار تو باشد ابالفضل
ما ریزه خواران علمدار تو باشیم
یابن الحسن در اربعین مارا دعا کن
مارا شریک گریه ات در کربلا کن
سروده ی جواد حیدری
***
ای منجی دلهای خزان دیده کجایی
کی می رسد آن جمعه موعود بیایی
ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
ما فوق مکان در نظر اهل ولایی
کنز الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله ی احسان خدایی
عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم
عیب است کریمان که برانند گدایی
ای زائر تنهای سحرهای مدینه
دل سوخته از روضه ی ام النجبایی
باید که تقاص دم مظلوم بگیری
چون منتقم خون امام الشهدایی
یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت
گر میل کنی یا که اراده بنمایی
سرود احسان محسنی فر
***
دگر دعای ظهورت به روی لبها نیست
کسی به یاد شما ای عزیز زهرا نیست
اگر اراده نمایی به یاد تو هستیم
وگرنه یاد تو بودن سعادت ما نیست
منی که هییتی ام کمتراز تو می گویم
میان زندگی ما برای تو جا نسیت
خدا کندکه بیایی که در غیاب شما
میان نامه ی ما یک نشان تقوا نیست
نشان کسب رضای تو ای عزیز خدا
به غیر روضه گرفتن برای سقا نیست
کسی که سینه زن سینه ی شکسته نشد
درون سینه او عطری از تولا نیست
سروده جواد حیدری
***
وقتی به تن لباس سیاه عزا کنی
دل را به ماتمی ابدی مبتلا کنی
عالم تمام جامه ی ماتم به تن کنند
وقتی لوای خیمه ی ماتم بپا کنی
گویی حسین ویکسره اشکت روان شود
شاید که حق مطلب آن را ادا کنی
از نای خسته تو نوای حزین رسد
ذکر از شهید تشنه لب نینوا کنی
این عزت حسینی تو جاودانه باد
تا آنکه زنده یاد عزیز خدا کنی
یار بلا کشیده حسین است وبا غمش
سینه سپر به غربت و رنج وبلا کنی
یا صاحب الزمان چه شود از کرامتت
ما را مقیم یک سحر کربلا کنی؟
وقتی طواف مرقد شش گوشه می کنی
تنها دعای ماست که ما را دعا کنی
سروده ی سید محمد میر هاشمی
***
ای مقتدا برگرد تا دلها حسینی ست
مولای ما برگرد تا دلها حسینی ست
فرمود حق معرفت دست حسین است
بر نینوا برگرد تا دلها حسینی ست
گفتی که من با خسته دلها آشنایم
ای آشنا برگرد تا دلها حسینی ست
ای هر کلامت پرچم سبز هدایت
ا ی رهنما برگرد تا دلها حسینی ست
رفتی ز سرداب وبرون آیی ز کعبه
تا کربلا برگرد تا دلها حسینی ست
ای که شعارت یالثارات الحسین است
نور خدا برگرد تا دلها حسینی ست
خون خدا خونبها نور رخ توست
ای خون بها برگرد تا دلها حسینی ست
سرها هنوز از نیزه می خواند شما را
با نیزه ها برگرد تا دلها حسینی ست
گفتی فرج را با دعا از ما بخواهید
روح دعا برگرد تا دلها حسینی ست
گفتی که مادر! انتقامت را بگیرم
ای با وفا برگرد تا دلها حسینی ست
ما غصه ای غیراز غم غیبت نداریم
ای مقتدا برگرد تا دلها حسینی ست
سروده ی محمود ژولیده
***
شبی ای کاش چشمم فرش می شد زیر پای تو
سرم را روی دستانم می آوردم برای تو
به مژگان می زدم جارو کف کفش تو را اما
به جنت هم نمی دادم کفی از خاک پای تو
برای قلب مجروحم اگر که روضه می خواندی
میان اشک می مردم میان روضه های تو
دلم می خواست مثل گل شبی بودی در آغوشم
از این رو می برم حسرت همیشه بر عبای تو
هوای چشم من ابری هوای سینه ام صاف است
که دارم در دلم یادتو و در سر هوای تو
گرفته کعبه رونق بسکه گردیده است گرد تو
صفا حتی صفا را وام دارد از صفای تو
سرا پا چشمم و گوشم, امام جمعه ی دنیا
همین جمعه بیاید کاش از کعبه صدای تو
سورده سید محمد جوادی
***
از همون روزی که دنیا اومدم
تا رسیدنت دلم شور می زنه
ترسم اینه بمیرم, نبینمت
واسه دیدنت دلم شور می زنه
قلب من رو خط معکوس می زنه
لحظه هام ثانیه هام, یار نمی شن
نه کلافی, نه طلایی تو بساط
واسه یوسف اینا بازار نمی شن
الهی بشکنه پای فاصله
که جوونی منو ازم گرفت
چقدر بهت بگم دوست دارم
چقدر بهت بگم دلم گرفت
دوس دارم پر بکشم از این قفس
دوس دارم جون بگیرم زیرنگات
یه نگاه مهربونت مال من
همهی دار و ندار من فدات
تو حضور تو منم که غایبم
تو کلاس عشقتون جا می زنم
هی می گم یه روز منم عاشق می شم
هی می گم دل رو به دریا می زنم
آسمونم بی تو سوت و کور شده
بی تو این زمین چقدر صبور شده
دستمو هی روی دستم می زنم
دل من بدجوری از تو دور شده
سروده میثم سلطانی
عید غدیرخم عید ولایت مولی امیرالمومنین علی علیه السلام مبارک باد
مولا اگر نبود،ولایت نداشتیم
روز حساب، باب شفاعت نداشتیمسروده مهدی رحیمی
اینها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه نالهی تو چه رقصی به پا کنند
باید فرشته ها، همه با بالهای خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
حالا که میبرند تو را روی پشت بام
آیا نمیشود که کمی هم حیا کنند
تا بام میبرند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبهای آشنا کنند
حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
سروده علی اکبر لطیفیان
***
خواهر نداشتم که پرستاری ام کند
مادر نداشتم که مرا یاری ام کند
این بی کسی خلاصه به بی مادری نشد
بابا نبود رفع گرفتاری ام کند
تنها جفای همسر من قاتلم نشد
اصلاً کسی نبود که دلداری ام کند
جود مرا به زهر جفایش جواب داد
نیّت نداشت اینکه وفاداری ام کند
همراه دست و پا زدنم هلهله کنان
با پای کوبی اَش طلبِ خاری ام کند
در خانه ام محاصرة دشمنان شدم
یک یار نیست تا که علمداری ام کند
دیگر کسی به داد دل من نمی رسد
باید اَجل بیاید و غمخواری ام کند
سوز عطش مرا به دل قتلگاه برد
هادی کجاست چارة بیماری ام کند
جان دادم و کسی به روی سینه ام نبود
یاد حسین وقت بلا یاری ام کند
رأسم جدا نشد که میان اسیرها
بالای نیزه شاهد بازاری ام کند
با سُّم اسب ، پیکر من آشنا نشد
خونم نریخت تا همه جا جاری ام کند
نعش مرا به مکر و اهانت به بام بُرد
یک لحظه هم نخواست نگهداری ام کند
طاغوت از مبارزة من امان نداشت
عمری ز کینه خواست دل آزاری ام کند
مهدی بیا که تازه شده داغ فاطمه
با قامت خمیده عزاداری ام کند
سروده محمود ژولیده
***
بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد، صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
خورشید می سوزد از آه آتشینم
یک چاره بهر این وجود پر شرر کن
کف می زنند این جا به جای ذکر قرآن
تو آبرو داری سر این محتضر کن
هستم جگر گوشه تو را بابا بیا زود
با آستین پاک از لبم خون جگر کن
گفتم که عطشانم ولی آبم ندادند
حدا اقل کام مرا با اشک تر کن
وقت وصیت کردنم محرم ندارم
حتما بیا و مادرم را هم خبر کن
چون مادرم هم دست و پهلویش شکسته است
خود را عصای مادر بی بال و پر کن
بالا سرم وقتی رسیدی روضه خوان شو
همراه من تا مقتل اکبر سفر کن
من می شوم اکبر ولی نه قطعه قطعه
تو نیمه جان، ایفای نقش آن پدر کن
سروده مجتبی صمدی
***
پاى عشقى فتاده از نفسم
کاروانى نهفته در جرسم
مفلسى از تبار شوق توام
دامن آلودهی تو در هوسم
موج آهم، شکسته تر ز دلت
غیر یار کریم نیست کسم
نَفَسِ من مقیم سینهی توست
من صدایى شکسته در قفسم
سایه مرحمت شدن چهخوشاست
نور تو مىرسد ز پیش و پسم
تا مرا از تو یاد مىآید
به لبم یا جواد مىآید
پى وصلى شکسته بال توام
منتسب بر توام که مال توام
تا مگر لب نهم به لعل لبت
گوئیا کوزهی سفال توام
جز تو را گر حرام مىدانم
پى یک بوسه حلال توام
صبغة اللَّه، روى دیدنىات
سائل رنگى از جمال توام
نقص را مىکشم به پرده اوج
ناقصم گرچه، با کمال توام
گر جنون را به غیر، میلى نیست
جز دل ما مزار لیلى نیست
تا روم از دلم تو باز بیا
مىکشم ناز با نیاز بیا
خانمان سوز تر ز عشق تو نیست
گل یثرب، مه حجاز بیا
خانهام را خراب ساز خراب
با من خسته دل بساز بیا
تنگ شد خانه معاش دلم
دست کن زیر جانماز بیا
دست بگشاى بر شفاى دلم
تا هدایت شوم به راز بیا
تا گریبان درم به حیرت عشق
همتى لطف کن به غیرت عشق
مىتوان گر ز هجر ناله کشید
باید از شوق بند عمر برید
من عصاى توام که نطق نمود
برگ زیتون، دلم که فیض چشید
من کلامى فتاده از لب تو
چشم من اشک چشم تو که چکید
بیت و مسجد گذارى از قدمت
منت کوفه از تو گشته مزید
دست کوتاه و وصل یار بلند
نقص کى جانب کمالرسید؟
حرز تو کار ساز و بنده اسیر
مددى یا جواد دستم گیر
قیمت من به حسن بودنتوست
دل من در پى ربودن توست
رخصت لطف را مهیا کن
دیده محتاج رخ گشودن توست
دل به قید یقین خویش بگیر
کاستى در پى فزودن توست
گرچه رویت وسیع و آینه تنگ
رزق آئینهها ستودن توست
تو اذان همیشه برپایى
گوشها در پى شنودن توست
«لا اله» از تو مىشود « الا»
که تو وجه اللهى و نور خدا
نشود هیچ گه تلف، غم تو
گیرد از هر سلف خلف، غم تو
شأن تو شأن مرتضى باشد
سیرت شاه لو کشف، غم تو
جبرئیل است خاکسار درت
مایه عزت و شرف، غم تو
سینه چاک چاک شوق، صدف
گوهر خالص صدف، غم تو
مشهد و کربلا و سامرّا
مکه و یثرب و نجف، غم تو
چون دلت را کریم مىدانم
کرمت را قدیم مىدانم
در طریق غم است حکم خدا
دوستدار تو اوفتد به بلا
شرح معشوق مىکند هردم
عاشق غم کشیده رسوا
روى تو روى حیدر کرار
بوى تو بوى اکبر لیلا
گوش دل باز مىکنم چو تو را
العطش مىرسد ز کرب و بلا
اربا ارباست آن یکى به زمین
تو هم اینجا شکسته ی بابا
این جواد و على است افتاده
آن حسین و رضاست جان داده
سروده محمد سهرابی
***
غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
گره بی کسی تو به خدا وا نشود
نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما
هیچ کس همقدم زینب کبری نشود
به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید
مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود
پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی
مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود
جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند
جگر سوخته با خنده مداوا نشود
قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت
گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود
جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز
دید تشییع تن خسته مهیا نشود
سروده جواد حیدری
***
شرر خیزد ز آهم گر زنم فریاد مادر جان
غریبانه فغان دارم از این بیداد مادر جان
شبیه تو جوان بودم ولیکن زود افسردم
خزان داده بهار عمر من بر باد مادر جان
ز سوز زهر می سوزد سراپای جواد تو
ولیکن آتشم زد شادی صیاد مادر جان
میان حجره تنهایم به روی خاک می پیچم
تماشا کن شود روحم ز غم آزاد مادر جان
ز یادم رفت سوز زهر و شادی های ام الفضل
چو چشمم بر کبودی رخت افتاد مادرجان
به روی بام خانه پیکر بی جان من دیدی
دوباره کربلا شد زنده اندر یاد مادرجان
سروده مجید رجبی
***
آنکه عمری داغ زهرا شعله زد بر پیکرش
ریخت از روز ازل باران ماتم بر سرش
نخل امید رضا بود و به باغ احمدی
دست ظلمی زد شراره بر همه برگ و برش
از غریبی بی کس و تنها به خود پیچید و باز
شد غبار حجره در بسته او بسترش
او چو شمعی آب می گردید از کینه ولی
هلهله می کرد از شادی در آنجا همسرش
همسر او گر برون حجره می خندد ولی
در درون حجره می گرید به حال مادرش
بشکند دست تو گلچین این گل زهرا بود
با چه جرأت دست افکندی و کردی پرپرش
این جگر از داغ یک سیلی تمام عمر سوخت
آخر ای زهر جفا کردی چرا سوزان ترش
در دو عالم سربلند است و سر افرازی کند
هر که می گردد (وفائی) از وفا خاک درش
سروده هاشم وفائی
***
از جفاى همسر بى مهر فریاد اى پدر
کز دل و جانم برآورده است فریاد اى پدر
در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت
تا که مامون دختر خود را به من داد اى پدر
آنچه با من کرد ام الفضل دون کى مى کند
همسرى با همسرش اینگونه بى داد اى پدر
یک طرف زهر جفا و یک طرف سوز عطش
غنچه ى نشکفته ات را داد بر باد اى پدر
بیشتر از زهر کین از تشنه کامى سوختم
سوختم چون صیدى اندر دام صیاد اى پدر
بسکه فریاد از عطش کردم که تاثیرى نداشت
شد درون سینه ام خاموش فریاد اى پدر
آخر آمد بر سرمن محنتى که بارها
چهره ام بوسیدى و کردى از آن یاد اى پدر
روز مرگم شد بیا بر غربت من گریه کن
چون که گفتى ذکر خوابم شام میلاد اى پدر
در خراسان من به دیدارت شتابان آمدم
نک بیا از بهر دیدارم به بغداد اى پدر
گر نمى آیى مرا بر سر من آیم در برت
مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر
در جوار تو (موید) از پى عرض سلام
قاصد دل را به کوى من فرستاد اى پدر
سروده سید رضا موید
***
سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان
تیره شد روز به پیش نظرم مادر جان
من در این حجره ى در بسته خود مى پیچم
کس نداند که چه آمد به سرم مادر جان
نکشد گر که مرا زهر جفا خواهد کشت
خنده ى همسر بیدادگرم مادر جان
من جوادم که به یاد تو سخن مى گویم
چون ترا از همه مشتاق ترم مادر جان
همچو شمعى اثر زهر ستم آبم کرد
سوخت پروانه صفت بال و پرم مادرجان
همسرم پشت در خانه به دست افشانى
من به یاد تو و مسمار درم مادر جان
چون تو در فصل جوانى ز جهان سیر شدم
که زده داغ تو بر جان شررم مادر جان
به لب خشک من غمزده آبى برسان
کز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان
شعر (ژولیده) گواهى دهد از غربت من
دوست دارم که بیایى به برم مادرجان
سروده ژولیده نیشابوری
متن زیر نامه دخترک نه ساله یتیمی است که بهمراه مقداری نان خشک و fبادام برای رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس فرستاده شده بود.
۶۲/۱۱/۸
منبع:پایگاه الزهراء
دکتر فرزام نقل می کند که :جناب شیخ رجبعلی خیاط ذکر:
"یا خَیرحبیبٍ و محبوب صل علی محمدٍ و ال محمد "را بعد از دیدن نامحرم بسیار موثر و کارساز می دانستند و بارها این ذکر را به بنده سفار ش و توصیه فرمودند تا از وسوسه شیطان در امان باشم.می گفتند:
«چشمت که به نامحرم می افتد ، اگر خوشت نیاید که مریضی !اما اگر خوشت آمد ، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین انداز و بگو : یا خیر حبیب .....؛
یعنی خدایا من تو را می خواهم ،این ها چیه ،این ها دوست داشتنی نیستند ، هرچه که نپاید دلبستگی نشاید...»
منبع: کتاب کیمیای محبت
در دفاع از حرمت ما بخدا بیداریم
دلی از جنس علی اکبر و قاسم داریم
غم نباشد به دلت چون حرمت می ماند
مرگ بر ما که اگر دست زتو برداریم
سروده کمال مومنی
***
کس نزائیده که من باشم و تو خوار شوی
حرمت در خطر اندازد و تو زار شوی
کربلا داده به من غیرت عباسی را
تا مبادا تو دگر زینب بی یار شوی
سروده کمال مومنی
***
در سینه شراره های غم می ریزیم
خون پای ورودی حرم می ریزیم
گر پای گذارید به صحن زینب
والله زمانه را به هم می ریزیم
سروده قاسم نعمتی
***
با بارگاه زینب کبری چه می کنید
با قلب پاره پاره زهرا چه می کنید
کفتارهای شوم پر از کینه از علی
گرد حریم دختر مولا چه می کنید
زاییده از درون کدامین تجاوزید
با اهل بیت حضرت طاها چه می کنید
دنیایتان خراب و قیامت خراب تر
در دادگاه ویژه فردا چه می کنید
ازحد گذشت جرأت وگستاخی شما
با بارگاه وگنبد خضراء چه می کنید
بر مرکب جهالت خود تیز می روید
باتیغ تیز حضرت مولا چه می کنید
امروزتان که رفت ولی وای بر شما
در رزمگاه مهدی زهرا چه می کنید
سروده ی علیرضا برات وند
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
سروده ی علی اکبر لطیفیان
***
دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایهی عرش است بر جان بقیع
غربتش چون شمع آبم میکند
صحن ویرانش خرابم میکند
شیعهی فقه و اصول مذهبم
زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی درست جهاد اکبر است
ابن حیّان و مفضّل پرور است
درس اول روضه خوانی بود و بس
تا حسینیّه است مکتب خانه ات
روزی یک عمر ما دست شماست
خرج راه کربلا دست شماست
باز بر بیت ولا آتش زدند
نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
باز هم دست ولایت بسته و
پشت در صدیقه را آتش زدند
نه ردایی نه عمّامه بر سرت
بود خالی جای زهرا مادرت
بر زمین می افتد و در کوچه ها
تا که ضرب دست محکم می شود
... خود به خود ای وای مادر می کند
یاد خون زیر معجر می کند
اهل بیتت را کسی سیلی نزد
زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری میکرد با حسرت نگاه
دست و پا میزد حسین در قتلگاه
سروده ی احسان محسنی فر
***
تا گلستان نبی از جور اعدا، در گرفت
جسم و جان دوستان از شعلهاش آذر گرفت
در سرای صادق آل نبی آتش زدند
چون خلیل آن شاه دین جا در دل آذر گرفت
نیمه شب در بزم منصورش ببردند از عناد
آنکه خورشید فروزان از رخش زیور گرفت
چون برون از خانه ی منصور شد دل پر ز خون
حضرت روح الامین دست عزا بر سر گرفت
ساخت چون منصور نا منصور مسمومش ز کین
رفت شادی از میان، غم ما سوی را بر گرفت
زد شرر بر جسم و جانش زهر کین با صد محن
شعله اش اندر جنان بر قلب پیغمبر گرفت
دین عزادارست و، مذهب شد یتیم و سوگوار
عالمی را ماتم نور دل حیدر گرفت
خون دل از دیده می افشاند با صد درد و داغ
تا سرِ او را بدامن موسی جعفر گرفت
افتخار مرثیت خوانی صفا روز نخست
در خصوص خاندان از حضرت داور گرفت
سروده ی علی سهرابی تویسرکانی
***
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم
علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است
روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست
قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام ، صادق نیست
خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم
گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاستسروده ی سید حمید رضا برقعی
***
داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد
جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد
جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود
باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود
بر جگر آن که ولایت به موالى همه داشت
محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت
آن امامى که لواى شرف افراخته بود
زهر منصور به جانش شرر انداخته بود
آه از آن روز که بگرفت ز طاغوت زمان
آتش از چار طرف خانه او را به میان
وندر آن خرمن آتش، ولى رب جلیل
راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل
شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد
یاد آتش زدن خانه ی زهرا مى کرد
آن که هم ظاهر و هم باطن ما مى داند
با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند
چارمین قبله ی عشق است به دامان بقیع
رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع
سروده ی سید رضا موید
***
باز گرفته دلم برای مدینه
باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است،خاک پای مدینه
در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و بلا میشود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو
--
سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی قدت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده
هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
--
وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
گرم خجالت شدند خیل ملائک
حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟
تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد
سروده ی علی اکبر لطیفیان
***
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت
چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد
که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت
سپاه کفر به کاشانه ام حجوم آورد
مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت
زباغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیت من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگی راه بود در بدنم
که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شکرکه زهر جفا نجاتم داد
مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
که گه بزهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تاسمت نوکری زما«میثم»
مقام سروری و جاودانه گرفت
سروده ی غلامرضا سازگار
***
از ازل دَرد به پیمانۀ خوبان کردند
دل عاشق شده را کلبه احزان کردند
هر کسی را که به عالم سر حشمت خواهی است
لطف کردند و شبی خادم سلطان کردند
سفرهای وسعت صدق تو گشودند به دهر
انبیا را سر احسان تو مهمان کردند
همه آفاق گرفته است به خود رنگ تو را
با وجودی که همه فضل تو کتمان کردند
در تو دیدند ملائک صفت خالق را
علت این است اگر، سجده به انسان کردند
بر سر سفره دونان نکشم منت نان
من همانم که به من لطف فراوان کردند
هشتمین آینۀ وجه خدائی، صد حیف
شش جهت ظلم به تو حضرت جانان کردند
دل شب بود که گنجینۀ دین را بردند
عدهای کفـر صفت، سرقت ایمان کردند
پا برهنه عقب اسب دواندند تو را
آسمان را پس از این حادثه گریان کردند
گر نبودی، اثر از روضۀ ارباب نبود
خلق با حنجر تو ذکر «حسین جان» کردند
سروده ی یاسر حوتی
***
منم آن دل که ز داغ تو به دریا میزد
روضه ات شعله به دامان ثریا میزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها میزد
آن طرف گریه ی طفلان من و در این سو
خنده بر بی کسی ام دشمن زهرا میزد
نیمه جانی که در آتش پی ِ طفلانش بود
شعله وقتی ز در سوخته بالا میزد
آه از آن بزم شرابی که به یادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لبها میزد
یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که لبِ چوب کجا را میزد
همه ی قدرت خود جمع نمود اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا میزد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ی ما بود که خود را میزد
سروده ی حسن لطفی
***
آسمان است و زمین دور سرش میگردد
آفتاب است و قمر خاک درش میگردد
این قد و قامت افتاده درخت طوبی است
این محاسن به خدا آبروی دین خداست
این حرم خانهٔ زهراست مسوزانیدش
این حسینیهٔ دنیاست مسوزانیدش
شعله پشت حرم فاطمهزاده نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید
آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیرمرد است و خمیده است عصا بردارد
ببریدش، ببرید از وسط مردم نه
هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه
بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی مادر مادر بکند
از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وا نشود
اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیرمردی که خمیده است کشیدن دارد؟!
شعلهٔ تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید
شاید این کوچه همان کوچهٔ زهرا باشد
شاید آن کوچهٔ باریک همین جا باشد
شاید این کوچه همان جاست که زهرا اُفتاد
گر چه هم دست به دیوار شد اما اُفتاد
این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیهٔ خود روضهٔ مادر دارند
سروده ی علی اکبر لطیفیان
خوب شد خواهر گرفتارت نشدمبهوت و مات روی حسن آفریده اند
ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند
مست از خم و سبوی حسن آفریده اند
خورشید را به این همه نقش و نگارها
از طلعت نکوی حسن آفریده اند
روشن ز نور روی مهش گشته روزها
شب را اسیر موی حسن آفریده اند
آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت
گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند
از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند
میل نگاه هر چه گدایان شهر را
ولله سمت و سوی حسن آفریده اند
سروده میلاد یعقوبی×××
نذری کنید تا که دمی با خدا شویم
از این قفس که ساخته شیطان رها شویم
باری که روی دوش گرفتیم از گناه
روی زمین گذاشته و با صفا شویم
امشب شب در آمدن ماه فاطمه است
دیگر بس است باید از این خواب پا شویم
تا نیمه های ماه دگر صبر هم بس است
راهی بیت حضرت خیر النسا شویم
باید هزار سال عبادت کنیم تا
از سائلان واقعی مجتبی شویم
آقا عنایتی کن از این تن در آمده
قدری تو را صدا زده تا بی ریا شویم
قدری به ما نگاه کن آقا که تا ابد
گندم فروش صحن نگاه شما شویم
امشب به یمن آمدنت دست ما بده
آن باده ای که بر کرمت مبتلا شویم
حسنت مرا مقیم سرِ دار میکند
امشب علی ز لعل تو افطار میکند
وقتی تو را ز عرش فراتر گذاشتند
یعنی به روی دست پیمبر گذاشتند
در راه تو تمام خلائق نشسته اند
دل برده ای که نام تو دلبر گذاشتند
ماهی نبود تا که در این ماه گل کند
اینجا تو را به دامن مادر گذاشتند
خورشید را به امر خدا مثل هدیه ای
یک گوشه پیش هدیه حیدر گذاشتند
موسی برای مهد تو گهواره ساخت و
عیسی و دیگران روی آن پر گذاشتند
تا این که حاجت دل عالم روا شود
هفت آسمان به پای شما سر گذاشتند
امشب برای شادی زهرا و مرتضی
تاجی به روی فرق تو از زر گذاشتند
این افتخار ماست که با مقدم شما
ما را در آستان تو نوکر گذاشتند
با بودن تو فاطمه حس کرد مادر است
یعنی که اولین پسر چیز دیگر است
با مقدم تو دین خدا زنده میشود
ماه خدا کنار شما زنده میشود
عیسی به ناز مقدم تو ناز میکند
موسی که هیچ با تو عصا زنده میشود
ماه مبارک است در این نیمه های شب
با مقدم تو حال دعا زنده میشود
امشب که فاطمه به تو لبخند میزند
شهر مدینه غرق صفا زنده میشود
آقا خوش آمدی که در این لحظه های خوش
سلول های مرده ما زنده میشود
امشب تو آمدی و نبی گفت با علی
یک ضلع از حدیث کسا زنده میشود
وقتی شروع نهضت ارباب با شماست
با تو حسین و کرب و بلا زنده میشود
چشمان تو به چشم علی تا که وا شده
از آن به بعد نام شما مجتبی شده
شوری میان سینه من پا گرفته است
عشقی میان قلب و دلم جا گرفته است
مثل علی ست با نمک است و خدایی است
قنداقه ای که حضرت زهرا گرفته است
گویا دوباره موقع افطار آمده
با بوسه ای که از لبش آقا گرفته است
او که کریم خانه ی زهرا و حیدر است
رونق ز کار و بار مسیحا گرفته است
از سوی جنت آمده یا از سوی خدا
دسته گلی که حضرت موسی گرفته است
معمار گاهواره او دست جبرئیل
یعنی که کار عشق چه بالا گرفته است
یوسف رسیده است به پابوسی حسن
مجنون شده است و دامن لیلا گرفته است
با چشم خود دل از همه دل ها ربوده است
این ارث را ز ام ابیها گرفته است
آنقدر بیت حضرت زهرا شلوغ بود
یک هفته است نوح نبی جا گرفته است
ای برکت همیشه افطار ما حسن
خوش آمدی به خانه صدیقه یا حسن
از بس که مثل حضرت زهرا منور است
مست اند اهل خانه به قدری معطر است
حیدر ز شوق، محو تماشای روی اوست
گفتم که گفت فاطمه، او چیز دیگر است
گفته نبی عقیقه کند زودتر علی
آنقدر روی دلبر نوزاد محشر است
کی گفته است این که حسن مرد جنگ نیست
نیزه به دست حضرت فتاح خیبر است
گفتند نیست آشنا با فنون جنگ
جنگ جمل رسید همه دیدند حیدر است
با ضربه اش چو عایشه را زد به روی خاک
دیدند مستحق صد الله اکبر است
وقت نماز کنده شود از دل زمین
بیخود نبوده است که او مست کوثر است
در حلم و در عبادت و در سجده های شب
هم مثل مرتضی ست و هم چون پیمبر است
این را بدان کسی که به تن فخر میکند
محشر خدا به خلق حسن فخر میکند
مظلوم تر ز حیدر کرار یا حسن
ای نیمه شب به دوش شما بار یا حسن
ای صاحب تمام مکاتب ،امام عشق
استاد درس رزم علمدار یا حسن
ای قبله گاه خلق دو عالم بقیع تو
ای از دل شکسته خبردار یا حسن
پیری زود رس ز چه آمد سراغ تو
از غصه های کوچه عزادار یا حسن
ای زیر بار تهمت و دشنام بین شهر
ای از تمام شهر طلبکار یا حسن
آقا شنیده ام که قدت را شکسته اند
وقتی که سوخت آن در و دیوار یا حسن
آقا شب ولادت و روضه حلال کن
این روضه را زمینه عشق و وصال کن
سروده ی مهدی نظری
×××
اول تو را سرشته و انسان درست کرد
شرح تو را نوشته و قرآن درست کردسروده علی اکبر لطیفیان
×××
ما از تو بجز کرم ندیدیم
جز سفره ی محترم ندیدم
روزی که بقیعمان کشاندی
گشتیم ولی حرم ندیدیم
سروده ی علی اکبر لطیفیانوقتی که زهرا مثل تو فرزند دارد
پیوسته بر روی لبش لبخند دارد
پیغمبر و حیدر نه، بلکه ماسواله
هرچند را هر قدر که دارند، دارد
گهواره اش عرش خدا باشد عجب نیست
چون با خدایش از ازل پیوند دارد
مادر شدن هم حس زیبا و قشنگی است
وقتی که زهرا مثل تو فرزند دارد
سروده ی محمد بختیاری