اینها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه نالهی تو چه رقصی به پا کنند
باید فرشته ها، همه با بالهای خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
حالا که میبرند تو را روی پشت بام
آیا نمیشود که کمی هم حیا کنند
تا بام میبرند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبهای آشنا کنند
حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
سروده علی اکبر لطیفیان
***
خواهر نداشتم که پرستاری ام کند
مادر نداشتم که مرا یاری ام کند
این بی کسی خلاصه به بی مادری نشد
بابا نبود رفع گرفتاری ام کند
تنها جفای همسر من قاتلم نشد
اصلاً کسی نبود که دلداری ام کند
جود مرا به زهر جفایش جواب داد
نیّت نداشت اینکه وفاداری ام کند
همراه دست و پا زدنم هلهله کنان
با پای کوبی اَش طلبِ خاری ام کند
در خانه ام محاصرة دشمنان شدم
یک یار نیست تا که علمداری ام کند
دیگر کسی به داد دل من نمی رسد
باید اَجل بیاید و غمخواری ام کند
سوز عطش مرا به دل قتلگاه برد
هادی کجاست چارة بیماری ام کند
جان دادم و کسی به روی سینه ام نبود
یاد حسین وقت بلا یاری ام کند
رأسم جدا نشد که میان اسیرها
بالای نیزه شاهد بازاری ام کند
با سُّم اسب ، پیکر من آشنا نشد
خونم نریخت تا همه جا جاری ام کند
نعش مرا به مکر و اهانت به بام بُرد
یک لحظه هم نخواست نگهداری ام کند
طاغوت از مبارزة من امان نداشت
عمری ز کینه خواست دل آزاری ام کند
مهدی بیا که تازه شده داغ فاطمه
با قامت خمیده عزاداری ام کند
سروده محمود ژولیده
***
بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد، صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
خورشید می سوزد از آه آتشینم
یک چاره بهر این وجود پر شرر کن
کف می زنند این جا به جای ذکر قرآن
تو آبرو داری سر این محتضر کن
هستم جگر گوشه تو را بابا بیا زود
با آستین پاک از لبم خون جگر کن
گفتم که عطشانم ولی آبم ندادند
حدا اقل کام مرا با اشک تر کن
وقت وصیت کردنم محرم ندارم
حتما بیا و مادرم را هم خبر کن
چون مادرم هم دست و پهلویش شکسته است
خود را عصای مادر بی بال و پر کن
بالا سرم وقتی رسیدی روضه خوان شو
همراه من تا مقتل اکبر سفر کن
من می شوم اکبر ولی نه قطعه قطعه
تو نیمه جان، ایفای نقش آن پدر کن
سروده مجتبی صمدی
***
پاى عشقى فتاده از نفسم
کاروانى نهفته در جرسم
مفلسى از تبار شوق توام
دامن آلودهی تو در هوسم
موج آهم، شکسته تر ز دلت
غیر یار کریم نیست کسم
نَفَسِ من مقیم سینهی توست
من صدایى شکسته در قفسم
سایه مرحمت شدن چهخوشاست
نور تو مىرسد ز پیش و پسم
تا مرا از تو یاد مىآید
به لبم یا جواد مىآید
پى وصلى شکسته بال توام
منتسب بر توام که مال توام
تا مگر لب نهم به لعل لبت
گوئیا کوزهی سفال توام
جز تو را گر حرام مىدانم
پى یک بوسه حلال توام
صبغة اللَّه، روى دیدنىات
سائل رنگى از جمال توام
نقص را مىکشم به پرده اوج
ناقصم گرچه، با کمال توام
گر جنون را به غیر، میلى نیست
جز دل ما مزار لیلى نیست
تا روم از دلم تو باز بیا
مىکشم ناز با نیاز بیا
خانمان سوز تر ز عشق تو نیست
گل یثرب، مه حجاز بیا
خانهام را خراب ساز خراب
با من خسته دل بساز بیا
تنگ شد خانه معاش دلم
دست کن زیر جانماز بیا
دست بگشاى بر شفاى دلم
تا هدایت شوم به راز بیا
تا گریبان درم به حیرت عشق
همتى لطف کن به غیرت عشق
مىتوان گر ز هجر ناله کشید
باید از شوق بند عمر برید
من عصاى توام که نطق نمود
برگ زیتون، دلم که فیض چشید
من کلامى فتاده از لب تو
چشم من اشک چشم تو که چکید
بیت و مسجد گذارى از قدمت
منت کوفه از تو گشته مزید
دست کوتاه و وصل یار بلند
نقص کى جانب کمالرسید؟
حرز تو کار ساز و بنده اسیر
مددى یا جواد دستم گیر
قیمت من به حسن بودنتوست
دل من در پى ربودن توست
رخصت لطف را مهیا کن
دیده محتاج رخ گشودن توست
دل به قید یقین خویش بگیر
کاستى در پى فزودن توست
گرچه رویت وسیع و آینه تنگ
رزق آئینهها ستودن توست
تو اذان همیشه برپایى
گوشها در پى شنودن توست
«لا اله» از تو مىشود « الا»
که تو وجه اللهى و نور خدا
نشود هیچ گه تلف، غم تو
گیرد از هر سلف خلف، غم تو
شأن تو شأن مرتضى باشد
سیرت شاه لو کشف، غم تو
جبرئیل است خاکسار درت
مایه عزت و شرف، غم تو
سینه چاک چاک شوق، صدف
گوهر خالص صدف، غم تو
مشهد و کربلا و سامرّا
مکه و یثرب و نجف، غم تو
چون دلت را کریم مىدانم
کرمت را قدیم مىدانم
در طریق غم است حکم خدا
دوستدار تو اوفتد به بلا
شرح معشوق مىکند هردم
عاشق غم کشیده رسوا
روى تو روى حیدر کرار
بوى تو بوى اکبر لیلا
گوش دل باز مىکنم چو تو را
العطش مىرسد ز کرب و بلا
اربا ارباست آن یکى به زمین
تو هم اینجا شکسته ی بابا
این جواد و على است افتاده
آن حسین و رضاست جان داده
سروده محمد سهرابی
***
غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
گره بی کسی تو به خدا وا نشود
نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما
هیچ کس همقدم زینب کبری نشود
به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید
مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود
پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی
مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود
جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند
جگر سوخته با خنده مداوا نشود
قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت
گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود
جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز
دید تشییع تن خسته مهیا نشود
سروده جواد حیدری
***
شرر خیزد ز آهم گر زنم فریاد مادر جان
غریبانه فغان دارم از این بیداد مادر جان
شبیه تو جوان بودم ولیکن زود افسردم
خزان داده بهار عمر من بر باد مادر جان
ز سوز زهر می سوزد سراپای جواد تو
ولیکن آتشم زد شادی صیاد مادر جان
میان حجره تنهایم به روی خاک می پیچم
تماشا کن شود روحم ز غم آزاد مادر جان
ز یادم رفت سوز زهر و شادی های ام الفضل
چو چشمم بر کبودی رخت افتاد مادرجان
به روی بام خانه پیکر بی جان من دیدی
دوباره کربلا شد زنده اندر یاد مادرجان
سروده مجید رجبی
***
آنکه عمری داغ زهرا شعله زد بر پیکرش
ریخت از روز ازل باران ماتم بر سرش
نخل امید رضا بود و به باغ احمدی
دست ظلمی زد شراره بر همه برگ و برش
از غریبی بی کس و تنها به خود پیچید و باز
شد غبار حجره در بسته او بسترش
او چو شمعی آب می گردید از کینه ولی
هلهله می کرد از شادی در آنجا همسرش
همسر او گر برون حجره می خندد ولی
در درون حجره می گرید به حال مادرش
بشکند دست تو گلچین این گل زهرا بود
با چه جرأت دست افکندی و کردی پرپرش
این جگر از داغ یک سیلی تمام عمر سوخت
آخر ای زهر جفا کردی چرا سوزان ترش
در دو عالم سربلند است و سر افرازی کند
هر که می گردد (وفائی) از وفا خاک درش
سروده هاشم وفائی
***
از جفاى همسر بى مهر فریاد اى پدر
کز دل و جانم برآورده است فریاد اى پدر
در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت
تا که مامون دختر خود را به من داد اى پدر
آنچه با من کرد ام الفضل دون کى مى کند
همسرى با همسرش اینگونه بى داد اى پدر
یک طرف زهر جفا و یک طرف سوز عطش
غنچه ى نشکفته ات را داد بر باد اى پدر
بیشتر از زهر کین از تشنه کامى سوختم
سوختم چون صیدى اندر دام صیاد اى پدر
بسکه فریاد از عطش کردم که تاثیرى نداشت
شد درون سینه ام خاموش فریاد اى پدر
آخر آمد بر سرمن محنتى که بارها
چهره ام بوسیدى و کردى از آن یاد اى پدر
روز مرگم شد بیا بر غربت من گریه کن
چون که گفتى ذکر خوابم شام میلاد اى پدر
در خراسان من به دیدارت شتابان آمدم
نک بیا از بهر دیدارم به بغداد اى پدر
گر نمى آیى مرا بر سر من آیم در برت
مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر
در جوار تو (موید) از پى عرض سلام
قاصد دل را به کوى من فرستاد اى پدر
سروده سید رضا موید
***
سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان
تیره شد روز به پیش نظرم مادر جان
من در این حجره ى در بسته خود مى پیچم
کس نداند که چه آمد به سرم مادر جان
نکشد گر که مرا زهر جفا خواهد کشت
خنده ى همسر بیدادگرم مادر جان
من جوادم که به یاد تو سخن مى گویم
چون ترا از همه مشتاق ترم مادر جان
همچو شمعى اثر زهر ستم آبم کرد
سوخت پروانه صفت بال و پرم مادرجان
همسرم پشت در خانه به دست افشانى
من به یاد تو و مسمار درم مادر جان
چون تو در فصل جوانى ز جهان سیر شدم
که زده داغ تو بر جان شررم مادر جان
به لب خشک من غمزده آبى برسان
کز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان
شعر (ژولیده) گواهى دهد از غربت من
دوست دارم که بیایى به برم مادرجان
سروده ژولیده نیشابوری
سلام علیکم
خدا قوت
وبلاگ ما متعلق به هیئت قائمیون واقع در شهرک صاحب الزمان(عج) است
بنده خودم از دوست داران حاج جواد هستم
خوشحال میشیم به وبلاگ ما سر بزنید و اگه قابل دونستید لینکمون کنید با اسم (قائمیون)
اجرکم عندالله محفوظا انشاءلله