مرحوم هدایت الله عجمی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که میرویم به داغ بلند بالایی

پنج شش ماهی از بیماریاش میگذشت و سلامتی در چشم پیرمرد 71 ساله، چنان که قلهای در دورههای مبهم، نایاب و دست نیافتنی می نمود، چند روزی بود که نمازهای واجب را، در بستر و حتی به حالت خوابیده به جای میآورد
دردی مرموز و غریب در استخوان هایش می پیچید و روح تابناکش در گدازشی تاریک، قطره قطره آب می شد. با این همه او، با صلابتی شگفت و مثال زدنى، ذکر دوست می گفت: قرآن می خواند و برحتمیت و حقانیت مرگ، تأکید میکرد. بیست و چهارم مهر ماه بود. انگار، چشم و دل های نگران، در میانهاش گرفته بودند. ناگهان لبهای مهربانش از تپش ایستاد. چشم و دل و دستش نیز.
- آب بیاورید! سرم را بردارید!...
مرد بدون اینکه تاب تکانیش باشد، 24 ساعت را در آرامش رازناک و مانده به بیخودی محض مانده بود. و آنگاه ناگهان به جنبش لبهایش، صدای او، صدایی دیگر گونه از او، در تن چهاردیواری کوچک و آدمهای نگران اطراف دوید. خود او بود و چه سنگین حرف می زد.
- مرا برگردانید... حاج حسین... من دارم می میرم.
- شهادتین...
- اشهد ان...
هنوز تهلیل را به سامان نبرده بود که با چشمانی پردرخشش، سمت بالای اتاق را کاوید و به صدای بلند گفت: رسول الله آمده است. به کمک اطرافیان نشست و با خود زمزمه کرد: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله.
حاج حسین گفت: چه کسی آمده است؟
گفت: همه آمده اند.
حاج حسین گفت: حاج آقا مولا را صدا بزن!
با دست راست پسرش را که پیش رویش ایستاده بود، کنار زد و به کنج اتاق اشاره کرد: امیر المومنین اینجا نشسته...
اتاق در امواج اشک حاضران، تن می شست و بیمار عاشق و پیر، به کار ستایش مولای خود بود. حاج حسین، اشک در گوشهی چشم، با صدایی که پنداری در گلو میشکست، گفت: آقا، امام حسین(ع) را صدا بزن!
گفت: آب خنک به من بدهید.
استکان آب تربت سید الشهدا را از روی تاقچه برداشتند و به لبهایش نزدیک کردند.
جرعهای نوشید و با خود نجوا کرد: السلام علیک یا اباعبدالله...
به حال خوابیده اش برگرداندند. گویی ماه در چشمانش غروب می کرد. زبانش. اما، همچنان به تکرار نام ثارالله بود.
ناگهان، صورتش به سمت چپ مایل شد و کبوتر بیتاب جانش در افقی زلال و ناسرودنی بال گشود. چشم و دلهای اطرف، عشق را دیدند که دست در بازوی پیرمرد انداخت و با خود بردش...
مرحوم هدایت الله عجمى، به سال 1293 هجری شمسی در ورآباد خمین، پلک از هم گشود و دنیا را به تماشا نشست. او سومین فرزند یک خانواده ی روحانی بود. کودکیاش به آموزش قرآن و صرف و نحو عربی در محضر پدر بزرگوارش، مرحوم حجت الاسلام شیخ محمد کاظم عجمی گذشت.
هنوز در چهاردهمین بهار زندگی اش نفس می زد که پدر، آسمان را برگزید. در آن سال برادر و دو خواهرش به شوق دیدار پدر، به سوی حضرت حق شتافتند. سه سال دیگر را به هم نشینی اندوه گذرانده بود که سوگوار مادر و عهدهدار سرپرستی خواهران و تنها برادر خود شد. غربتی عمیق و غمی غریب در جانش نشسته بود. هدایت الله جوان که با همهی وجودش اندوه از دست دادن پدر و مادر را در مییافت. برای آنکه سایه از سر خانواده برنگیرد، به جهت کفالت، موقتاً از خدمت وظیفه عمومی معاف و مشغول به امرار معاش شد. اولین زمزمهها و سرودهای شاعر، ریشه در همین برهه از زندگیاش دارند. پس از مدتی روح بیتاب، تنوع طلب و جست و جوگر او سرّ برتافتن از خدمت وظیفه عمومی را تاب نیاورد و از همین رو جوان اهل سر و سرود، سربازی را کمر همت بست.
هنوز دوران خدمت وظیفه را می گذراند که داغ یکی ا ز خواهران و تنها برادر بازمانده اش در گلخانهی اینهگون دلش، شکوفا شد. او که دیگر در ولایت پدرى، جز خواهر کوچکش روحی همسفر و همدل نمییافت تا اندوه تنهایی و غربت توانسوز خود را با او قسمت کند. ناگزیر راه مرکز در پیش گرفت. به تهران آمد و به سال 1320 شمسی در ادارهی آموزش و پرورش استخدام شد. مرحوم عجمی تا سال 1355 که بازنشسته شد، لحظهای از اندیشه و عمل در راه رشد و تعالی فرهنگ و ادب ایران زمین باز نایستاد و روزان و شبان ارجمندش را جز به مطالعه و تحقیق و تعلیم شاگردان نگذراند.
پس از بازنشستگی نیز با برپا کردن کلاس های آموزش قرآن و اصول عقاید، به روشنگری و هدایت جوانان و نوجوانان همت گماشت. به گونه ای که هنوز پیران و جوان محل... از کلاسهای روزانه و سحرخوانی شبانهاش در لیالی ماه مبارک رمضان، خاطرات تابانی دارند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامى، تلاش این شیعهی باورمند، ادیب و فرهیخته فزونی گرفت و به انگیزهی خدمت به اسلام و انقلاب، تدریس در دانشگاه پلیس را پذیرفت. فعالیتهای گستردهی مرحوم عجمی تا سال 1364 استمرار یافت. اوایل سال 1364، کلاسها و جلسات متعدد ایشان به علت کسالت و بیماریاش تعطیل شد.
اواسط همان سال، در بستر بیماری افتاد و در عصر پنجشنبه 25 مهرماه سال 1364، در حالی که 71 بهار را پس پشت افکنده بود به دیدار حضرت دوست شتافت.
دیوان شعر گلزار معرفت محصول یک عمر زیستن عاشقانهی شاعری شیعی سروده است. عاشقی که لحظهای حتی جز به عشق اهل بیت نفس نزد. مرحوم عجمی اگرچه زیستی ساده و بیپیرایه و آکنده به غم و اندوه داشت، اما عاشقى، شکوه و روحی و سربلندی را هماره وجههی همت خود قرار داد و هرگز تسلیم مطلع عالم تعین نشد.
شعر، همواره رفیق راه و همنشین و همدم خلوت او بود. اندوختهای که از تحقیق و تتبّع در ادب پارسی داشت و زمزمهی اشعار نغز و تأمل برانگیز، مجلس او را عطرآگین و روح نواز میکرد.
او شاعر بود، با همهی وجود و در مواجهه با همهی اهل وجود.
به آل الله، بیدریغ عشق میورزید و با گدازههای روح و رشحات دل سوختهاش، مدح و مرثیتشان میگفت.این جان عاریت که به حافظ سپرد اوست روزی رخش بینم و تسلیم وی کنم
شعری از مرحوم هدایت الله عجمی در مدح پیامبر اسلام
رسیده مژده که شد بخت یار ما امروزنمود جلوه گری ذات کبریا امروزنسیم صبح سعادت وزید و خبردادکه پا به عرصه نهد ختم انبیا امروزدر آسمان نبوّت مهی تجلّی کردکه روشنان فلک را بود ضیا امروزفروغ عارض ملهش جهان منور کردطلوع کرد مگرشمس والضُّحی امروزبه روز هفدهم اندر ربیع اولی بودکه فیض مقدم او کرد با صفا امروزز بطن آمنه بنت وهب پدید آمدشهی که جنّ و ملک راست مقتدا امروزخدای قادر ذوالمن بعالم ملکوتنمود فخر بمولود مصطفی امروزبه یُمن مقدم سلطان قرب اَواَدنیبسیط ارض کند فخر برسما امروزخدا بمردم دنیا ز راه لطف و کرمبداد نعمت بیحصر و منتها امروزشفیع روز قیامت محمّد محمودکه صیت مکرمتش یافت ابتدا امروزخدیو کون و مکان شهریار جنّ و بشرکه بر ملوک جهان است پادشا امروزمیان یکصد و بیست و چهار هزار نبیبجز حبیب خدا نیست ملتجا امروزشکست طاق انوشیروان ز سطوت اونماند آتش آتشکده بجا امروزفتاد لات و هُبَل از مقام خود بر خاکز بیم شوکت سر خیل اتقیا امروزبه ساوه آب به دریا چه خشک شد الحالز بام کفر نگونسار شد لوا امروزتو راست رحمت بی منتها به عالمیاننماز لطف و کرم درد ما دوا امروزبه جز محّمد و آلش (معلّما) نبودنه ملجأ و نه پناهی برای ما امروزبه نقل از سایت بی پلاک