هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

شعر مولودی و ولادت با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام

ما را غلام کوی حسن آفریده اند

مبهوت و مات روی حسن آفریده اند


ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند

مست از خم و سبوی حسن آفریده اند


خورشید را به این همه نقش و نگارها

از طلعت نکوی حسن آفریده اند


روشن ز نور روی مهش گشته روزها

شب را اسیر موی حسن آفریده اند


آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت

گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند


از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین

مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند


میل نگاه هر چه گدایان شهر را

ولله سمت و سوی حسن آفریده اند

سروده میلاد یعقوبی

×××

نذری کنید تا که دمی با خدا شویم

از این قفس که ساخته شیطان رها شویم

 

باری که روی دوش گرفتیم از گناه

روی زمین گذاشته و با صفا شویم

 

امشب شب در آمدن ماه فاطمه است

دیگر بس است باید از این خواب پا شویم

 

تا نیمه های ماه دگر صبر هم بس است

راهی بیت حضرت خیر النسا شویم

 

باید هزار سال عبادت کنیم تا

از سائلان واقعی مجتبی شویم

 

آقا عنایتی کن از این تن در آمده

قدری تو را صدا زده تا بی ریا شویم

 

قدری به ما نگاه کن آقا که تا ابد

گندم فروش صحن نگاه شما شویم

 

امشب به یمن آمدنت دست ما بده

آن باده ای که بر کرمت مبتلا شویم

 

حسنت مرا مقیم سرِ دار میکند

امشب علی ز لعل تو افطار میکند

 

وقتی تو را ز عرش فراتر گذاشتند

یعنی به روی دست پیمبر گذاشتند

 

در راه تو تمام خلائق نشسته اند

دل برده ای که نام تو دلبر گذاشتند

 

ماهی نبود تا که در این ماه گل کند

اینجا تو را به دامن مادر گذاشتند

 

خورشید را به امر خدا مثل هدیه ای

یک گوشه پیش هدیه حیدر گذاشتند

 

موسی برای مهد تو گهواره ساخت و

عیسی و دیگران روی آن پر گذاشتند

 

تا این که حاجت دل عالم روا شود

هفت آسمان به پای شما سر گذاشتند

 

امشب برای شادی زهرا و مرتضی

تاجی به روی فرق تو از زر گذاشتند

 

این افتخار ماست که با مقدم شما

ما را در آستان تو نوکر گذاشتند

 

با بودن تو فاطمه حس کرد مادر است

یعنی که اولین پسر چیز دیگر است

 

با مقدم تو دین خدا زنده میشود

ماه خدا کنار شما زنده میشود

 

عیسی به ناز مقدم تو ناز میکند

موسی که هیچ با تو عصا زنده میشود

 

ماه مبارک است در این نیمه های شب

با مقدم تو حال دعا زنده میشود

 

امشب که فاطمه به تو لبخند میزند

شهر مدینه غرق صفا زنده میشود

 

آقا خوش آمدی که در این لحظه های خوش

سلول های مرده ما زنده میشود

 

امشب تو آمدی و نبی گفت با علی

یک ضلع از حدیث کسا زنده میشود

 

وقتی شروع نهضت ارباب با شماست

با تو حسین و کرب و بلا زنده میشود

 

چشمان تو به چشم علی تا که وا شده

از آن به بعد نام شما مجتبی شده

 

شوری میان سینه من پا گرفته است

عشقی میان قلب و دلم جا گرفته است

 

مثل علی ست با نمک است و خدایی است

قنداقه ای که حضرت زهرا گرفته است

 

گویا دوباره موقع افطار آمده

با بوسه ای که از لبش آقا گرفته است

 

او که کریم خانه ی زهرا و حیدر است

رونق ز کار و بار مسیحا گرفته است

 

از سوی جنت آمده یا از سوی خدا

دسته گلی که حضرت موسی گرفته است

 

معمار گاهواره او دست جبرئیل

یعنی که کار عشق چه بالا گرفته است

 

یوسف رسیده است به پابوسی حسن

مجنون شده است و دامن لیلا گرفته است

 

با چشم خود دل از همه دل ها ربوده است

این ارث را ز ام ابیها گرفته است

 

آنقدر بیت حضرت زهرا شلوغ بود

یک هفته است نوح نبی جا گرفته است

 

ای برکت همیشه افطار ما حسن

خوش آمدی به خانه صدیقه یا حسن

 

از بس که مثل حضرت زهرا منور است

مست اند اهل خانه به قدری معطر است

 

حیدر ز شوق، محو تماشای روی اوست

گفتم که گفت فاطمه، او چیز دیگر است

 

گفته نبی عقیقه کند زودتر علی

آنقدر روی دلبر نوزاد محشر است

 

کی گفته است این که حسن مرد جنگ نیست

نیزه به دست حضرت فتاح خیبر است

 

گفتند نیست آشنا با فنون جنگ

جنگ جمل رسید همه دیدند حیدر است

 

با ضربه اش چو عایشه را زد به روی خاک

دیدند مستحق صد الله اکبر است

 

وقت نماز کنده شود از دل زمین

بیخود نبوده است که او مست کوثر است

 

در حلم و در عبادت و در سجده های شب

هم مثل مرتضی ست و هم چون پیمبر است

 

این را بدان کسی که به تن فخر میکند

محشر خدا به خلق حسن فخر میکند

 

مظلوم تر ز حیدر کرار یا حسن

ای نیمه شب به دوش شما بار یا حسن

 

ای صاحب تمام مکاتب ،امام عشق

استاد درس رزم علمدار یا حسن

 

ای قبله گاه خلق دو عالم بقیع تو

ای از دل شکسته خبردار یا حسن

 

پیری زود رس ز چه آمد سراغ تو

از غصه های کوچه عزادار یا حسن

 

ای زیر بار تهمت و دشنام بین شهر

ای از تمام شهر طلبکار یا حسن

 

آقا شنیده ام که قدت را شکسته اند

وقتی که سوخت آن در و دیوار یا حسن

 

آقا شب ولادت و روضه حلال کن

این روضه را زمینه عشق و وصال کن

سروده ی مهدی نظری


×××

اول تو را سرشته و انسان درست کرد

شرح تو را نوشته و قرآن درست کرد
 
بعداً گِل اضافیتان را افاضه کرد
تا از من خراب مسلمان درست کرد

می خواست رحمتش همه جا را بغل کند
با اشک های چشم تو باران درست کرد

باید برای بندگی سجده هایمان
یک مسجدی به نام حسن جان درست کرد
 
بالم اگر به درد پریدن نمی خورد
یک سایبان که می شود از آن درست کرد
 
من زند? نسیم مسیحا دم توأم
آدم اگرشدم به خدا آدم توأم
 
تو ابتدای نسل طهورای کوثری
تو رود خانه ی زهرای اطهری

باید علی و فاطمه ای ظرف هم شوند
تا اینکه آفریده شود چون تو گوهری

کار خداست این که پیمبر پسر نداشت
 وقتی توئی نیاز ندارد به دیگری

نسل مطهر نبوی، نسل دختری است
با این حساب تو حسن ابن پیمبری
 
گفتند زاده ی اسد الله غالبی
صبح جمل که شد همه دیدند حیدری

می خواستند پیش همه کوچکت کنند
کوری چشم عایشه ها از همه سری

یک روز اشک و گریه برای تو میکند....
...با شصت روز اشک حسینی برابری

ای ارشد تمام پسر های فاطمه
ای اولین حسین سحر های فاطمه

ای آسمان تر ازهمه بالا تر از همه
ای بی کران تر از همه دریا تر از همه

تو زودتر به دامن زهرا نشسته ای
پس این توئی تو ،بچه زهرا تر ازهمه
 
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده ایم
ای جمل? همیشه بفرما تر ازهمه

ما سالهاست رهگذر کوچ ی توأیم
مانند یک فقیر سرِکوچ ی توأیم

مهتاب چشمهای تو خورشید پرور است
هرکس که طالعش حسنی نیست کافر است

اصلاً نیاز نیست قیامت به پا کنی
یک قاسمی خدا به تو داده که محشر است

اصلاً شما نیاز نداری به معرکه
وقتی لب سکوت تو شمشیر حیدر است

قسمت نبود تا که ببینند مردمان
بازوی تو ادامه فتّاح خیبر است

فردا ملک به نام تو تکبیر می زند
صاحب زمان به جای تو شمشیر می زند

امشب اگر نگات هوای قرن کند
امید می رود که نگاهی به من کند

زیبنده است بال و پر صد فرشته را
زهرا ببافد و تن تو پیرهن کند

کُشتی بگیر پیش همه با برادرت
شاید کسی بیاید وجانم حسن کند
 
بهتر همان که در به در هر گذر شود
بالی که روی بام تو فکر چمن کند

 این یا کریم مثل همه قصد کرده است....
...بر روی گنبدی که نداری وطن کند

بعد از تو ای امیر کفن پاره ها کسی
لازم نکرده است تنم را کفن کند

سروده علی اکبر لطیفیان


×××

ما از تو بجز کرم ندیدیم

جز سفره ی محترم ندیدم

روزی که بقیعمان کشاندی

گشتیم ولی حرم ندیدیم

سروده ی علی اکبر لطیفیان
×××

وقتی که زهرا مثل تو فرزند دارد

پیوسته بر روی لبش لبخند دارد

پیغمبر و حیدر نه، بلکه ماسواله

هرچند را هر قدر که دارند، دارد

گهواره اش عرش خدا باشد عجب نیست

چون با خدایش از ازل پیوند دارد

مادر شدن هم حس زیبا و قشنگی است

وقتی که زهرا مثل تو فرزند دارد

سروده ی محمد بختیاری
×××
این خانواده آینه های خدائی اند

در انتهای جاده ی بی انتهائی اند

خیل ملک مقابلشان سجده می کنند

اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند

هر کس که می رسد سر اطعام می برند

فرقی نمی کند که فقیران کجائی اند

یک “السلام” و یک “و علیک السلام “سبز

اینها همان مقدمه ی آشنائی اند

صدها هزار مثل سلیمان در این حرم

مشغول لحظه های شریف گدائی اند

سوگند میخوریم که پروانه زاده ایم

همسایه ی قدیمی این خانواده ایم

تو آسمان جودی ما یا کریم تو

پرواز میکند دل ما تا حریم تو

احساس میکنم به تو نزدیک میشوم

وقتی که می وزد سر راهم نسیم تو

وقت کرامت است که از راه آمده است

آن آشنای کوچه نشین قدیم تو


قرآن بی بدیل ، حروف مقطّعه

کی میرسم به فهم الف لام میم تو

سوگند میدهیم خدا را در این سحر

بر پینه های رحمت دست کریم تو

ما را همیشه سائل دست شما کند

ما را به زیر پای شما خاک پا کند

دست مرا بگیر که عاشق ترم کنی

سلمان خانواده ی پیغمبرم کنی

من در قنوت نیمه شبت دور میزنم

شاید مرا بگیری و انگشترم کنی

آن شاخه ی گلم که به دست تو داده اند

تا هرکجا که خواست دلت پرپرم کنی

من آمدم که بین سحرهای اشتیاق

بال مرا بگیری و خرج حرم کنی

بال و پر شکسته به دردم نمیخورد

انگار بهتر است که خاکسترم کنی

روزی آب و سفره ی نان منی حسن

ماهِ مبارکِ رمضان منی حسن

ای در هوای پاک نگاهت سلام ها

نامت نداشت سابقه ای بین نامها

ای سبزی بهار خدا سیر میشوند

از عطر سفره های حضورت مشام ها

بیرون بیا و چشم مرا هم قدم بزن

هم سفره ی فروتن جمع غلام ها

در کوچه ات کسی به کسی جا نمیدهد

مکثی نما به شوق چنین ازحام ها

سائل شدن کنار نگاه تو واجب است

وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها

تو سفره دار شهر خدا ما گدای تو

مثل کبوتریم و اسیر هوای تو

آنکس که پیش پای شما خم نمیشود

در خانه ی فرشته هم آدم نمیشود

آقای من بدون توسل به نام تو

حالی برای توبه فراهم نمیشود

دست مرا بگیر و به سمت خدا ببر

چیزی که از بزرگیتان کم نمیشود

آرامش تو باعث طوفان کربلاست

بی صلح تو قیام مُحَرم نمیشود

هرکس که بر نجابتِ صلح و سکوت تو

مؤمن نمیشود ، به جهنّم نمیشود

تا کربلا رسید صدای سکوت تو

این قیل و قال ها به فدای سکوت تو

ای از هزار حاتم طائی کریم تر

لطف تو از تمام کریمان قدیم تر

می آوری به وجد تو پروردگار را

ای از زبان حضرت موسی کلیم تر

تو ابتدای نسل طهورای کوثری

هرکس حسودتر به تو باشد عقیم تر

در این مسیر رو به خدایی ندیده ایم

از رد پای گیوه ی تو مستقیم تر

در کربلا به آینه ات سنگ میزنند

هرکس شبیه تر به تو جرمش عظیم تر

آقا تو در کلام خلاصه نمیشوی

در حضرت و امام خلاصه نمیشوی

ای یاکریم خسته چه کردند با پرت

این زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت

از لحظه ای که رنگ نگاهت کبود شد

رنگی دگر نرفته مناجات خواهرت

با اینکه ای غریب ، تو بودی امام شهر

اما کسی نخواند نمازی به پیکرت

تابوت را نشانه گرفتند به تیرها

آن هم کجا به پیش دو چشم برادرت

دلهای ما به یاد تو ای بی حرمترین

پر میزند به سمت بقیع مطهرت

تا کِی لبم به خاک بقیعت نمیرسد

بر آستان پاکِ رفیعت نمیرسد

سروده ی علی اکبر لطیفیان
×××
دلم به خانه حیدر بهانه می گیرد
ز سفره خانه ی زهرا نشانه می گیرد

خوشا یتمی و بی سر پرستی دوران
که توشه های حسن را شبانه می گیرد

ز دست پاک حسن لقمه لقمه میل کنم
مرا به زیر پرش عاشقانه می گیرد

سخن ز باج و خراج دو لقمه نان نکند
خدا فقط ز ولایش سرانه می گیرد

نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد
خوشا کسی که در این آستانه می گیرد

گدای کوی حسین هیچگه پریشان نیست
که حب فاطمه را جاودانه می گیرد

خدا اگر که عطا را بمنببخشد باز
مرا به ناز قدوم حسین ببخشد باز

منم که رب غفوری چنان خدا دارم
که اعتقاد مقدس به هل اتا دارم

من اعتقاد ندارم جهنمی باشم
چرا که آب و گل از آل مصطفی دارم

من از قدیم در آغوش گرم مولایم
که زیر پای امام کریم جای دارم

نهنا امید بمانم ز فیض رحمت حق
نه تکیه گاه بجز نسل مرتضا دارم

دلم به ملک ملک فخر می کند که الا…
تمام خلق بدانند که مجتبی دارم

قسم به آدم و حوا خلیفه اللهم
اگر چه ترک بهشت از گناه دارم

به چشم کوری هر که به خط اهرمن است
ولایت حسن مجتبی بهشت من است

هرآنکه شیعه شود از هدایت حسن است
بهای شیعه قدر ولایت حسن است

بهشت را به دو گندم عوض نباید کرد
بهشت هم به طفیل عنایت حسن است

به زیر پرچم اویند عالم تکوین
بهار جلوه ایی از رنگ رایت حسن است

فرشتگان همه از نور مجتبی خرسند
بشارت ملکوت از رضایت حسن است

هم اوست ناطق قرآن و یوسف عترت
که اصل یوسف قرآن روایت حسن است

به معجزات،چه حاجت به کسب معرفتش
که ابتدای کرامت حکایت حسن است

رحیم مثل خدا در بیان نمی آید
کریم مثل حسن در جهان نمی آید

افاضه شد،دل دیوانه در حریم افتاد
ره فقیر به میخانه کرین افتاد

شمیم رایحه المجتبی وزیذ از غیب
مشام گمشدگان را چه خوش نسیم افتاد

دوباره بوی حسن بوی یاس بوی بهشت
به سوی خوان کریمان ره یتیم افتاد

به خاطرات ازل یک مرور باید داشت
که درکشاش قالو بلا چوبیم افتاد

حسن به دست حسینش سپرد دلها را
سپس به کرب و بلا راه مستقیم افتاد

من از نگاه حسن با حسین خو گردم
که با خدای حسین خوب گفتگو کردم

سروده ی محمود ژولیده


اشعار ولادت با سعادت حضرت اباصالح المهدی (عج)

امشب ز خواب های پریشان که بگذریم
این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم

بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی
این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم

از کثرتی که هست فراری شویم و بعد
از جاده های خلوت ایمان که بگذریم

مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما
این شهر را به سمت بیابان که بگذریم

مانند ابرهای ترک خورده ی فراق
از گریه ها به مقصد باران که بگذریم

بر جانماز خشک و کویری دهیم آب
آن گاه مثل رود خروشان که بگذریم

دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست
پس ما شبیه موج سواران که بگذریم

با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق
از مکه و مدینه ایمان که بگذریم

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یک سره در آرزوی ماست
 
طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو
طرحی که حرف می زند از ماجرای تو

طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای
طرحی که رسم می شود از ماورای تو

طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش
طرحی که نور می دهد از روشنای تو

طرحی که آفریده شما را امام من
طرحی که آفریده مرا هم برای تو

دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند
در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو

پس انبیا کبوتر نامه بر توأند
وقتی که می پرند فقط در هوای تو

بگذار تا غزل بزند حرف خویش را
عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو

ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم

امشب سبد سبد گل امید می برند
ما را به هر کجا که شمائید، می برند

این رسم انبیاست که در جشن آفتاب
یک آینه به رسم شب عید می برند

امشب به یمن تو همه ی انبیاء را
تا ماورای عالم تجرید می برند

هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود
او را به سمت چشمه ی خورشید می برند

از چشم های آینه ایَش برای ما
ایمان می آورند و تردید می برند

این برگه های روزی یک ساله ی مرا
امشب برای فرصت تمدید می برند

امشب جواز کرب و بلای دوباره را
پیش شما به نیّت تأیید می برند

روزی کنید پر زدنم را به کربلا
تا که زیارتم بشود نذری شما

منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند
مجموعه ی تمامی پیغمبران کند

یعقوب انتظار تو را می کشید تا
عمری توّسلی به امام زمان کند

آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین
یعنی تو را به روی سرش آسمان کند

می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان
تا مردمان شب زده را امتحان کند

مستضعفان چشم تو بودند انبیاء
قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند

یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...
...یک عده را کبوتر نامه رسان کند

عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد
وقتی دلی هوای شب جمکران کند

ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم
ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم

گاهی نسیم می شوی و زود می رسی
گاهی به شکل رایحه ی عود می رسی

گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما
با یک سبد ستاره ی موعود می رسی

گاهی برای این که تو؛ ویرانمان کنی
از چشممان می آیی و چون رود می رسی

گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب
با سوز و ساز نغمه ی داوود می رسی

ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود می رسی

روزی تو می رسی و علی شاد می شود
بغض گلوی فاطمه آزاد می شود
سروده ی رحمان نوازنی
×××
اى صاحب ولایت و والاتر از همه

اى چشمه حیات و افاضات دائمه


اى ابتداى خلقت و سر حلقه وجود

اى انتهاى سلسله اولیاء همه


از جلوه تو، خلقت عالم شروع شد

 از عمر تو، به دور زمان، حُسن خاتمه


شاها به افتخار قدوم شریف تو

 شد سامرا به عالم ایجاد عاصمه


یابن الحسن بیا، که شد از روز غیبتت

دنیا پر اضطراب و بشر در مخاصمه


از سینه هاست، نعره صلح و صفا بلند

وز کینه هاست، فکر همه در مهاجمه


مشکل بود، که جمله حق بشنود کسى

کز باطل است، گوش بشر پر ز همهمه


قرآن، که «لا یَمسُّه اِلاّ المُطهَّرُون»

با رأى هر کسى، شده تفسیر و ترجمه


تا دولتِ جهانىِ خود را به پا کنى

 دادت خدا شجاعت و نیروى لازمه


حکم تو عدل مطلق و فرمان داور است

حاجت نباشدت به شهود و محاکمه


ز آن سرکشان، که مردم دنیا به وحشتند

 قلب سلیم و پاک تو را نیست واهمه


با این قواى جهان گیر ظالمان

تنها تویى امید بشر، یابن فاطمه(س)


اى پرچم شکوه تو بر آسمان بلند

یک ره، نظر فکن به علمدار علقمه


بنگر به خاک و خون، عَلَم سرنگون او

گویى که با درفش تو دارد مکالمه


امشب "حسان" به یاد تو از غصّه فارغ است
هر دم کند دعاى ظهور تو، زمزمه

سروده ی حبیب الله چایچیان

***
امشب رسد از سامره بوی گل نر گس

گلها همه چشمند به سوی گل نر گس


بگرفته همه خوی به خــــــوی گل نرگس

نرگس زده لبخند به روی گل نرگس


گمگشته در انـــوار الهی کــــــره ی خاک

صوت صلوات است که سر برده زافــلاک


تا دوست زند خنده وتا خصم شود کــــور

گــــــردیده زمین بر سر گردون طبق نور


هم سامـــــره سینا شده هم بیت ولا طور

ریزد عوض گل به زمین با ل وپر حــور


خــورشیدِ رخ مهـــــدی سر زد شب نیمه

بر چــهره گل انداخـــته لبخند حکیمه


روید گل تــــوحید زکــــوه وچمن امشب

یوسف شده از مصر مقیم وطـــــن امشب


یعقـــــوب شنیده است بـوی پیرهن امشب

مهدی زده لبخــــــند به روی حسن امشب


خــــــیزید وبه بینید گلســــتان حسن را

در دست حسن لا لـــــۀ بستان حسن را


خـــیزید که از پارۀ دل گــل بفشـا نید

وز کـــوثر نـــورآتش دل را بنشا نید


بر منتظران این خبر خوش برسانید

کامشب شب قـــدر است همه قــــدر بدانید


با نــــور نــوشتند به پیشانی خـــــورشید

ماهـــــی که جهان منتظـرش بود درخشید


این صــورت توحـــید ویا آیۀ نور است

این قامت طــوباست ویا نخلۀ طوراست


داود نبــی را به لب آیا ت زبـوراست

یا برلب مهدی سخن از روز ظهــور است


گـوش همه بر زمـزمۀ یارب مهدی است

ای منتظران مـژده که امشب شب مهدی است


ای منتظـران یا فته غــــم خاتمه امشب

تبریک که روشن شده چشم همـــه امشب


بشکفت به شوق وشعف وزمـــزمه امشب

گـل از گـل لبخـند بنـی فاطمه امشب


مــرغان بهشتـی شده آوارۀ مهدی

گـردند به دور وبــرِِ گهـوارۀ مهدی


مهـدی است که احیاگر قانون حسین است

مهدی است که شمشیرش مد یِِون حسین است


او وارث پیراهـن گلگون حسین است

والله قسم منتقـم خون حسین است


برپرچمش این نقش عیان با خط نور است

ای منتظران مژده که هنگام ظهـور است


این یوسف زهراست که سوی وطــن آید

این ماه دل آراست که در انجــــــــمن آید


این جان جهان است که اینک به تـن آید

بر منتظـــــران پاسخ یا بـــن الحسن آید


خـــیزید حضـــــور پسر فاطمه امشب

لبیک بگــوئید به مهدی همه امشب


بـــوی نفس حجت ثانــــی عشر آیــد

ای شب حرکت کن که به زودی سحر آید


ای صبح بیا تا شب هجــــرا ن به سرآید

خـورشید بنی فاطمه از کعــبه بر آید


عیسی زفـلک بازآ مــا صبر نداریم

تـــا پشت سر یــار نمـازی بگذاریم


ای احمد ثا نی زحـــرا جلوه گری کن

ای وارث پیغمـبر پیغــامبـری کن


تنها پسرزهــرا مــــارا پــــدری کن

این قــافـلـــۀ گمشده را راهبری کن


در هجر شبان اشک فشان این رمه تاکی؟

دوران فـراق پسر فــــاطمــــه تاکی؟


ای غصّـــه اسلام هم آغـــوش تو مهدی

ای نالۀ خامــوشان در گـوش تو مهدی


ای پــرچم ثارالله بــر دوش تـو مهدی

ای خـون دل واشک بصر نوش تو مهدی


ای موسی عمـران چه شود تا به مصافی

چـــون سینۀ دریادل فــرعون بشکافی


ای نام تو ذکـر خوش شام وسحـر ما

ای خاک رهت مــادرمـا وپـــدر مـا


ای باغ تـو را لاله زخــون جگـر ما

ما منتظـر استیم وتـوئی منتظَر ما


باز آ که چـراغ همه رخسار تـو باشد
میثـم صله ی شعـرش دیدار تو باشد
سروده ی حاج غلامرضا سازگار
×××
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
 
چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید
 
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
 
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیم چون بُراده ی خورشید
 
شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید
 
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
 
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس
 
کبوتران خدا مژده ی سحر دادند
تمام از شب میلاد تو خبر دادند
 
کلاغ های دِهِ ما به یمن آمدنت
چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
 
بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
به شاخه شاخه ی این شعر برگ و بر دادند
 
درخت ها همه هنگامه ی قدم زدنت
ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
 
عروسِ باغچه ی یاس، مادرت نرگس
چه کرده بود به او این چنین ثمر دادند
 
هزار شکر خدا را که باز هم امروز
به خانواده ی زهراییان پسر دادند
 
نفس بریده صدا می زنیم در همه حال
به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال
 
هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
به چشم کس نَبُوَد باز تاب دیدارت
 
به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
بیا و بار بده ذره را به دربارت
 
به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
 
هزار یوسف مصری کلاف حُسن به کف
نشسته اند به صف در میان بازارت
 
به شیوه ی پدرانت چه می شود بینم
کنار سفره ی ما باز کردی افطارت
 
برو سفر به سلامت که هر کجا هستی
امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
 
برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
 
روایت است که در روزگار آمدنت
زمین تمام شود بی قرار آمدنت
 
روایت است که بالاترین عبادتِ خلق
در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
 
روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
کسی که کار ندارد به کار آمدنت
 
روایت است که با ذوالفقار می آیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت
 
روایت است قیامی که سیدش یمنی ست
خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنت
 
مقام رهبری آن سید خراسانی ست
نشانه ی دگر روزگار آمدنت
 
نشانه های ظهورت هنوز کامل نیست
دلی که منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
 
به هر کجا که سخن از تو در میان آید
به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
 
من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
 
که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
زمان آمدنش باز هم جوان آید
 
که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
 
که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
 
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
بدون همسفرش رفت با سرِ بابا
سروده ی محسن عرب خالقی
 
×××
این ریسه ها مرا ز شما دور می کند
چشم دل  ضعیف  مرا کور می کند
 
در ذهن  بی نمازترین عاشقان تان
چندین چراغ جلوه ای از طور می کند
 
این  زرق وبرق  سبز کلیمم نمی کند
بدتر مرا ز طور شما دور می کند
 
اشک فراق  منتظران  ظهور را
مطرب  درون خمره ی انگور می کند
 
امسال هم دوباره مگس های شهر را
شیرینی ولای  تو  زنبور  می کند
 
بانی خرج هیئت مان را نگاه  کن
دارد هوای نفس  چه مغرور می کند!
 
مداح های  پاکتی اهل  کسب  را
این عید و جشن هاست که مسرور می کند
 
آقا دلم عجیب گرفته ست، کی مرا
تاثیر  خنده های  تو منصور  می کند؟
سروده ی وحید قاسمی
×××
فرشتگان سما ائتلاف می کردند
به گرد بستر نرگس طواف می کردند
 
به زیر سایه ی محراب سبز گهواره
پیمبران  خدا  اعتکاف  می کردند
 
و رودهای بهشتی به اشک شوق ظهور
زلال آبی خود را مضاف می کردند
 
تمام دوزخیان را ملائکه  ز عذاب
به یمن خنده ی مهدی معاف می کردند
 
قمررخان سماوات تیغ  مژگان را
به محض دیدن پلکش غلاف می کردند
 
پریوشان به کنار ضریح چشمانش
به زشت بودن خود اعتراف می کردند
 
مقربان الهی  برای  دیدن  او
خریدهای  کلان کلاف  می کردند
 
چقدر مردم عاشق  کبوتر دل را
روانه سمت حوالی  قاف  می کردند
 
سحر در اوج نگاهش، هزار اختر را
منجمان فرج  اکتشاف  می کردند
سروده ی وحید قاسمی
×××
تقصیر ماست غیبت طولانی شما

بغض گلو گرفته ی پنهانی شما


بر شوره زار معصیتم گریه می کنی

جانم فدای دیده ی بارانی شما


پرونده ام برای شما دردسر شده

وضع بدم،دلیل پریشانی شما


ای وای من! که قلب شما را شکسته ام

آقا چه شد تبسم رحمانی شما؟!


ای یوسف مدینه مرا هم حلال کن

« عفو و گذشت» سنت کنعانی شما


آیا حقیقت است که اصلا شبیه نیست؟!

رفتار ما به رسم مسلمانی شما


ایران ما اگر چه بسی شاه دیده است!

چشم امید بسته به سلطانی شما


صدها هزار نوح و سلیمان نشسته اند

در انتظار منسب دربانی شما


عشاق شهر یکسره تعریف می کنند

از لحن و صوت مکی قرآنی شما


نشنیده یاد روضه ی گودال کرده ام

دل می برد تلاوت روحانی شما


این اشک روضه حال مرا خوب کرده است

رد خور نداشت، نسخه ی درمانی شما


« یا فارس الحجاز» برایم دعا کنید
درمانده است شاعر ایرانی شما
سروده ی وحید قاسمی