ما را اسیر خال روی لب نوشته اند
در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال
مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند
در مسجد الحرام خم ابروان تو
مثل فرشتگان مقرب نوشته اند
در محضر نگاه الهی تو مرا
در خیل نوکران مهذَب نوشته اند
شبهای جمعه که دل من مست کربلاست
از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند
با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم
با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند
از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است
ما را فدای دلبر زینب نوشته اند
من را که بی قرار حرم می کنی بس است
اصلا مرا غبار حرم می کنی بس است
شرط نزول کوثر رحمت دعای توست
اصلاً تمام خلقت عالم برای توست
بالاتری ز درک تمام جهانیان
وقتی که انتهای جهان ابتدای توست
حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن
آنجا که از ازل اثر رد پای توست
بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد
رمز نجات اهل زمانه ولای توست
آسوده خاطران هیاهوی محشریم
وقتی رضای حضرت حق در رضای توست
فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین
تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست
در آستانة تو کسی نا امید نیست
صحن امیر علقمه دار الشفای توست
از ابتدای صبح ازل فضل می کنی
ما را گدای دست اباالفضل می کنی
وقتی که هست دوش نبی آسمان تو
یعنی تو از پیمبری و او از آن تو
فرزند خویش را به فدای تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو
معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه های دم به دمش بر دهان تو
فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو
آوای «من أحب حسینا» وزیده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو
ما از در حسینیه جایی نمی رویم
هستیم تا همیشه فقط در امان تو
هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح می گذرد کاروان تو
این اشکها برای دلم توشه می شود
اذن طواف مرقد شش گوشه می شود
حال و هوای قلب من امشب کبوتریست
وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست
شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود
تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست
ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت
با این حساب کار شما ذره پروریست
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادریست
در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بنای هیات ما روضه محوریست
ما سالهاست در غم تو گریه میکنیم
هم ناله با محرم تو گریه میکنیم
سروده ی یوسف رحیمی
×××
بخوان قنوت غزل را که نور مادر شد
به بوی سیب حرم سینه ها معطّر شد
نهاد پا به زمین و هوای عشق آورد
هوای شهر نبی از همیشه بهتر شد
و نور با خودش آورد و نور را خنداند
و نور در دل نور _ آینه ، مکرّر شد
و با وجود چنین عطری و چنین نوری
زمین برای همیشه بر آسمان سر شد
قدم نهاد به چشم زمین و شاهانه
به هر چه بود در این عاشقانه سرور شد
به خنده های ملیحش مدینه را خنداند
به شور خنده دل آرام شور کوثر شد
پر شکسته ی فطرس پر پریدن شد
که در کنار همین خانه دردش آخر شد
امیر قافله ی عشق و عاشقی کامد
دل رمیده ی ما هم به شوق او پر شد
رسید مژده که آمد بهار ثارالله
که بر تمام شهیدان عشق رهبر شد
بساط عاشقی از این به بعد بر پا شد
بخوان قنوت غزل را که نور مادر شد
سروده وحید محمدی
×××
امشب از قافله نور خبر دارم من
از سواران سلحشور خبر دارم من
از نشاط پری و حور خبر دارم من
از شکوه دل پر شور خبر دارم من
شب زیبائی و روز طرب انگیز رسید
ساقی میکده با ساغر لبریز رسید
امشب از نور دل فاطمه صحبت دارم
با شما صحبتی از جلوه عصمت دارم
سخن از شادی گل های مسرت دارم
خبر از آینه ی عشق و محبت دارم
غرق شیدائی و شورم اگر از شور حسین
جبرئیلم که خبر می دهم از نور حسین
شهر یثرب ز رخش نورٌ علی نور بود
رشک فردوس برین رشک دل طور بود
خاطر اهل ولایت همه مسرور بود
خانه فاطمه پر ولوله و شور بود
مرتضی شکر خدا کرده و رویش بوسد
مصطفی گریه کنان زیر گلویش بوسد
این گل سرخ که زیبنده زهرا و علی ست
لاله گلشن ارزنده زهرا و علی ست
این همان چشمه جوشنده زهرا و علی ست
این همان مهر درخشنده زهرا و علی ست
از فروغ رخ او تا که تکلم کردند
بر رخش این دو گل یاس تبسم کردند
نور او منبع و سرچشمه خورشید بود
روی او خوب تر از ماه شب عید بود
مهر او آینه روشن توحید بود
حب او روز جزا مایه امید بود
هر که شد ذره این مهر به خورشید رسد
پیرویش عاقبت الامر به توحید رسد
آی فطرس به خدا قبله حاجات رسید
خیز از جا که کنون وقت ملاقات رسید
بنگر لاله ای از گلشن سادات رسید
نور سبزی ز جمالش به سماوات رسید
نور این مهر چراغ سحرت خواهد داد
عطر این گل ز وفا بال و پرت خواهد داد
روی او آینه صبر و ثبات است بیا
نفسش باعث احیاء حیات است بیا
در دو عالم همه را فلک نجات است بیا
بهر آزادی تو برگ و برات است بیا
کائنات از دم او زنده و جاوید شوند
گمرهان با نگهش پیرو توحید شوند
این همان است که دل در طلبش می کوشد
کوثر عشق ز انگشت پیمبر نوشد
به تنش جامه گلرنگ شهادت پوشد
این همان است که خونش همه دم می جوشد
دل جبریل «وفائی» ز غم او خون است
این حسین است که اسلام به او مدیون است
سروده سید هاشم وفایی