***
آن روز از کبوتر زخمی پری نبود
خورشید فاطمه که به این لاغری نبودسروده علی زمانیان
***
آیاکه شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینه ی پر از محنم را
دلتنگ مناجات سحر های بقیعم
بامادر غمدیده بگویم سخنم را
از سوز عطش تار شده راه نگاهم
آخرچه کنم؟ لرزش دست و بدنم را
آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
سخت است تماشا کنم اشک حسنم را
آن روز که در گوشه ویرانه نشستم
لرزاند،غم عمه ی سادات تنم را
من کشته ی بی حرمتی بزم شرابم
با آنکه نبسته لب چوبی دهنم را
آن روز که آمد به میان حرف کنیزی
سخت است که تفسیر نمایم سخنم را
ناموس خدا ، خیره سری ، چشم حرامی
سربسته گذارید بلای کهنم را
در این دم آخر به خدا یاد حسینم
زیرسرم آماده نهادم کفنم را
تشییع تن سالم من کار ندارد
غارت ننموده است کسی پیرهنم را
سروده ی قاسم نعمتی
***
هر که یک جور قسمتی دارد
سامرای تو غربتی دارد
خوش به حال کسی که نوکر توست
واقعا چه سعادتی دارد!
راستی شهر سامرای شما
چند تا بچه هیئتی دارد؟
یا که دور و بر حریم شما
مردمان ولایتی دارد؟
دل من دور صحن و ایوانت
باز میل زیارتی دارد
اعتقاد من است با آن حال
حرم تو چه هیبتی دارد
با وجودی که خاکی است اما
این زیارت چه لذتی دارد
دشمن تو اگر که می دانست
با تو بودن چه عزتی دارد...
تا ابد مبتلای تو می شد
خادم سامرای تو می شد
مرد آن است باورت کرده
خویش را بنده ی درت کرده
دست های خدا ملائک را
روی گنبد کبوترت کرده
پرچمت تا همیشه پا برجاست
با دعایی که مادرت کرده
جلوه ای از رخت شده خورشید
حق تو را ذره پرورت کرده
دست حق معجزات عیسی را
رزق و روزی نوکرت کرده
به زمین خورده است و پا نشده
هر که توهین به محضرت کرده
بشکند دست های آن کس که
چون گل یاس پرپرت کرده
من بمیرم که بین بزم شراب
خون به قلب مطهرت کرده
روضه ات تا کجا کشانده مرا
پای تشت طلا کشانده مرا
دور تشت طلا چه غوغا بود
داخل تشت رأس آقا بود
دختری در کنار عمه خود
دیدگانش شبیه دریا بود
چشم های کبوتران? او
خیره در چشم های بابا بود
چقدر صورت کبودی داشت
جرمش این بود شکل زهرا بود
بس که بین مسیر افتاده
بدنش پر ز خار صحرا بود
بوی یاس مدینه می آمد
مادرش هم یقین در آن جا بود
گرچه بستند دست زینب را
پرچم او هنوز بالا بود
خیزران هم دلش به درد آمد
روی لب ها که واحسینا بود
قاری نیزه ها که قرآن خواند
چشم ها غرق در تماشا بود
تا به لب هاش خیزران می خورد
رعد و برقی در آسمان می خورد
سروده ی مهدی نظری
***
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی
دارم ولی شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولی خدا أیها النقی
با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن
پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر می کشیم سوی شما أیها النقی
بخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکین ترم ز هرچه گدا أیها النقی
من هرچه خواستم تو عنایت نموده ای
یک حاجتم نگشته روا أیها النقی
گردد جوانی ام همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای تو یا أیها النقی
باید برای غربت تو بی امان گریست
با ناله های حضرت صاحب زمان گریست
شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا
توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
بارانی ست از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ملک بی اراده بود
وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد
دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود
زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
دیگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل ، شکسته از آن بزم باده بود
آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان
از آن سه ساله که پدر از دست داده بود
جانش رسید بر لبش از ضربه های چوب
وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود
سروده ی یوسف رحیمی
***
وقتی نگاهم را به بــاران می نشانم
وقتی که خون دل ز دیـده می فشانم
گُل می کند شـوق تو و با جـذبة عشق
دل را به سوی سـامرایت می کشانم
چون آینه محو جلالت می شود دل
مبهوت در قدر و کمالت می شود دل
یادت چـراغ خلـوت اندیشة ماست
مهرت همیشه دررگ ودرریشـة ماست
ای هـادی گمگشتگــان راه توحیـد
خـدمت به راه مکتب توپیشة ماست
بـر سـائـلان آستـان خود کرم کن
ما را به راه عشق خود ثابت قدم کن
ای مظهـر کُّـّل صفـات حـق پرستی
بخشیده از جام شرف برعشق،مستی
ما قطرة دریـای احســان تو هستیم
مـاذره ایـم ای آفتــاب کُـّل هستی
تـاریکی مـا را ببخشــا روشنـائی
مارابه اوج معــرفت کن رهنمـائی
ایمان شکـوفـا شـد ز گلــزار لب تو
عـرفـان فضیلت یـافته از مذهب تو
ای چشمـة جـوشنـدة ایثـار و تقـوا
قـرآن شـده احیــا ز سعی مکتب تو
تو رهبر دین، شهـریـار مُلـک دینی
تو هــادی راه تمـــام مــؤمنینی
تو کعبــة دلهــایی و قبلــه نمـائی
تو چـون نسیم صبحگاهی جانفزائی
گنجینـة قـدر و کمـال و علـم ودانش
تو گـوهـر نـاب جـواد ابـن الرضائی
جود تو جـوشیده ز جود آن جواد است
دنیا مرید و درگهت باب المراداست
ای آن که تـابـد نور ایمـان از نهادت
شد جامعـه آئینـه ای از اعتقــادت
گر دشمـن بیــدادگر بیـداد می کرد
گلبـانگ پُرشـور تو شـد تیغ جهادت
روز عدو را بـا کــلامت شام کردی
مـوج ستـم را خسته و آرام کردی
آنـان کـه از روز ازل غـرق عنــادند
غـافل ز روز محشـر و روز معـــادند
وقتی قـدم در بـرکة شیـران نهادی
دیدنـد،شیـران سربه پای تونهادند
ای آفتـاب آسمــان حـق پرستی
دراختیـار تـوست نبض کُّل هستی
ای آن که قرآن در تجلایی جهانگیـر
با آیـة تطهیــر کـرده از تــو تقـدیر
دشمن هجوم آورد در شب بر سرایت
بردنـد تا بـزم شـرابت با چه تقصیر
وقتی که بر بیـداد گر لب را گشودی
کاخ ستم را بر سرش ویران نمودی
ای آن که هستی از تو درس عشق آموخت
خورشید مهرت چلچراغ عشق افروخت
با آن همـه قـد رو جــلال و راد مردی
افسوس با زه رستم جان و دلت سوخت
توسـوختی تان ورحق روشـن بماند
پرپر شـدی تا باغ دین گلشن بماند
ای مظهــر صبـر و وقـار و استقـامت
ای اســوة ایمــان و ایثـار و کرامت
امیــدوارم تـا بگیــری بـا نگـاهت
دست «وفائی»رابه صحـرای قیامت
ای قبلـة امیــد از مــا رو مگـردان
در رستخیز از عاشقان ابرو مگـردان
سروده ی سید هاشم وفائی
***
جز درد و غصه سینه ی ما را مجیب نیست
زخمی به دل نشسته که هیچش طبیب نیست
خاکم به سر به حضرت هادی چه کرده اند؟
دشنام بر سلاله ی زهرا(س) عجیب نیست؟
از سامرا صدای تو بر گوش می رسد
اینها جزای کشته شیب الخضیب نیست
آقا دلت شکسته ز تیغ زبان خصم
غصه نخور توقعی از نا نجیب نیست
ای یوسف شکسته دل من حلال کن
در ما اگر برای تو خیری نصیب نیست
غافل شدیم از تو و از روزگار تو
ور نه چنین جسور شدن در رقیب نیست
ما زنده ایم و قلب شما را شرر زدند
بر سینه ی تو آتشی از پشت در زدند
این دشمنان که زخم شما را نمک زدند
دیروز،کوچه،مادرتان را کتک زدند
اینان که این چنین دلتان را شکسته اند
در شام روی نیزه سری را شکسته اند
این دست ها که قلب شما را دریده اند
دیروز موی عمه تان را کشیده اند
امروز جنگ و غفلت عالیجانب ها
دیروز کوفه، زینب و بزم شراب ها
میترسم از دو رویی پشمینه پوش ها
از چشم های خیره ی برده فروش ها
برگرد ذوالفقار علی(ع)، گاه عاشقیست
قرآن بخوان،به دست کسی خیزران که نیست
روضه بخوان فدای دو تا نرگس ترت
از قتلگاه و خنجر و از داغ مادرت
روضه بخوان برای گدایان محفلت
روضه بخوان کمی که سبک میشود دلت
از چه به روی نوکر خود چشم بسته ای؟
کنجی غریب دست به زانو نشسته ای
ما کیستیم؟تشنه جام شهادتیم
جان بر کف ایستاده مطیع ولایتیم
ما چشم بر دهان شما مستطاعتیم
ابناء حیدریم و سرا پای غیرتیم
کافیست اینکه پیر خراسان امان دهد
با إذنتان اشارت ابرو نشان دهد
ما سینه را به امر شما چاک میکنیم
ما هرچه دشمن است،در خاک میکنیم
ما مرده ایم مگر که سگی دم بر آورد
اُو اُو کند و نام شما را بیاورد
روباه چشم بر دهن خوک دوخته
ای بی حیای سگ صفت خود فروخته
مهدی اگر امان بدهد باده میزنیم
بر گردن کثیف تو قلاده میزنیم
شیعه سر حرف خودش ایستاده است
چیزی ز عمر نحس تو باقی نمانده است
ما باده نوش باده ی مینای کوثریم
جان بر کفان خامنه ای پور حیدریم
از نسل فاو و فکه و خاک دوئیجی ام
فریاد میزنم که آری بسیجی ام
سروده ی محمد معاذ اللهی پور
***
صدای زمزمه ی جامعه کبیره ی توست
که چشم ها همه اشک و نگاه خیره ی توست
هر آنکسی که در امواج عشق افتاده
برای عرض ادب در پی جزیره ی توست
کلاس درس محبت کلامکم نور است
اگر محب علی گشته ایم سیره ی توست
شما که محبط وحیید و معدن رحمت
تمام دار و ندارم غم عشیره ی توست
میان صحنه ی محشر شفاعتی بکنید
صدای زجه ، صدای غلام تیره ی توست
کنار ذره ای از ناخن شما باید
تمام ناقه ی صالح به سجده در آید
قدم زدی به مسیر مدینه ، سامرا
به جاده های کویر مدینه ، سامرا
تمام غربت چشم تو را شهادت داد
مناره های منیر مدینه ، سامرا
چه زخم ها که به قلب شما زدند آقا !
ستمگران حقیر مدینه ، سامرا
دوباره روز دوشنبه چه نحس می آمد
به سمت شهر فقیر مدینه ، سامرا
برای مادر خود گریه می کنید انگار
بنال مرغ اسیر مدینه ، سامرا
برای بانوی پهلو شکسته ی حیدر
برای صورت نیلی حضرت مادر
دوباره اشک غزل های منزوی ای وای
شراره می چکد از چشم مثنوی ای وای
شکست حرمت گنبدطلای سامرا
شکست بغض فضاهای معنوی ای وای
اگر چه منزلتت خدشه بر نمی دارد
دچار زخم جسارات می شوی ای وای
شما کجا و زمین گدا نشین مسیر
شبیه عمه به ویرانه می روی ای وای
بمیرم از چه پس مرکب سیاهی ها
کنار مردم این شهر می دوی ای وای
برای گریه کنانت اگر جسارت نیست ،
بگو که زخم روی ناخن شما از چیست
به دور مرقدت امشب ملایکه دارند ؛
بررای غربت چشمانت اشک می بارند
چقدر بی خرد است آن عدو نمی داند
درندگان به کف پات سجده می آرند
به سوی بزم شرابت کشند اما شام
امان ز مردم پستی که بین بازارند
برای دیدن سرها هجوم آوردند
جماعتی همه رفتند سنگ بردارند
به سمت بزم شراب این صدای گریه ی کیست ؟
صدای شیهه ی شلاق های دربارند
صدای گریه ی زهرا ، قرائت قرآن
صدا صدای تلاقی خیزران ، دندان
سروده ی مجتبی کرمی