چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت میکند
با «حلیمه» میروی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر میکنی
دیده نورت را که در مهتاب بی حد میشود
آسمان خانهاش پر رفت و آمد میشود
مست از آیین ابراهیم هم رد میشود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینهی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت
رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین
تا چهل سالت شود میمیرد این روح الامین
دین و دل را خوبرویان با سلامی میبرند
عاشقان را با سر زلفی به دامی میبرند
یوسفی اینبار تا بازار شامی میبرند
بوی پیراهن از آنجا تا مشامی میبرند
بیقرارت شد «خدیجه» قلب او بیطاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیدهست: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
بوسه تا بر گونهات ام ابیها میزند
روح تو در چشمهایش دل به دریا میزند
دل به دریا میزنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا میبریی توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسین»ی چنین میخواست «او ادنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
«ما عرفناک»ت زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین! دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها ! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پر، دستان خالی میرسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
سروده ی قاسم صفران
×××
ای تمام آفرینش خشتی از ایوان تو
علم شرق و غرب عالم سطری از قرآن تو
آسمانی ها زمینی ها همه مهمان تو
گل کند جان مسیح از غنچه ی خندان تو
خنده ی خورشید ها از گوهر دندان تو
عقل ها مبهوت تو مجنون تو حیران تو
آسمانی ها همه مرهون ارشاد توأند
دستگیران جهان محتاج امداد توأند
شهریاران بنده ی سلمان و مقداد توأند
چار أمّ و هفت أب در خطّ اولاد توأند
انبیا یکسر بشیر صبح میلاد توأند
نورها بر قلبشان تابیده از فرقان تو
انبیا یک کاروان تو کاروان سالارشان
خوب رویان مشتری تو یوسف بازارشان
خالق و خلقت درود حضرت تو کارشان
کلّ انسانها تویی تنها تویی غمخوارشان
مسلمین در خواب غفلت خفته تو بیدارشان
بی خبر از دشمنان عترت و قرآن تو
تو سراپا جانِ جانِ امّتی امّت چو تن
تن شود بی تاب اگر یک لحظه جان بیند مَحن
با اهانت بر تو، امت شد چو بحری موج زن
در خروش آمد بسی پیر و جوان و مرد و زن
رهروان تو سزد مانند چوپان قَرَن
بکشند دندانشان، چون بشکند دندان تو
ای که کرده ذات معبودت حبیب خود خطاب
ای فروغت جلوه گر چون مهر از ابر حجاب
گر جسارت کرد بر تو ابلهی حیف از جواب
تو به وسعت فوق اقیانوس و او کم از سراب
با صدای سگ نگردد کم فروغ آفتاب
می درخشد تا قیامت نور بی پایان تو
از فروغ رحمتت لبریز ظرف عالم است
چون تو قامت بر فرازی قامت گردون خم است
لیله ی میلاد تو عید کمال آدم است
خاصه در سالی که آن سال رسول اعظم است
پایه ی توحید تو همچون کتاب محکم است
ثبت گشته بر جبین آسمان عنوان تو
چارده قرن است دنیا محو عدل و داد توست
آه مظلومان عالم بانگی از فریاد توست
بردگی محکوم تو آزادگی آزاد توست
تا خداییّ خدا مُلک خدا آباد توست
هفته ها و روزها و لحظه ها میلاد توست
بسکه جوشد گوهر علم از یم عرفان تو
تو بجای سیم و زر احسان و عدل اندوختی
تو نگاه مرحمت حتی به دشمن دوختی
تو برای خلق همچون شمع سوزان سوختی
تو ز حکمت در دل انسان چراغ افروختی
تو به جای اِضرب، اِقرأ بر بشر آموختی
می درخشد عَلَّمَ القرآن به الرّحمن تو
آمدی ای تا ابد در سینه ها نور، آمدی
آمدی ای موسی برگشته از طور، آمدی
آمدی ای رایتت پیوسته منصور، آمدی
آمدی ای ملک هستی از تو معمور، آمدی
آمدی ای چشم بد از عارضت دور، آمدی
خنده کن ای صبح مشتاقان لب خندان تو
کیست تا مثل تو سلمان و ابوذر پرورد
کیست تا مرد دو عالم همچو حیدر پرورد
کیست تا در بوستان وحی، کوثر پرورد
کیست تا چون لؤلؤ و مرجان دو گوهر پرورد
یا چو زینب دختری در حدّ مادر پرورد
ای امیرالمؤمنین پرورده ی دامان تو
حکمت از اسلام ناب توست جاری بیشتر
دانش از حکم و کتاب توست ساری بیشتر
سرفرازان را به کویت خاکساری بیشتر
از تو می خواهند جن و انس یاری بیشتر
آنچه کل انبیا دارند داری بیشتر
ای نبییّن میهمان سفره ی احسان تو
عترت و قرآن تو دو مشعل تابان ماست
دو سپهر معرفت دو کفّه ی میزان ماست
کلّ دین ما همانا عترت و قرآن ماست
حفظ این دو با تو از روز ازل پیمان ماست
پیروی زین دو امانت عزت و ایمان ماست
کیست «میثم» مدح خوان عترت و قرآن تو
سروده ی غلامرضا سازگار
×××
ای صداقت تا قیامت بنده ای از بندگانت
ای کرامت سائلی از سائلان آستانت
ای علوم انبیا و اولیا زیر زبانت
ای اساتید جهان پیوسته مرهون بیانت
ای سلام حق به آباء تو و بر خاندانت
جان جان عالمی جانها فدای جسم و جانت
کیستی تو کیستی تو، وجه رب العالمینی
نور داور، روی قرآن، روح ایمان، رکن دینی
چشم حق در کل عالم دست حق در آستینی
صادق آل نبی فرزند ختم المرسلینی
هم زعیم راستانی هم امام راستینی
راستی خیزد فروغ راستی از داستانت
علم و دانش با بیان جان فزایت جان گرفته
صدق از نام امام صادقت عنوان گرفته
جن و انست در توسل دست بر دامان گرفته
هر که گیرد دامنت را دامن قرآن گرفته
پیش تر از بودن تو حق ز ما پیمان گرفته
تا بگیرم از تو فرمان ، ای به فرمان انس و جانت
ای کمال دین که دین کامل شده در مکتب تو
با خدا هر روز تو، هر لحظه ی تو، هر شب تو
مهر، زانوی ادب بنهاده نزد کوکب تو
عیسی مریم زند گل بوسه بر لعل لب تو
موسی عمران اسیر ذکر یارب یارب تو
انبیاء و اولیا دل داده ی نطق و بیانت
داشتی در سایه ی کرسیّ درست بی شماره
هم مفضّل، هم اَبان، هم ابن نُعمان، هم زُراره
نام تو پاینده تر گردیده بعد از یک هزاره
کلّ دانش از چراغ تابناکت یک شراره
آسمانی ها مطیع حضرتت با یک اشاره
چون زمینی ها گدای صبح و شام آستانت
کیستی تو ای هزاران حاتم طایی فقیرت
روی هر شیخ کبیری جانب طفل صغیرت
مرغ روح روهروان علم تا محشر اسیرت
سربلندان خاکسار و سرفرازان سر به زیرت
اهل دل را می دهد چشم بصیرت، بو بصیرت
ابن حیّان ها مفضّل ها گلی از بوستانت
آسمانی ها زمین بوسان ایوان جلالت
لاله ای چون شیخ طوسی غنچه کرده از نهالت
مجلسی ها پای بند مجلس قال و مقالت
ابن شهر آشوب ها گمگشته ی شهر کمالت
سرکشان با ادعای علم و دانش پایمالت
عالمان دهر محکوم کلاس امتحانت
نخل سر سبز کهنسال امامت کیست جز تو
خالق بخشنده را دست کرامت کیست جز تو
پیش سیل فتنه کوه راست قامت کیست جز تو
اسوه ی ایمان و صبر و استقامت کیست جز تو
صادق آل محمد تا قیامت کیست جز تو
ای صداقت پای بند و دست بوس خاندانت
ای نهان در سینه ی نورانیت دریای غم ها
زخم ها بر سینه ی مجروحت از تیر اِلَم ها
دیده از منصور دون در کثرت پیری ستم ها
عاجزند از وصف غم هایت زبان ها و قلم ها
با وجود آنکه دیدند از تو اعجاز و کرم ها
شعله افکندند از زهر ستم بر جسم و جانت
ای عزیز جان که شد پامال عمری عزت تو
نسل آدم تا ابد مرهون علم و حکمت تو
اشک مهدی ریخته هر شب به روی تربت تو
ای بقیع بی چراغ تو کتاب غربت تو
ای عیان تا صبح محشر درد و رنج و محنت تو
هم ز قبر بی چراغت هم ز قدر بی نشانت
کاش بودم خاک زیر پای زوار بقیعت
کاش بودم زائری در پشت دیوار بقیعت
کاش سوزم چون چراغی در شب تار بقیعت
کاش می گشتم چو مرغی دور گلزار بقیعت
کاش می شد قسمتم هر سال دیدار بقیعت
کاش قلبم بود چاه درد و غم های نهانت
سالها در سینه بودی حبس، درد و سوز و آهت
سال ها می ریخت چون باران خون اشگ از نگاهت
بارها بردند جسم خسته سوی قتلگاهت
گرد ره بنشست بر رخسار زیباتر ز ماهت
نیمه شب آزارها آمد به جان، در بین راهت
رفت از کف بارها و بارها تاب و توانت
بس که دیدی ظلم و بیداد و ستم از خصم غافل
لحظه لحظه آب گشتی سوختی چون شمع محفل
نیمه های شب تو را بردند سوی قصر قاتل
سر برهنه، دست بسته، پای خسته، راه مشکل
بس که با یاد غمت دریای آتش داشت در دل
شعر«میثم» شعله شد سر زد ز قلب شیعیانت
سروده ی غلامرضا سازگار
××
ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمانها را
دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق
دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفلها
دو وجه الله ربانی، دو سرّ الله سبحانی
دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما
دو عیسی دم، دو موسی ید، دو حُسن خالق سرمد
یکی صادقu یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
یکی بنیانگر مکتب، یکی آرندة مذهب
یکی انوار را مشعل، یکی اسرار را گویا
یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم
یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا
یکی نور نبوت را به دل¬ها تافت تا محشر
یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا
رسد آوای قال الصادق و قال رسولالله علیهماالسلام
به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا
یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه
دو تن اما چو ذات پاک یکتا هر دو بی همتا
محمد کیست؟ جانِ جانِ جان عالم خلقت
که گر نازی کند، در هم فرو ریزد همه دنیا
محمد کیست؟ روح پاک کل انبیا در تن
که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا
محمد کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید:
"منم عبد و رسول الله برِ من رهبر و مولا"محمد از زمان¬ها پیشتر می زیست با خالق
محمد از مکان پیموده ره تا اوج اَو اَدنی
محمد محور عالم، محمد رهبر آدم
محمد منجی هستی، محمد سید بطحا
محمد کیست؟ آنکو بوده قرآن دفتر مدحش
که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا
محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز
چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را
وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم
کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا
ششم مولا، ششم هادی، ششم رهبر، ششم سرور
که هم دریای شش گوهر بود، هم دُرّ شش دریا
صداقت از لبش ریزد، فصاحت از دمش خیزد
فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا
بسی زهّاد و عبّادند بی مهرش همه کافر
بسی عالم، بسی عارف، همه بی¬نور او اعمی
دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او
دو کوه حکمت و ایمان، دو بحر دانش و تقوی
مرا دین نبی، مهر علی و مذهب جعفرعلیهم السلام
سه مشعل بوده و باشد، چه در دنیا چه در عقبی
در دیگر زنم غیر از در آل علی؟ هرگز!ره دیگر روم غیر از ره این خاندان؟ حاشا!بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش
نه از محشر بود بیمم، نه از نارم بود پروا
سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر
اگر گردم جدا یک لحظه از ذرّیة زهرا سلام الله علیها
از آن بر خویش کردم انتخاب نام "میثم" را
که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا
سروده ی غلامرضا سازگار
×××
ای حق نیافریده کسی را مثال تو
خورشید جلوه ایست ز نور جمال تو
ای محرم حریم خداوند ذو الجلال
ای عقل مانده مات ز جاه و جلال تو
هرجا به ایه آیه قرآن که بنگرم
گفته خدا سخن ز جمال و کمال تو
ای برگزیده ای که تویی ختم انبیا
وین افتخار داده به تو ذو الجلال تو
امشب به وادی دل من شور محشر است
سرد است ان دلی که ندارد خیال تو
ای کعبه امید همه در نماز عشق
محراب ماست ابروی هچون هلال تو
دامان اهل بیت تو حبل المتین ماست دست توسل من و دامان آل تو
من کیستم غلام غلامان کوی تو
ای کاش پا نهد به سر من بلال تو
هر کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو
یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو
سروده ی سید هاشم وفایی
×××
دل رفت زدست تا محمد آمد
گل دایه بست تا محمد آمد
هرگز نبود مکان بت بیت خدا
بتنها بشکست تا محمد آمد
سروده ی سید رضا مؤید
×××
شب را سحر آمد که محمد آمد
روز ظفر امد که محمد آمد
بتهای حرم شکست و زان بشکستن
فریاد برآمد که محمد آمد
سروده ی سید رضا مؤید
×××
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه
با نفس های الهی تو جان می آید
بسکه در هر نفست جاذبهی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست
قبلهی عزت و ایمان به جهان می آید
با قدوم تو برای همهی اهل زمین
از سماواتِ خدا برگ امان می آید
نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست
از فراسوی جهان عطر اذان می آید
عرش معراج سماوات شده محرابت
ملکوتی ست در این جلوهی عالم تابت
خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد
خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد
ذکر لب های تو سر لوحهی تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد
قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئینهی آئین مسلمانی شد
به سراپردهی اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد
خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد
ای که مبهوت تو و وصف خطی از حُسنت
عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد
"از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همۀ عالم زد"
جنتی از همهی عرش فراتر داری
تو که در دامن خود سورهی کوثر داری
دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است
چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری
عالم از هیبت تو، شوکت تو سرشار است
در قد و قامت خود جلوهی محشر داری
اسداللهی چون حضرت حیدر داری
جلوهی نورٌ علی نور، مکرر داری
اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند
روشنی بخش جهان، قبلهی دنیا هستند
ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمی و نور هدایت با توست
چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
پدر امتی و اذن شفاعت با توست
با تو بودن که فقط صرف مسلمانی نیست
آنکه دارد به دلش نور ولایت، با توست
بی ولای علی این طایفه سرگردانند
دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست
باید از باب ولای علی آید هر کس
در هوای تو و در حسرت جنت با توست
سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد
یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست
کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه
نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله
سروده یوسف رحیمی
×××
باران گرفت و سقف مدائن نشست کرد
دندانههاى کنگره قصد شکست کرد
نورى به صحن معبد زردشتیان رسید
کآتشکده ز نابى آن نور مست کرد
بالا بلند آمد و هر ارتفاع را
در زیر پا نهاده و پایین و پست کرد
در هر دلى نشست و به شکلى ظهور داشت
این گونه بود کآینه را خود پرست کرد
وقتى سؤال کردم از او خود اشارهاى
در پاسخم به پرسش روز الست کرد
حُسنش به غایت است و ظهورش قیامت است
زیباترین هر آنچه که زیباتر است کرد
فیض مقدسى و تعجب نمىکنم
این چیزها که هست، نگاه تو هست کرد
سروده ی رضا جعفری
×××
و انسان هر چه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پای اختران آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد در چین زلفت چین و غرناطه
میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد
از آن روزی که جانت را ، اذان جبرئیل آکند
خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد
تو نوح نوحی اما قصه ات شوری دگر دارد
که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد
شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد
ببخش ای محرمان در نقطه خال لبت حیران-
خیالِ از تو گفتن داشتم ، اما زبان گم شد
سروده ی علیرضا قزوه