به برکت نفحات معطرت آقا
هنوز عطر و شمیم محمدی دارد
گلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا
شبیه حضرت خاتم مدینه العلمی
علوم می چکد از خاک معبرت آقا
چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند
رهین مکتب اندیشه گسترت آقا
اشاره های نگاهت زُراره می سازد
شنیدنی است کرامات محضرت آقا
و دیده ایم به وقت جهاد اندیشه
هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا
ببین که شیعهی صبح نگاه تو هستیم
در آسمان همیشه منورت آقا
هنوز شیعه و « قال الامامُ صادق» هست
کنار چشمهی جاری ِ کوثرت آقا
مگر نه شیعهی تو در تنور آتش رفت
چگونه سوخت بهشت معطرت آقا
سروده ی یوسف رحیمی
×××
پیربزرگ طایفه بود و کریم بود
در اعتلای نهضت جدش سهیم بود
مسندنشین کرسی تدریس علم ها
شایسته صفات حکیم و علیم بود
نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش
استاد درس حکمت و پند کلیم بود
برمردمان تب زده ی شهرشرجی اش
عطر مبارک نفسش چون نسیم بود
زحمت کشید وباغ تشیع شکوفه داد
مسئول باغبانی باغی عظیم بود
قلبش شبیه شیشه ی تنگ بلور بود
عمری به فکر نان شب هر یتیم بود
از ابتدای کودکی اش تا دم وفات
نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود
منت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم
امروز اگر نبود شرایط وخیم بود
تازه سروده ام غزل مدحتش ولی
یادش میان قافیه ها از قدیم بود
سروده ی وحید قاسمی