هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

اشعار هیئتی وفات اسوه حیا و صبر حضرت زینب کبری سلام الله علیها

 

به روی دل، غم و داغ تورا گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

 

برای آنکه مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام

 

برای آنکه بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

 

شکسته تر شده این دل،دل بدون حسین

شکسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام

 

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

گه خویش را لب گودال جا گذاشته ام

 

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

 

نشد اگرچه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام

 سروده ی علی اکبر لطیفیان

 ***

تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم

مدهوش دلم بودی و مدهوش تو بودم

 

بالاتر از این رنگ ندیدم به جهانم

یکسال نه یک عمر سیه پوش تو بودم

 

دستی به روی قلبم و آتش روی آتش

گفتی که مکن گریه و خاموش تو بودم

 

فریاد زدم شمع جهان بودی و هستی

پروانه صفت پیش تو بر دوش تو بودم

 

در روز دهم ساعت سه داخل مقتل

تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم

 سروده ی علی پور زمان

 ***

یکسال میشود که تو هم پر کشیده‌ای  

من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام

شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من

می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام

**

چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو

مانده به زیر صورت خورشید پیکرم

ای تشنه لب به یاد ترک‌های لعل تو

لب تشنه مانده‌ام به نفسهای آخرم

**

بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت

بی تو پری برای پریدن نمانده بود

صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک

نایی دگر برای دویدن نمانده بود

**

چندی است رفته قوت دیدن ز دیده‌ام

بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی است

دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت

یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی است

**

دل پاره پاره از همهٴ طعنه‌هایشان

پایم هنوز آبله دار از شتابها

جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله

ردی است بر تمام تنم از طنابها

**

پیراهنی که خون تو آغشته اش بود

هرگز نَشُسته‌ام نرود عطر و بوی تو

دارم هنوز با خودم از کوچه‌های شام

سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو

 سروده ی محسن عرب خالقی

***

  

دیگر بیا که دیده به راه تو مانده ام

دیگر بس است دوری من با تو یا حسین

مانند قتلگاه تو در زیر آفتاب

جان می دهم به یاد تو ای سر جدا حسین

**

جانی که روی پای بمانم نمانده است

گشتم شبیه دخترک ناز دانه ات

بی تو نفس کشیدن زینب تمام شد

یعنی خموش مانده صدای ترانه ات

**

پیراهنت دهد هنوز بوی قتلگاه

آنجا که شمر آمد و بر سینه ات نشست

دیدم هجوم گله ی گرگان کوفه را

دیدم که بند بند تن تو ز هم گسست

**

ای که به زیر سمّ ستوران شکسته ای

آیا هنوز سینه ی تو درد می کند؟

لبهای من به یاد لبت مانده پر ترک

تا یاد چوب خیزر نامرد می کند

**

دیدم که سنگ بوسه، به زخم تو میزند

من هم زدم به چوبه ی محمل سرم شکست

مُردم، نشد که زخم تو را مرهمی نهم

باتو شدم همینکه مقابل سرم شکست

**

ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من

هر چند چیزی از تن زینب نمانده است

یک دسته گل برای مزارم تهیه کن

دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است

سروده ی جواد حیدری

 ***

این مدتی که می گذرد در عزای تو

روزی نبوده اشک نریزم بپای تو

 

با یاد آخرین شب پیش تو بودنم

یک شب نبوده روضه نگیرم برای تو

 

یکسال و نیم شمع شدم سوختم حسین

یک سال و نیم آب شدم در ازای تو

 

ای کاش لحظه ای که رسد جان من به لب

بودم کنار قبر تو در کربلای تو

 

ای کاش لحظه ای که می آیی به دیدنم

از تن سرم بریده شود پیش پای تو

 

جان می دهم به بستر مرگم در آفتاب

مثل تن به خاک بیابان رهای تو

 

بر روی سینه پیرهنت را گرفته ام

تا اینکه باز زنده شود ماجرای تو

 

گودال بود و ولوله ی نیزه دارها

گم بود بین هلهله هاشان صدای تو

 

گودال بود و پیرهن و نعل اسب ها

ای کاش بود خواهرت آنجا به جای تو

 

چیزی برای ما ز تو باقی نذاشتند

تقسیم شد عمامه و خود ردای تو

 

من بودم و نظاره ی تاراج خیمه ها

در دست باد روسری بچه های تو

 

عباس چون نبود به سیلی سپرده شد

بوسه زدن به دخترک بینوای تو

 

جز آن شبی که دور شدم از تو در سفر

تو روی نیزه بودی و من پا به پای تو

 

بر دامنم نیامدی آن شب دگر گذشت

اما حسین، کنج تنور است جای تو؟

 

یادم نرفته سنگ لب پشت بام بود

پاداش هر کسی که بپا کرد عزای تو

 

یادم نرفته وقت تلاوت نمودنت

شد خنده ها جواب صدای رسای تو

 

ما را مدام خارجی آنجا صدا زدند

ای غیرت خدا همه عالم فدای تو

 

تا رفع اتهام کنی از حریم خویش

با آیه های سرخ بر آمد ندای تو

 

اما یزید حرف تو را زود قطع کرد

با خیزران مقابل طشت طلای تو

 سروده ی علی صالحی

 ***

 و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

 

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

 

درآن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

 

کمی زخون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

 

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

 

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

 

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

 

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شکوه از آن شام پر بلا ببرید

 

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید 

سروده رحمان نوازنی

 ***

هنگامه وصال من و دلبرم شده

این الحسین زمزمه آخرم شده

 

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من

پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

 

از گریه پینه بسته دگر چشم های من

عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

 

موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست

غم های کربلاست چنین یاورم شده

 

من پیرسالخورده ام و دست های من

محتاج شانه های علی اکبرم شده

 

از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق

ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

 

داغی بوسه از لب تو مانده برلبم

خون گلوی تو نفس حنجرم شده

 

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین

این چند ماهه جان تو درد سرم شده

 

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد

نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

 

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام

سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده

 

دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت

گفتم به خویش ارثیه مادرم شده

 

جان خودت به زور کشیدند چادرم

شاهد ببین که پارگی معجرم شده 

سروده قاسم نعمتی

 ***

 یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من

هر  روز وشب تویی همه جا روبه روی من

 

 در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

 

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده  بود آرزوی من

 

از خاطرات آن شب مقتل کنار  تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

 

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

 

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

 

سنگین ترین  غمم  غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

 

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است باده غم در سبوی من

 سروده ی موسی علیمرادی

 ***

زینبم نائبة الزهرایم

مادرم گفته که بی همتایم

بشنوید ارض و سما! آوایم

این حسینی که بُوَد، آقایم

 

تا که دیده به روی من وا کرد

مهر خود را به دل من جا کرد

 

کوثر حضرت کوثر هستم

زین اَب هستم و زیور هستم

زیور فاتح خیبر هستم

خطبه ام گفت: که حیدر هستم

 

همه دیدند هنر دارم من

مثل عباس، جگر دارم من

 

ذوالفقار سخنم برّان است

یکی از لشکر من طوفان است

دشمن از «مردی» من حیران است

بی سبب نیست که سرگردان است...

 

دیده هر بار، حریف همه ام

پروش یافته ی فاطمه ام

 

ای برادر! به دلم غم دارم

دل سوزان و قدی خم دارم

دم آخر شده ماتم دارم

خاطراتی ز محرّم دارم

 

لرزش دستم اگر جلوه نماست

همه اش زیر سر کرب و بلاست

 

همه جا پای به پایت بودم

دائماً زیر لوایت بودم

مثل یک کوه برایت بودم

شاهد کرب و بلایت بودم

 

من که بازیچه ی تقدیر شدم

از غم تو به خدا پیر شدم

 

روضه ی باز شنیدن سخت است

بار بر دوش کشیدن سخت است

تلخی آه چشیدن سخت است

سوی گودال دویدن سخت است

 

دیدم آن جا که چه غوغا کرده

بی حیا، کار خودش را کرده

 

حنجری سوخته شد بعد از آن

جگری سوخته شد بعد از آن

مادری سوخته شد بعد از آن

معجری سوخته شد بعد از آن

 

زیر و رو شد بدنت با نیزه

تا که شد در تن تو تا نیزه

 

وای از آن سفر شام، حسین !

وای از آن ملأ عام، حسین !

وای از طعنه و دشنام، حسین !

وای از سنگ لب بام، حسین !

 

آن دیاری که پر از بیداد است

شام نه، کشور کُفر آباد است

 

ذرّه ای رحم در آن ناس نبود

بینشان عاطفه بشناس نبود

حرفی از غیرت و احساس نبود

کاش آن جا سر عبّاس نبود ...

 

**

مردم شام به ما سنگ زدند

همه صف بسته هماهنگ زدند

در عزایت کف و آهنگ زدند

به موی دخترکت چنگ زدند

 

دختر شام به پیش سر تو

ریخته نان جلوی دختر تو 

سروده محمد فردوسی

***

 زینبم یار آشنای توام

جای مانده ز کربلای توام

 

شعله سر می کشد ز ناله ی من

من عزادار نینوای توام

 

تشنه لب لحظه های آخر عمر

یاد سقای با وفای توام

 

بسترم زیر تابش خورشید

روضه خوان یاد بوریای توام

 

یاد گل های پرپر باغ و

بدن زیر دست و پای توام

 

وای از آن دم که حنجر تو شکست

یاد آن آخرین صدای توام

 

یاد راس تو روی نیزه و آن

پیکر بر زمین رهای توام

 

زخم خورده ز وقت وا شدن

پای دشمن به خیمه های توام

 

دم آخر بیا به بالینم

که دوباره رخ تو را بینم

 سروده ی رضا رسول زاده

 ***

 چشمان تو ادامه ی دریای کربلا

زینب شدی و زینت بابای کربلا

 

با خطبه هات مثل علی میشوی ولی

با گریه هات حضرت زهرای کربلا

 

ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه

ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا

 

دیروز اگر نبود دم آتشین تو

بیهوده بود قصه ی فردای کربلا

 

وقت قنوت نافله های شبانه ات

شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا

 

دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد

در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا

 

بانوی آب و آینه بانوی آسمان

اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان

 

هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده

اشک نگاه آخر من بی ثمر شده

 

با یاد پاره های تنت گریه میکنم

با آه سینه ام جگرم شعله ور شده

 

این بازوی سپر شده ام را شکسته اند

حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده

 

حتی توان سینه زدن هم نمانده است

این بازوی شکسته عجب درد سر شده

 

بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت

یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده

 

با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین

زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده

 

بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین

عمداً مرا زدند کنار تنت حسین

 

گودال بود و غربت بی انتهای من

شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من

 

از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود

جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من

 

یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند ؟

بر روی حنجر تو برادر به جای من

 

یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت

یک کعب نی رسید به داد صدای من

 

پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ؟

یا اشتباه میکند این چشم های من

 

با تازیانه ها بدنم خوب آشناست

من را زدند پیش تو ای آشنای من

 

دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند

مانند مادر تو مرا بی هوا زدند

 سروده ی مسعود اصلانی

 

***

امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم

همراه سیِّد الشُّهداء  گریه می کنیم

صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم

از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم

 

مثل تمامی علما گریه می کنیم

آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم

 

امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم

گریه کن مصیبت و غمهای خواهرم

شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم

مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم

 

راوی قصِّه های غریبی دلبرم

هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم

 

در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب

جان دادن شبیه تو شیرینتر از رطب

از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب

یکسال و نیم زندگی بی تو  العجب

 

کردم شکایت از غم هجران تو به رب

با حق به یاد فاصله ها گریه می کنیم

 

یکسال و نیم  درد جدایی کشیده ام

حالا ببین چگونه کنارت رسیده ام

هرگز عجیب نیست اگر قدخمیده ام

آخر به روی نیزه  سر یار دیده ام

 

چوبی به لب نشست و لبم را گــَزیده ام

ای زینبی بدان که کجا گریه می کنیم؟!

 

جایی که از حسین بخوانیم کربلاست

مهمان روضه ی غم گودال تو خداست

دارم یقین که مادر ارباب پیش ماست

همراه دخترش شده تب دار نینواست

 

شیب الخضیب غصِّه ی زهرا و مرتضاست

آهی کشید مادر و ما گریه می کنیم

 

آهی کشید و زیر لبش گفت یا حسین

دیدم که می زنی گل من دست و پا حسین

دشمن سر تو برده روی نیزه ها حسین

زینب کجا و بزم حرامی کجا؟ حسین

 

چوب است مزد قاری قرآن ما حسین

ما تا ظهور عدل و صفا گریه می کنیم

 سروده ی حسین ایمانی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد