هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکند منتظر مردن مایی آقا؟!
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
عفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

زهرا همان کسی است که بیت محقرش
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
«مردی» پـیـمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است
حفظ مقام فاطمه حتی به همسرش

یک نیمه‌اش نبوت و نیمش ولایت است
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه‌ی انبیا بود
بر رشته های چادری صبح محشرش
 
ما بچه‌های فاطمه ممنون فضه ایم
از اینکه وا نشد پس در پای دخترش

مسمار در اگرچه برایش مزاحم است
اما مجال نیست که بیرون بیاورش

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

سلام فــاطــمـــیــه سلام مــاه مـاتــــم

سلام اشک و گریه سلام نــالـه و غـــم

سلام ای ســیـاهـی سلام ای کــتـیــبــه

سلام بـزم روضــه  سلام نـــوحـه و دم

سلام سـیـنه زن ها سلام گـریـه کـن ها

سلام سـوز ســینـه سلام اشـک نـم نـم

سلام مــــادر مــــا سئوال کیف حالک

سلام آتـــــش و در سلام زخم و مرهم

سلام عـصمـت الله سلام عـــفــــت الله

سلام ای رشــیـــده سلام قــامــت خــم

سلام لـطــمــه دیده سلام اشــک ِدیــده

سلام  یــاس پـر پر سلام  یــار هـمـدم

سلام بـی نــشــانـه  سلام درد ِشــانــــه

سلام خـاک کـوچه  سلام مـسـجـد غــم

سلام ای مــدافــــع  سلام دســت رافـع

سلام جسم مجروح  سلام روی مـبـهـم

سلام دل شــکـسته  سلام دسـت بـستــه

سلام شــیــر خـیــــبر سلام مــرد عـالـــــم

سلام شـــاه مـردان سلام چــشم گریـان

سلام مــرد خــانــه سلام چـشم مـَحـرم

سلام کوثرت کو کجاست یاورت کو

سلام غیرت الله بگو که همسرت کو

سروده ی سعید توفیقی

***

بگذار ببینیم همه،  پا شدنت را
آغاز کنی حرف مداوا شدنت را

نورانیتم بسته به نورانیت توست
پنهان مکن ای فاطمه! "زهرا" شدنت را

زهرا ! گره ام باز شد اما گره ات نه
پیچیده نوشتند معما شدنت را

طفلان تو با گریه به سجاده نشستند
امروز که دیدند مهیا شدنت را

دیروز تمام بدن تو سپرم شد
امروز تماشا شده ام تا شدنت را

نزدیک سه ماه است که یک گوشه می افتی
بگذار ببینیم همه ، پا شدنت را

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

زهرا بهانه ایست که عالم بناشود             
اوآمده که مادرآئینه هاشود


اوآفریده گشت که یک چند مدتی                 
نورخدابروی زمین جابه جاشود


او از خدا رسید به پیغمبرخدا                      
تاقفل پلکهای شده بسته واشود


اوآفریده شدکه دراین روزهای سخت           
زهراشود علی شود ومصطفی شود


اومادرتمامی دلهای حیدریست                  
باید که کفو فاطمه شیرخدا شود


هرکس مگرکه مادرمعصوم میشود            
اوآمده که مادرکرببلا شود


زهرااگرنبود چگونه به عالمی؟                
صدهاروایت ازمی کوثرعطا شود


بی اذن فاطمه کسی اصلاً اجازه داشت؟     
برروی خاک و اوج فلک پیشوا شود


ای خوش بحال آنکه درآن لحظه حساب      
باانتخاب مادری اوسوا شود


مادرسلام روزظهورت مبارک است         
لعنت برآنکه منکر صدق شماشود

ماراگدای خانه لطفت حساب کن             
مارابرای نوکریت انتخاب کن

مادرتویی که قدرشما بی نهایت است        
هرجمله توشامل صداروایت است


درهرکجا که نام شما ذکرمی شود               
تفسیر پایداری و صبر و صلابت است


جبریل با هزار ملک ریزه خوار توست       
سوگندخورده هرشبه اینجا ضیافت است


هرکس مقام نوکریت را فروخته             
جان حسین و جان حسن بی لیاقت است


تاریخ ثبت کرده که این جان نثاری ات     
بهرعلی نمونه اصل ولایت است


سلمان زخاک خانه تورزق می گرفت        
این است روز و شب همه کارش ارادت است


شاگرد برترین تو والله زینب است         
تندیس عفت است خداوند عصمت است

 ازگردچادرت همه عالم درست شد          
صدهاهزاربیرقُ پرچم درست شد

 خورشید سبز نیمه شبِ انتظار،تو              
شیرینی همیشه فصل بهار،تو


ابری ترین هوای توسجاده های شب       
هروزتا به شب نفس روزه دار،تو


ماهرچه هست ازتو و لطفت گرفته ایم        
تاروزحشر پیش خدا اعتبار،تو


ما با علی امام توهم رأی می شویم          
هردم برای شیر خدا ذوالفقار تو


آن روزکه تمامی مردم پیاده اند            
برروی ناقه های بهشتی سوار،تو


آنجابرای اینکه شفاعت شویم ما           
حتما دودست ساقی خود را بیار،تو


محشربه نام پاک تو محشور می شویم      
بی اذن تو زدرب جنان دور می شویم


توآمدی که درشب دلها قمرشوی         
درسینه شکسته دوران گُهرشوی


تو آمدی که قامت دین رابه پا کنی          
برشاخه های نخل ولا برگ و برشوی


توآمدی که سوره کوثربیاوری          
تو آمدی برای علی بال و پرشوی


توآمدی که مادری ات رانشان دهی     
توآمدی که مادر کل بشرشوی


معنای اصل ام ابیهافقط تویی            
توآمدی که باعث فخرپدرشوی


توآمدی که در دل دریای شعله ها       
مثل کتاب سوخته ای شعله ور شوی


توآمدی که برلب سادات روز و شب      
شعربلند مادرم میخ درشوی


توآمدی که باطن شهری عیان شود     
توآمدی که شاهد مرگ پسرشوی

من که برای مدح توچیزی نداشتم       
تنها قلم به صفحه قلبم گذاشتم

سروده ی مهدی نظری

***

آئینه دار ام ابیها صبور باش
زینب در این دو روزه‌ی دنیا صبور باش

دنیا اسیر درد و غم بی ملالی است
در این سکوت سرد تماشا صبور باش

بابا که نیست هر چه دلت خواست گریه کن
اما کنار غربت بابا صبور باش

این روزهای غرق محن با برادرت
یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش

حرفی نزن ز پهلوی زخمی مادرت
در این غروب عاطفه تنها صبور باش

کار من از طبیب و مداوا گذشته است
انگار رفتنی شده زهرا صبور باش

گاهی دلت بهانه‌ی مادر که می کند
بر سر بگیر چادر من را صبور باش

امروز تازه اول راهست دخترم
فردا که پر کشیدم از اینجا صبور باش

یک روز می روی به بیابان کربلا
بر تل بیقراری و غمها صبور باش

خورشید خون گرفته‌ی من پیش چشم تو
بر روی نیزه می رود اما صبور باش

بر حنجر بریده بزن بوسه جای من
اما به خاطر دل زهرا صبور باش

این آخرین وصیت مادر به زینب است
تا جان به پای مکتب مولا صبور باش

از کربلا به بعد علم روی دوش توست
روح حماسه ! زینب کبری ! صبور باش

سروده ی یوسف رحیمی

***

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است
این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی میشود
پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست
زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است
چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوه ی فضه میرسد
ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمیشویم
فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

هیچکس نیست که دستی به دعا بردارد
یا که باری ز سر شانه‌ی ما بردارد

هرکه زخمی به تن از خیبر و خندق دارد
آمده تا که از این خانه دوا بردارد

حُرمت خانه‌ی ما حُرمت بیت‌الله است
فاطمه با پدرش شأن برابر دارد

آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد
که نشد صاحب این خانه عبا بردارد

پسری شد سپر و مادری از پا افتاد
فضه آمد که مگر فاطمه را بردارد

سوره‌ی کوثر حیدر سر راه افتاده
کاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد

با پرِ زخمیِ خود راهِ سپاهی را بست
که علی را ببرد خانه و یا ... بردارد

سروده ی محمد بختیاری

***

جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسماء برای فاطمه مرهم درست کن

تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
با چند تخته چوب برایم درست کن

تا داغ این شقایق زخمی نهان شود
تابوتی از لطافت شبنم درست کن

مثل شروع زندگی مرتضی و من
بی زرق و برق و ساده و محکم درست کن

از جنس هیزمی که در خانه سوخت ،نه
از چند چوب و تخته محرم درست کن

طوری که هیچ خون نچکد از کناره اش
مثل هلال لاله کمی خم درست کن

سرو ده ی رضا جعفری

***

سپرده ام به کنیزان و هر چه نوکرتان
که آینه نگذارند، در برابرتان

که گیسوی تو یکی در میان پر از یاس است
چه آمده است در این کنج خانه بر سرتان

شکسته ای و همینکه به راه می افتی
صدای آینه می آید از سراسرتان

چه روی داده که حتی برای یک لحظه
عقب نمی رود از روی چهره معجرتان

نبیـنمت که به دیوار تکیه می آری
کنار چشمهای غریب همسرتان

کجاست شانه زدنها که کار هر شب بود!؟
به گیسوان همیشه نجیب دخترتان

خدا به خیر کند این نفس زدنها را
که سخت می رسد از سینه تا به حنجرتان

ببین چگونه غرور شکسته ی مردی
نشسته پای نفسهای رو به آخرتان

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

دل کوچه از رد پایش گرفت
همان اول ماجرایش گرفت

کسی راه یک کوچه را تنگ کرد
کسی راه را بر خدایش گرفت

و دستی که می شد همان ابتدا
خبرهایی از انتهایش گرفت

چه بادی وزید از ته کوچه ها
که شهر مدینه هوایش گرفت؟

نمی دانم آن شدت ناگهان
که پر درد بود از کجایش گرفت؟

سراسیمه بغضی به داداش رسید
از ضربه ایی که صدایش گرفت

مگر چه به دستان این کوچه داد؟
که زخم کبودی به جایش گرفت

مجالش نمی داد تا پا شود
حسن بود از شانه هایش گرفت

حوالی پهلوی پا خورده اش
دل آسمان هم برایش گرفت

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

قصد داری بروی و بدنم می لرزد
مادر آینه ها بی تو تنم می لرزد

گر چه سخت است ولی خوب تماشایم کن
به خدا بازوی خیبر شکنم می لرزد

بلبل زخمی باغم تو بگو علت چیست؟
چه شده غنچه ناز چمنم می لرزد

از همان روز که از کوچه غم برگشتی
تا بدین ساعت غربت،حسنم می لرزد

آن قدر لرزه به اندام علی افتاده
گوئیا بر تن من پیرهنم می لرزد

تا به امروز ندیدند بلرزد کوهی
کوه بودم ولی امروز تنم می لرزد

سروده ی سید محمد جوادی

***

اگر این روضه ها برپا نباشد
نشان از شیعگی در ما نباشد

برای ما در این دنیای تاریک
خدایی غیر هییت جا نباشد

میان شهر ما یک نفطه حتی
بچز هییت دگر زیبا نباشد

بگویم با شهیدانی که رفتند
که اسمی از شما حتی نباشد

رسیدن بر شما سخت و محال است
دل ما کربلایی تا نباشد

دلم یاد امیرالمومنین کرد
همانکه غیر او مولا نباشد

میان سجده هایش ناله می زد
علی مرده است اگر زهرا نباشد

سروده ی جواد حیدری

***

ای شهاب سرخ رنگ آسمانی صبر کن
چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن

با همین احوال تنها دل خوشی من تویی
راضیم من به همین قدکمانی صبر کن

کاش می مردم نمی دیدم مسافر می شوی
تو برای این سفر خیلی جوانی صبر کن

من بدون تو فقط یک جسم بی روحم مرو
تا بمانم عشق من باید بمانی صبر کن

خوب بگو بانو که قصد کشتم را کرده ایی؟
می روی با خود مرا هم می کشانی صبر کن

این ستون تا آن ستون شاید فرج باشد، مرو
چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن...

سروده ی محمد ناصری

***

من رفتنی هستم دگر کاری نداری
مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری

تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر تو بیماری نداری

مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین! گیرم طرفداری نداری

با چه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غمخواری نداری

وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری

مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبرداری نداری

دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها کاری نداری

سروده ی حامد خاکی

***

دلیل خلق دو عالم فقط تویی زهرا
در آیه آیه ی مریم فقط تویی زهرا

فقط نه خلقت عالم، خود پیمبر گفت:
دلیل خلقت من هم فقط تویی زهرا!

جدا زروضه و پرچم نمی شوم هرگز
چرا که صاحب پرچم فقط تویی زهرا

کسی که می کند امضا برات کرببلا
درون ماه محرم فقط تویی زهرا

خدا کند که سری هم به قبر ما بزنی
امید شیعه در آن دم فقط تویی زهرا

فقط نه ورد زبان علی و بابایت
که بر زبان خدا هم فقط تویی زهرا

چقدر نور تو در این غزل تلاطم کرد
در آن زمان که سرودم فقط تویی زهرا..

سروده ی سید حمید داودی نسب

***

خسته ام ، منتظرم ، لحظه شماری سخت است
روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است

می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم
گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است

می روم تا در و همسایه نگویند به تو
گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است

طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر
بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است

فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند
بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است

بال و پر زخم ، قفس تنگ ، در این وضعیت
زندگی از نظر هر دو قناری سخت است

منتظر باش علی جان پدرم می آید
تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است

سروده ی کاظم بهمنی

***

بانوی نور، مادر آیینــــه ها ! سلام
روشن ترین تبسـم نور خدا ! ســـــلام

ای کوثر کبود خــدا، با سه آیــــه آه !
از ما به زخم های کبود شـــما، سلام

حزن غریب پنجره ها در غروب نـــــور
ای خواهش همیشه ی آیینه ها ســلام

ای ماه سرخ گمشده در ناکجای خاک !
 بر رد پای نـور تو در ناکجـا ، ســـــــلام

غمگیــن ترین پرنده ی ســیاره ی بقیـــــــع !
بال و پر شکستــه ی روح تو را ســلام

ای باغبان دل شده ی لاله های ســرخ
ای وارث حماســه ی کرب وبــلا ! ســـلام

ای برتر از فرشته ، شبـیه خود خـــدا !
از ما به روح سبز شما ، تاخــدا، ســـلام

 دست عنایتی به سـر حاجتم بکـــــش
چشمم هنوز مانده به دست شما...سلام !

سروده ی رضا اسماعیلی

***

مرو که کوچه برای پرت خطر دارد!
مرو که رد شدن امروز دردسر دارد!

مگر نگفت خداوند خلقتت حتی
برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟

گمان نمی کنم این مرد بی حیا اینجا
بدون حادثه دست از سر تو بردارد

ز روی پوشیه زد،تازه این چنین شده ای
که چشمهات فقط دید مختصر دارد

نوشتند که پیشانی ات به جایی خورد
خلاصه ضربه ی بد اینجنین اثر دارد

بزرگ بانوی این شهر باورت می شد؟
ز خاک کوچه حسن گوشواره بردارد؟

میان کوچه بدون رمق، بدون فدک
نشسته فاطمه یعنی علی خبر دارد؟

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

افتادی و ازدست من کاری نمی آمد         
حتی کسی هم درپی یاری نمی آمد
       
آنروز اگر توحامی مولا نمی بودی         
بعدازشما قطعا علمداری نمی آمد      

زهرا اگربودی و من هم در کنارتو         
با نور تو بانوشب تاری نمی آمد         

بعد از تو زانویم دگرطاقت نمی آرد         
بر دوش من با بودنت باری نمی آمد
     
ای کاش می شد پشت در هرگز نمی رفتی        
تا سوی پهلوی تو مسماری نمی آمد

آنروز اگر دستان من را باز می کردند        
هرگز سراغ تو که بیماری نمی آمد   

سنگینی داغت بروی شانه من گفت         
روی سرت او بود آواری نمی آمد    

زهرا خداحافظ ولی اینجا اگربودی         
هرگزسراغ من گرفتاری نمی آمد     

این ظلم رابا تو اگر اینسان نمی کردند         
تاآخر دنیا عزاداری نمی آمد 

سروده ی مهدی نظری

***

شما اگرچه نبودید با من اما خوب
صدای گریه تان را به یاد دارم من

قسم به حرمت زهرایی خودم فردا
به دست نارشما را نمی سپارم من

ولو به کندن یک گوشه ای ز چادر خود
برای شفاعت گرو می آرم من

میان حشر شما را اگر ندیدم من
کنار درب جهنم در انتظارم من

اگر بناست شما را جدا کنند از ما
قسم به موی سپیدم نمی گذارم من

کمیت جمله ابنا آدمی لنگ است
اگر که دست ابوالفضل را نیارم من

نگاه بر قد و بالای زرد من نکنید
اگرچه برگ ندارم ولی بهارم من

رشید بودم و با درد لاغرم کردند
میان بسترم آن قدر گریه دارم من

به غیر سینه سپر کردنم چه می کردم
شبیه شیر خدا که سپر ندارم من

هزار شکر که شرمنده ی خدا نشدم
اگرچه دست ندارم علی که دارم من

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

ای تکیه گاه شانه ی بی یاورم مرو
ای بوسه گاه زخمی بال و پرم مرو

بر زندگی ساده نه ساله رحم کن
من التماس می کنمت همسرم مرو

روز مرا چو چادر خاکی سیه مکن
ای قبله گاه نور بیا از حرم مرو

دستم به دامنت قسمم را قبول کن
زهرا به حق اشک دو چشم ترم مرو

خیبر شکن ببین که به زانو در آمده
بی تو غریب می شوم ای همسرم مرو

باور نمی کنی که بدون تو بی کسم
کی می شود جدایی تو باورم مرو

سنگ صبور من بروی بهر درد دل
سر تا کمر به چاه فرو می برم مرو

آنکه ز ساقه نو را شکست«تبت یداه»
یاس کبود من گل نیلوفرم مرو

زینب شبی لبش در گوشت نهاد و گفت
کردم دعا که خوب شوی مادرم مرو

سروده ی قاسم نعمتی

***

در می زنند فکر کنم مادر آمده
از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده

او رفته بود حق خودش را بیاورد
دیگر زمان خونجگری ها سر امده

وقتی رسید اول مسجد صدا زدند
بیرون روید دختر پیغمبر آمده

سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش
با خطبه هاش از پس آنها بر آمده

سوگند بر دلایل پشت دلایلش
در پیش او مذینه به زانو درآمده

مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند
انگار حیدر است که در خیبر آمده

وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید
یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده

مانند یک کبوتر از این لانه رفته بود
حالا بدون بال و بدون پر آمده

گنجینه های باغ بهشت است برای او
هرچند گوشواره اش از جا در آمده

در کنج خانه بستری آماده می کنم
در می زنند فکر کنم مادر آمده

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

ماندن که هست صحبت رفتن برای چه؟
زهرای من حلالیت از من برای چه؟

وقت نفس نفس زدنت پیش پای من
لاله نریز این همه گلشن برای چه؟

دارم به جمله ی پدرت فکر می کنم
وقتی که هست فاطمه جوشن برای چه؟

باشد نخند...از تو توقع نداشتم
این دل شکسته هست شکستن برای چه؟

زهرا کشان کشان دم در آمدی چرا؟
گفتم نیا که...آمدی اصلا برای چه؟

ما را برای همسفری آفریده اند
بی من تلاش بهر پریدن برای چه؟

اسما که بود دور و برت فضه هم که بود
تابوت خویش خواستی از من برای چه؟

هنگام دور گردن این پیرهن که شد
جان حسین این همه شیون برای چه؟

سروده ی علی اکبر لطیفیان

 ***

گل، بر من و جوانی من گریه می‌کند
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند

از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند

از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه می‌کند

گل‌های من هنوز شکوفا نگشته‌اند
شبنم به باغبانی من گریه می‌کند

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری، بر این جوانی من گریه می‌کند

گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه می‌کند

این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه
بر چهره‌ی خزانی من گریه می‌کند

فردا مدینه نشنود آوای گریه‌ام
بر مرگ ناگهانی من گریه می‌کند

سروده ی حاج علی انسانی

***

حرفی، کلامی، مطلبی، چیزی، جوابی
ساکت تر از هر دفعه ای مثل کتابی

از چه نمی خواهی شفایت را بگیری؟
تو خود مفاتیح الجنان مستجابی

یک دست تر از رنگ نیلی ات ندیدم
در زیر این چرخ کبود و سقف آبی

امروز با دیروز خیلی فرق کردی
دیروز آیینه ولی امروز قابی

این خانه محتاج کمی نور است، ورنه
تو رو بگیری یا نگیری آفتابی

با دست پخت تو سر سفره نشستم
وقتی نباشی تو، چه نانی و چه آبی

پروانه ها را گفته ام دورت نگردند
شاید شب آخر کمی راحت بخوابی

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

در را که با شتاب لگد وا نمی کنند
دیوار را که صفحه گلها نمی کنند

گلبرگ یاس را که با آتش نمی کشند
سیلی نصیب صورت حوراء نمی کنند

آتش به درب خانه ی رهبر نمی زنند
توهین به بیت و سرور مولا نمی کنند

با کودکان خانه که مشکل نداشتند
رحمی چرا به گریه ی آنها نمی کنند

مردم به جای بیعت و همیاری امام
غربت نصیب رهبر تنها نمی کنند

در پیش چشم غیرت مردانه ی کسی
حمله به دست و بازوی زنها نمی کنند

زن را به قصد کشت به کوچه نمی زنند
جمعی اگر زدند تماشا نمی کنند

کاری اگر به دست تماشاگران نبود
دیگر گره ز کار عدو وا نمی کنند

حتی اگر سفارش پیغمبری نبود
اینگونه با ولای علی تا نمی کنند

دردا که درد دین به دل اهل خدعه نیست
حیله گران ز توطئه پروا نمی کنند

سروده ی محمود ژولیده

***

دم آخر وصیتی دارم
ای علی جان به خاطرت بسپار
نیمه شبها حسین دلبندم
با لب تشنه می شود بیدار
بار سنگین این وصیت را
از سر شانه ها ی من بردار
قبل خوابیدنش عزیز دلم
ظرف آبی برای او بگذار
گریه کردم ز غربتش دیشب
تا سحر سوختم برای حسین
با همین دست ناتوان امروز
پیرهن دوختم برای حسین
کفنش را به زینبم دادم
حرف های نگفته را گفتم
چند ساعت برای دختر خود
فقط از رنج کربلا گفتم
گفتمش میوه دلم زینب
کربلا باش یار و یاور او
ظهر روز دهم به نیت من
بوسه ای زن به زیر حنجر او
وقت افتادنش به روی زمین
چشم خود را ببند مثل خدا
صبر کن دختر عقیله ی من
قهرمان بزرگ کرببلا

سروده ی وحید قاسمی

***

شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
شهر این بار چه غوغاست خدارحم کند

بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟
نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند

همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
در میان کوچه دعواست خدا رحم کند

هیزم آورده که اتش بزنند این در را
پشت در حضرت زهراست خدا رحم کند

همه جمعند و موافق که علی را ببرند
و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند

بین این قوم که از بغض  لبالب هستند
قنفذ و مغیره پیداست خدا رحم کند

مادر افتاد و پسر رفت زدست ، درد این است
چشم زینب به تماشاست  خدا رحم کند

مو پریشان کند و دست به نفرین ببرد
در زمین زلزله برپاست خدا رحم کند

ماجرا کاش همان روز به آخر می شد
تاز آغاز بلاهاست خدا رحم کند

غزلم سوخت  دلم سوخت  دل آقا سوخت
روضه ی ام ابیهاست خدا رحم کند ....

سروده ی یاسر مسافر

***

ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی

بانوی بوتراب چرا پا نمی شوی

پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست

رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی

با قطره قطره اشک سلامت نموده ام

زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی

خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو

بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی

رفتی و روی صورت خود را کشیده ای

ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی

بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند

رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی

روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد

مردم از این خطاب چرا نمی شوی

می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها

این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی

سروده ی رحمان نوازنی

***

وقتی سرت را روی بالش می گذاری
آنقدر میترسم که دیگر بر نداری

تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
تو آفتاب روشنی هر چند تاری

فردا کنار سفره با هم می نشینیم
امروز را مادر اگر طاقت بیاری

تو آنچنان فرقی نکدی غیر از این که
آیینه بودی شدی آیینه کاری

آلاله می کاری و باران می رسانی
چه بستر پر لاله ای ؟ چه کشت و کاری

آنقدر تمرین می کنی با دستهایت
تا شانه را یک مرتبه بالا بیاری

بگذار گیسویم به حال خویش باشد
اصلا بیا و فرض کن دختر نداری ...

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده
یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده

دیگر نماز مادر من بی قنوت شد
دیگر شب بلند علی بی سحر شده

از صبح ، زخم سینه امانت بریده بود
حالا بلای جان تو درد کمر شده

از زخم های سوخته رنگی که دیده ام
فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده

اینبار هم که پاشدی از روی بسترت
خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده

وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی
این دنده­­ ی شکسته عجب دردسر شده

سروده ی حسن لطفی

شعر های شهادت حضرت زهرا سلام اله علیها

جان مادرت

دلها شده دوباره پریشان مادرت

آقا  بیا به مجلس ما جان مادرت

روزی فاطمیه ی ما را زیاد کن

دست شماست سفره ی احسان مادرت

در فاطمیه بیعت خود تازه می کنیم

تا که شویم باز مسلمان مادرت

تصدیق می کنیم که تطهیرمان کنی

شاید شویم سائل و مهمان مادرت

وقتی برای آمدنت کم گذاشتیم

گشتیم شیعیان پشیمان مادرت

ای مرد انتقام کتک خورد ه ها ببین

افتاده ایست پشت در خانه مادرت

آبادتر شدند حرم های اهل بیت

غیر از مزار خاکی پنهان مادر ت

 سرود ه ی جواد حیدری

***

شکر حق

شکر می گویم خدا را خلقتم زهرایی است

شد گواهم اشک جاری طینتم زهرایی است

گر نگاهی هم نمایم دست من خواهد گرفت

من نخواهم شد ذلیل وعزتم زهرایی است

فاطمیّه از محرم بیشتر جلوه کنم

برجهان تاثیر دارم قدرتم زهرایی است

من حسینی بودنم را خرج مادر می کنم

شاهدم باشد خود او هیئتم زهرایی است

عاشقی گفتا قبر می خواهم چکار

بی نشانم کن  ببینم تربتم زهرایی است

مادری اش روز محشر تازه گل خواهد نمود

تازه می فهمم خدایا قیمتم زهرایی است

شد به یک سیلی تمام چهره های ما کبود

غصه هایم گریه هایم غربتم زهرایی است

آن زمانی که زند تکیه به کعبه مهدی اش

فاش می گوید به عالم دولتم زهرایی است

سروده ی جواد حیدری

***

رباعیات و دو بیتی های ایام فاطمیه

ای آن که شما اهل جفا و شررید

از مردم بت پرست نامردترید

در خانه مرا شبیه محسن بکشید

از خانه علی مرتضی را نبرید

 سروده ی جواد حیدری

***

من حاجی کعبه ی امامت هستم

در حج ولا در استقامت هستم

تا اینکه علی را به سلامت دیدم

در اوج شکستگی سلامت هستم

سروده ی جواد حیدری

***

در زیر لگد دو چشم من سوی تو بود

گیسوم پریشان تو و موی تو بود

با پهلوی بشکسته تو دیدی حیدر

زهرا همه جا همیشه پهلوی تو بود

سروده ی جواد حیدری

***

ای سینه پصاف و ساده ی من به فدات

این قامت ایستاده ی من به فدات

تا اینکه بمانی و همیشه باشی

یک سوم خانواده ی من به فدات

سروده علی اکبر لطیفیان

***

پروانه ی شمع سحرت می گردم

ای کعبه خودم دور سرت می گردم

امروز به جبران نود زخم احد

بنگر که چگونه سپرت می گردم

سروده علی اکبر لطیفیان

***

یا فاطمه از اشک ترا می خواهیم

بیمار تو هستیم و دوا می خواهیم

هر کس پی حاجتی رود بر در دوست

ما از تو برات کربلا می خواهیم

سروده ی حبیب الله موحد

***

دیدار بقیع ز آرزویم نرود

من فاطمیم ز خلق وخویم نرود

عمریست غلام در گه زهرایم

 یا رب مددی که آبرویم نرود

سروده ی حبیب الله موحد

***

عمریست دلم گشته هلاکت زهرا

دست من و آن دامن پاکت زهرا

بنما کرمی که بار دیگر ای گل

صورت بنهم به روی خاکت زهرا

سروده ی حبیب الله موحد

***

یا فاطمه از غصه کبابم کردی

چون شمع تو قطره قطره آبم کردی

یک شهر سلام بی جوابم کردند

از چیست تو این گونه جوابم کردی

سروده ی حبیب الله موحد

***

یا رب به میان شعله وآتش و دود

بگرفته فلک ز دست من بود و نبود

با ضرب لگد پهلوی یارم بشکست

پوشیده دو دیده از جهان یاس کبود

سروده ی حبیب الله موحد

***

یا رب ز فشار درب بی تاب شدم

ا ز ضربت سیلی عدو خواب شدم

هوش از سر من ربوده درد پهلو

اما ز غریبی علی آب شدم

سروده ی حبیب الله موحد

***

پیراهن اضافی

با سینه ی شکسته علی را صدا مکن

اینگونه پیش من کفنت را سوا مکن

هفتاد وپنج روز زمن رو گرفته ای

امروز را بیا و از این کارها مکن

من روزدم تو خنده به تابوت می کنی!!

اینگونه با دلی شکسته است تا مکن

پیراهن اضافی نداری عوض کنی

پس بر لباس خونی خود اعتنا مکن

از این طرف به آن طرف خانه پیش من

پیراهن حسین مرا جابه جا مکن

من بیشتر به فکر توام درد می کشی

پس زودتر برو، برو فکر مرا مکن

هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان

بی فایده است پس برو و پا به پا مکن

اصلا بیا بدون خداحافظی برو

حتی برای ماندن من هم دعا کن

علی اکبر لطیفیان

***

حرمت بانو

گیرم که خانه خانه ی وحی خدا نبود

آتش به بیت ام ابیها روا نبود

آن بانویی که حرمت قرآنی اش سزاست

در کوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود

در آستان خانه ی او دود بهر چیست

آل رسول تازه مگر در عزا نبود

احمد مگر سلام به او بارها نداد

زهرا مگر زاهل همین هل اتا نبود

پرداخت شد بهای رسالت عجب چه زود

پس بیعت ولای علی بی بها نبود

حالا چه وقت مجلس شورای رهبر است

حیدر مگر خلیفه ی دین خدا نبود

ای قوم این همه عجله از برای چیست

مولا مگر به غسل رسول خدا نبود

در کار خیر این همه رای خلاف چیست

حالا که وقت شبهه و چون و چرا نبود

در شهرتان همایش نا مردی از چه روست

بازوی دین سزای غلاف جفا نبود

نامردی است ضربه به گل بی هوا زدن

آیا هجوم سیلی تان بی هوا نبود؟

حتی صدای سیلی تان تا بقیع رفت

این کار غیر زاده ی قوم دغا نبود

این ماجرا حماسه ی زهرا شناسی است

کوثر مگر شناسه ی خیر النسا نبود

سروده ی محمود ژولیده

***

بار سنگین

ای خدا صبر بده در غم بی مادر ی ام

سخت لبریز شده عاطفه ی دختر ی ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم

یا مرا هم ببرد یا کند از غم بری ام

خانه داری شده کار من طفل معصوم

نیست ای مادر من تجربه ی مادری ام

زیر بار غم سنگین تو من می میرم

گر تسلی ندهی یا نکنی دلبری ام

فضه فکر من و فکر حسنین است ولی

من غم خانه نشین دارم و از خود بری ام

تربت مخفی تو هست همه دلخوشی ام

همه آرامشم این است که من کوثری ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب کند

تا زیادم نرود زخم تو ای بستری ام

با نگاه در و دیوار شود پایم سست

پشت در زائر قبر پسر آخری ام

کاشکی رنگ در خانه عوض می گردید

من خودم سوخته از این در خاکستری ام

ای خدا شکر که بابا و برادر دارم

وای از آن دم که سر نیزه کند سروری ام

زیر خورشید سرت محمل بی سایه رود

تابشی کن که نبینند به بی معجری ام

سروده ی محمود ژولیده

شعر ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام اله علیها

 

 

بر مقدم دختر پیمبر صلوات

بر چشمه ی پاک حوض کوثر صلوات

بر محضر حضرت محمد تبریک

بر مادر شیعیان حیدر صلوات

سروده مهدی پناهی

 

***

طوبای محمد

بر عالم سرما زده گرما دادند

خورشیدترین.. ترا به دنیا دادند

با سجده و سجاده چهل روز گذشت

تا عاقبت آن سیب خدا را دادند

مفهوم حقیقی حیاتی بانو!

با تو به زمین معنی ومعنا دادند

تا اینکه به سوی آسمانها بپریم

با نام شما به بالمان پا دادند

بامعجزه ی کنیز چشمان شما

هی مرده گرفتند ومسیحا دادند

ای قبله لبهای محمد زهرا

سر سبزی طو بای محمد زهرا

تسبیح خدا که از ازل می کردی

سجده به هُوَ عز وجل می کردی

در لحظه ی ناب سحر هر جمعه

یاد همه ی اهل محل می کردی

با شهد نگاه مهربانت هر روز

تلخی زمانه را عسل می کردی

لبخند که می زدی همه غم ها را

در چشم علی چه زود حل میکردی

یک دست به آسیاب سنگی با درد

با دست دگر بچه بغل می کردی

زحمت کش خانه ی علی یا زهرا

مهتاب شبانه ی علی یا زهرا

تو فاطمه هستی وکسی کوثر نیست

از رتبه ی قدسی تو بالاتر نیست

تا روز ابد اگر بماند دنیا

غیر از تو کسی هم نفس حیدر نیست

ای شان نزول همه ی آیین ها

بی معرفت مهر تو پیغمبر نیست

هر روز می آید دم در بابایت

یعنی احدی از گل من بهتر نیست

این واجب عینی است ببوسد دستت

این مهر پدر به ناز یک دختر نیست

یعنی که توییی بانی خلقت زهرا

یعنی که تویی راه سعادت زهرا

ای بال وپر فرشته ها دورو برت

ای حور زمین که آسمان زیر پرت

با پای ورم کرده سر سجاده

هرگز نشود ترک دعای سحرت

صد بارشنیده شد که پیغمبر گفت

ای روی دو پهلوم فدایت پدرت

خرمای بهشتی تورا می خواهد

این معتکف دائمی پشت درت

تا حشر بماند به دل دنیامان

غمنامه این زندگی مختصرت

ای ناله ی جانسوز مدینه زهرا

خاکستر تو مانده به سینه زهرا

بی تو همه ی باغچه هامان زردند

از داغ وغم دوشنبه ها دل سردند

از روز سقیفه تا که بازوت شکست

بر حرمت این خانه بلا آوردند

با ضربه ی یک غلاف بی شرم وحیا

ای وای بمیرم چه کبودت کردند

تو رفتی و مادران این داغ هنوز

مارا به بهانه ی غمت پروردند

حالا همه ی قبیله ات در به درند

کی در حرم امن تو بر می گردند

عجل لولیک تو بخوان یا زهرا

ای مادر صاحب الزمان یا زهرا

سروده ی علیرضا لک

 

***

 محشر دم از اعتبار او خواهد زد

او دست به کار جستجو خواهد زد

در کار شفاعت از غلامان حسین

زهرا به خدا ی کعبه رو خواهد زد

سروده کاظم بهمنی

اشعار فاطمیه

 

بازی تقدیر

رعد و برقی و زد و باران ستم غوغا کرد

جهل حاکم شد و آنروز خیانت ها کرد

گله ای آمد ه بودند علی را ببرند

درعوض بازی تقدیر چه با زهرا کرد

پشت درخواست که مانع شود و نگذارد

پای ظلم آمد و محکم زد و در را واکرد

در،عقب آمد تا اینکه به پهلوش رسید

میخ بی رحم زد و شاخه ی گل را تا کرد

بعد از آن مرد،نه ... نامرد چنان زد که همان

لحظه دستش به روی صورت بانو جا کرد

صبر مظلومه ی تاریخ سر آمد انگار

ناله ای زد که در افلاک عزا برپا کرد

سروده علی اصغر ذاکری

***

دود بود

دود بود و دود بود و دودبود

گل میان آتش نمرود بود

شعله می پیچید برگرد بهار

خون دل می خورد تیغ ذوالفقار

یک طرف گلبرگ اما بی سپر

یک طرف دیوار بود و میخ در

میخ یاد صحبت جبریل بود

شاهد هر رخصت جبریل بود

قلب آهن را محبت نرم کرد

میخ از چشمان زینب شرم کرد

شعله تا از داغ غربت سرخ شد

میخ کم کم از خجالت سرخ شد

گفت با در رحم کن سویش مرو

غنچه دارد سوی پهلویش مرو

حمله طوفان سوی دود شمع کرد

هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد

روز رنگ تیره ی شب را گرفت

مجتبی چشمان زینب را گرفت

پای لیلی چشم مجنون می گریست

میخ بر سر می زد و خون می گریست

جوی خون نه تا به مسجد رود بود

دود بود ودود بود و دود بود

سروده حسن لطفی

اشعار و مرثیه های فاطمیه

دانه دانه

حالا برای اینکه برگردی به خانه

دیگر نداری هیچ عذری و بهانه

از بس مرا کردی عصای خویش آخر

تو از نفس افتادی و من هم زشانه

مردانگی کردی و با بال شکسته

پرواز کردی از کران تا بی کرانه

تسبیح بودی و علی سرگرم ذکرت

حالا ولی گشتی گسسته دانه دانه

فریاد یا فضه خذینیِ تو گم شد

در لابلای خنده های وحشیانه

تو سعی خود را واقعا کردی ولی حیف

این بار هم افتاده از دست تو شانه

سروده مهدی پورپاک

***

مثل قدیم

جارو بدست می شوی و کار می کنی

داری برای خانه غذا بار می کنی

شکر خدا که پا شده ای راه می روی

مثل قدیم با همه رفتار می کنی

فضه برای تو اینجاست فاطمه

تقسیم کار با تن بیمار می کنی

لبخند می زنی دلم آرام تر شود

یا سقف خانه بر سرم آوار می کنی

وقتی سوال می کنم اموز بهتری

جارو بدست می شوی و کار می کنی

سروده حسین رستمی

***

سرسنگین

غصه ات ای ملک سوخته پر سنگین است

گریه ام روز و شب و شام و سحر سنگین است

کس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نکند

بشکند چون که کمر، درد کمر سنگین است

بانویم، هست یقینم که ترا چشم زدند

وضع و حال تو بگوید که نظر سنگین است

با علی حرف بزن تا که نگویند به هم

با علی مثل همه فاطمه سرسنگین است

رمقی نیست که حرکت بدهی جسمت را

نتوانی بزنی بال که پر سنگین است

تک و تنها وسط راه رهایم نکنی

راهزن پر شده و بار سفر سنگین است

همه با دیدن روی تو چنین می گفتند

دست آنکس که تو را زد چه قدر سنگین است.

سروده غلامرضا حق پرست

 

***

چو می اُفتد به چشمم گاهواره

نفس می گردد از غم پُر شماره

الهی کاش محسن در برم بود

نمی شد قلبم از کین پاره پاره

سروده کمال مومنی

 

***

اینها که بسوی خانه ام تاخته اند

اینها که مرا به گریه انداخته اند

با چادر و چوبه های بیت الاحزان

از بغض تو مشعل همگی ساخته اند

سروده رضا رسول زاده

 

***

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بین صدا گم بود و آتش

بجای تسلیت با دسته ی گل

هجوم قوم هیضم بود و آتش

سروده محسن عرب خالقی

***

 

گرفتی از مدینه گفتنت را

دریغ از من نمودی دیدنت را

ولی با من بگو ساعت به ساعت

چرا کردی عوض پیراهنت را

سروده محسن عرب خالقی

***

 

کمی از غسل زیر پیرهن ماند

کمی از خون خشک بر بدن ماند

کفن را در بغل بگرفت و بو کرد

همان طفلی که آخر بی کفن ماند

سروده محسن عرب خالقی

***

خجالت

من بودم باب هل اتی را بستند

امکان رسیدن به خدا را بستند

ای کاش بمیرم که خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضی را بستند

سروده جواد حیدری

***

  پیر غلام

عمریست رهین منت زهرائیم

مشهور شده به عزت زهرائیم

مُردیم اگر به قبر ما بنویسید

ماپیر غلام حضرت زهرائیم

سروده جواد حیدری

 ***

شفاعت

ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم

مامور برای خدمت زهرائیم

روزی که تمام خلق حیران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائیم

سروده جواد حیدری

 

***

همدرد علی

دردم آرام نشد تا که غمت را دیدم

سوختم تا به سحر از جگرم نالیدم

تو که بودی یل خیبر شکن هاشمیان

بارها بازوی تو زین سببت بوسیدم

سخنی گو تو که شاید دلم آرام شود

تا حیاتم دهی و زنده شود امیدم

من اگر ناله کنم درد امانم بُرده

بارها از ستم جور بخود پیچیدم

این همه سال به تو زهره تابان بودم

به امیدت همه شب بهر تو می تابیدم

آن زمان خواست عدو آتش کین افروز

من زجان تو و طفلان خودم لرزیدم

دل لرزان تو را زیر لگد حس کردم

من خودم هیچ برای دل تو لرزیدم

درد برده رمق و تاب و توان نیست مرا

ورنه می شد به خدا بهر تو می خندیدم

این مصیبات که آمد به سرم هیچ نبود

فقط از غربت و مظلومی تو  رنجیدم

سروده کمال مومنی

 

***

حسرت زده

ای کاش که بند دل او پاره نمی شد

حسرت زده ی دیدن گهواره نمی شد

ای کاش نمی گفت نبی ام ابیها

تا شعله ور از کید ستمکاره نمی شد

گر عشق علی در دل او جای نمی داشت

هرگز هدف کینه ی قدّاره نمی شد

می ماند اگر پشت در خانه نمی رفت

دلخون زغم محسن مه پاره نمی شد

انگار که زود است سخن گفتن از آن روز

در کربوبلا زینش آواره نمی شد

او پشت در خانه و دشمن به تماشا

جز صبر علی جان مگرت چاره نمی شد؟

گربود و نمی رفت زدنیا به غریبی

هر شب علی اش این همه آواره نمی شد

سروده کمال مومنی

 

فضیلت صلوات بر حضرت فاطمه زهرا(س)

 
یکی از ختوم مجرّب در برآورده شدن حاجات، صلوات بر حضرت فاطمه زهرا(س) است، که پانصد و سی مرتبه این صلوات را تکرار نماید و بگوید:
اللّهمّ صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها [و السّرّ المستودع فیها] بعدد ما أحاط به علمک.

بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی‌اش و فرزندان عزیزش [و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی]، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. که در این صلوات شریف، مقصود از «رازی که در وجود مقدس آن حضرت(س) به ودیعه نهاده شده» حضرت حجت و امام موعود(ع) هستند.
نویسندة صحیفة مهدیه می‌گوید:
اگرچه این صلوات در کتب قدیمی وجود ندارد و از مرحوم شیخ انصاری(ره) شنیده شده، ولی به علت ارتباطی که آن بزرگوار با حضرت بقیةالله ـ ارواحنا فداه ـ داشته‌اند، به احتمال قوی این دعا از حضرت صاحب‌الامر(ع) صادر شده است.


منبع خبر: ماهنامه موعود شماره 77

شعر ولادت صدیقه کبری

مسافرت فرشته

دریا غریق مرحمت بی کران تو

هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو

خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک

آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

صدها فرشته بال نهادند بر زمین

تا دامن خدیجه شود میزبان تو

بهتر شد آن زنان قریشی نیامدند

حوا و مریم اند پرستار جان تو

بر قلبهای خسته ما هم نزول کن

ای جبرئیل تا به سحر هم زبان تو

یک شاخه یاس در دل مجروح کاشتیم

 تنها به احترام مزار نهان تو

در بارش است رحمت بی حد ابر تو

پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو

تسبیح تو که تربت حمزه به قاب داشت

در سینه اش شمیم دعاهای ناب داشت

از کور نیز وقت سخن رو گرفته ای

هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت

در شکر روز ه ا ی که در سه افطار با تو بود

دستت برای خواهش سائل جواب داشت

جسمت نخواست رخت عروسی به تن کند

از بسکه از بساط جهان اجتناب داشت

با عطر یازده سحر این باغ آشنا ست

هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت

بیتی به شعر صائب تبریزی آمده است

آن شاعری که طبع روان همچو آب داشت

((چون صبح زندگانی روشندلان دمی است

آن هم دمی که با عث احیای عالمی است ))

ای جلوه شکوه و جلال پیمبری

تو حجت همیشه به آل پیمبری

قد راست کرده بود و تنومند مانده بود

از آب چشمه ی تو نهال پیمبری

آنجا که بحث کیفیت عرش می شود

جز سینه ی تو نیست مثال پیمبری

مرهم به زخم های احد بیشتر بنه

تو با خبر همیشه ز حال پیمبری

کمتر به سینه جای بده بوسه ی نبی

جاری شده است اشک زلال پیمبری

این لحظه های اخر از احمد جدا مباش

اسوده نیست بی تو خیال پیمبری

قدری صبور باش بهشت دل نبی

تو زود می رسی به وصال پیمبری

چون تو تمام آینه خلق احمدی

هر روز روز تو ست به سال پیمبری

ایام شادمانی و روز ولادت است

هنگام شاد بودن و وقت عبادت است

در مصحف خدای تعالی نوشته بود

این نور با طهور ولایت سر شته بود

پیش از شروع خلقت این خاک و آسمان

این دانه را به مزرعه عرش کشته بود

از بسکه بود دست توسل به سمت تو

هر گوشه ای ز چادر تو رشته رشته بود

چندی به التماس زمین کرده ای نزول

این آخرین مسافرت یک فرشته بود

عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت

حب تو در صحیفه مومن نوشته بود

ما را ببخش مدح تو کوثر نداشتیم

ما غیر چند واژه ابتر نداشتیم

هر دختری که ام امامت نمی شود

یا مادر پیمبر رحمت نمی شود

در مجمع خلایق حق فاطمه یکی است

این وحدت است شامل کثرت نمی شود

آنجا که پای کفو علی هست در میان

هر دختری که لایق وصلت نمی شود

از اینکه آب مهریه ات بود روشن است

هر خانه ای که خانه رحمت نمی شود

فردا بیا که باز قیامت بپا کنی

ای بانویی که بی تو قیامت نمی شود

با اشتیاق سمت صراط آورید رو

زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود

این سینه باز حال و هوای مدینه خواست

 یا رب دعای کیست اجابت نمی شود

آخر مدینه راز پس پرده داشته است

آخر مدینه یار سفر کرده داشته است

لطف مدام حضرت یاسین به دست توست

آری دعا به دست تو آمین به دست توست

آنجا که سینه در تب اندوه سوخته است

 آرامش دوباره وتسکین به دست توست

پیر خمین جلوه ی فرزندی ی تو داشت

 یعنی که عزت و شرف دین به دست توست

آنجا که ابر فتنه گری سایه گسترد

نابودی تمام شیاطین به دست توست

اسلام با دعای تو پیروز می شود

آری کلید فتح فلسطین به دست توست

این انقلاب جلوه ای از کوثر تو بود

بر روح تو سلام خدا و دو صد درود

سروده جواد محمد زمانی

***

شعر ولادت حضرت زهرا(س)

 

ای بهشت قرب احمد (ص) فاطمه(س)

لیله قدر محمد (ص) فاطمه(س)

ای سه شب بی قوت واز قوت تو سیر

هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر

وحی بی ایثار تو کامل نشد

هل اتی بی نان تو نازل نشد

مدح تو کی با سخن کامل شود

وحی باید بر قلم نازل شود

ای که در تصویر انسان زیستی

 کیستی تو کیستی تو کیستی

از شب میلاد تاآخر نفس

 مصطفی (ص)یک دست را بوسید و بس

آن هم ای دست خدا دست تو بود

ای برآن لبها و دست تو درود

عقل کل از کل هستی شد جدا

تا چهل شب کرد خلوت با خدا

 این چهل شب در  سرش شور تو بود

 بهر استقبال از نور تو بود

ای که از سر تا به پا پیغمبری

بلکه هم پیغمبری هم حیدری

تو رسول الله (ص) شویت بوالحسن (ع)

هر سه یک جانید با هم در سه تن

بس تویی ای عرش حق را قا ئمه

هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س)

باید اینجا لب فرو بست از بیان

روز محشر قدر تو گردد عیان

صحنه محشر همه پا بست توست

اختیار نار و جنت دست توست

مهر تو روز قیامت هست ماست

ریشه های چادرت در دست ماست

روز محشر کار ما با فاطمه (س) است

نقش پیشانی ما یا فاطمه (س) است

از کرامت بر جبین ما همه

ثبت کن هذا محب الفاطمه (س)

 

شعر ولادت حضرت فاطمه (س)

شعر ولادت حضرت زهرا(س)

 

ای نخست همیشگی یکتا

آفتاب قدیمی ی دنیا

سیب سرخ بهشت پیغمبر

یک سبد یاس بر جمال شما

ابتدایت همیشه نا معلوم

انتهای تو نیز نا پیدا

راستی گر نباشی ای بانو

چه غریب است حرفهای خدا

خانه ات پایتخت این عالم

حجت من حدیث سبز کسا

فاطمه ای فرشته خیرات

بر تو و خاندان تو صلوات

چشمهایت ستاره می بارد

مثل خورشید روشنی دارند

نور ماه و ستاره و خورشید

چقدر پیش چشم تو تارند

جلوه کردی و از مکان خودت

 آمدی وفرشته ها دارند ...

از بلندا ی عرش تا مکه

سر راه تو یاس می کارند

آمدی و تمام هر چه که  هست

به مقام تو سجده می آرند

فاطمه ای فرشته خیرات

بر تو و خاندان تو صلوات

ای خداوندی تجسم ما

 کعبه بی نشان مردم ما

صبح روز نخست ریخته اند

جای انگور سیب در خم ما

سوره ی مکی رسول خدا

نذر چشمانتان تبسم ما

بامتان پشت بام جبرا ئیل

خانه ات آسمان هفتم  ما

گردش مهربان این دستاس

آرد داری برای گندم ما

فاطمه ای فرشته خیرات

بر توو خاندان تو صلوات

تو فرادا تو فرد تو تو حید

تو مساوی سیزده خورشید

تو همان سیب روشنی که از ل

از درخت خدا پیمبر چید

تو رسولی ولی به طرز دگر

مرتضایی ولی به شکل جدید

معجر روشن تو هجده سال

به خودش رنگ آفتاب ندید

شب ندارد مدینه ام با تو

السلام علیک یا خورشید

فاطمه ای  فرشته خیرات

بر توو خاندان تو صلوات

سر تو روی بالش پر بود

جلوه ات جلوه ای معطر بود

نان تو از بهشت می آمد

آب نوشیدنیت کوثر بود

مثل یک گنبد طلایی شهر

پشت بامت پر از کبوتر بود

آمدی و ملائک بالا

عرض تبریکشان به حیدر بود

روز میلاد تو برای رسول

به خداوند "روز مادر "بود

فاطمه ای فرشته خیرات

بر تو و خاندا ن تو صلوات

ای خدای جمالی ی دنیا

جلوه بی مثالی ی دنیا

نام تو بی وضو نمی آید

بر زبان اهالی دنیا

ای پری ای فرشته بالا

تو کجا و حوالی دنیا

 تو کنار خدای خویش، خوشی

کوری جای خالی دنیا

ما همیشه پی جواب توایم

ای غروب سئوالی دنیا

فاطمه ای فرشته برکات 

بر تو و خاندان تو صلوات

بی تو این سفره ها کریم نداشت

بی تو این بادها نسیم نداشت

تو اگر جلوه ای نمی کردی

طور موسای ما کلیم نداشت

با وجود وجود تو دیگر

حضرت آمنه یتیم نداشت

بی تو ذکر رئوف " بسم اله "

داشت رخمن ولی رحیم نداشت

حرمت قبله هم ترک می خورد

خانه ی تو اگر حریم نداشت

فاطمه ای فرشته خیرات

بر تو و خاندان تو صلوات

آینه صفحه کتاب تو

آسمان شیشه گلاب تو بود

اولین عکس در حجاب خدا

دور تا دور عرش قاب تو بود

صبح ها، ظهرها نگاه علی

چشم به راه آفتاب تو بود

روزها نیمه ی جنوب زمین

سنگ زیرین آسیاب تو بود

چادر خاکی زمین خورده

مرتضی هم ابوتراب تو بود

فاطمه ای فرشته خیرات

بر تو و خاندان تو صلوات

سروده علی اکبر لطیفیان

شعر ولادت حضرت زهرا

سلام ای ذکر خاص حق ثنایت
سلام ای دخت احمد من فدایت

تو فرقانی تو یاسینی تو طه
تو زهرایی تو زهرایی تو زهرا


تو حبل محکم حبل المتینی
امید رحمة للعالمینی


تو بسم الله سماوات است کتابت
تو خورشیدی و عالم آسمانت


جنان یک سبزه از دامان پاکت
جهان یک شعله از نور چراغت


فلک موج لطیفی از نگاهت
فلک گرد حقیر از گرد راهت


حیات عشق از نور حسین است
بلندی خاک بوس زینبین است


شرافت مستمند صبح خیزت
حیا تصویری از ظل کنیزنت


مزار مخفی ات مخفی است در دل
سبک مغزان تو را جویند در گل


امامان آبرومند جلالت
امیرالمؤمنین محو جمالت


محمد عاشق راز و نیازت
خدا فخریه دارد بر نمازت


بهشت قرب احمد سینه توست
زمان مرهون عمر کوته توست


همه دشت کویراند و تو گلشن
همه شام سیه تو صبح روشن

همه سوز درون اند و تو داغی
همه تاریکی اند و تو چراغی


همه جسم ضعیف اند و تو جانی
همه قطره تو بحر بی کرانی


تو دریا کشتی ات دلهای آگاه
تو کوثر ساقی فیض ات ید الله


ملک یا حور یا آدم که هستی؟
که می داند که هستی یا چه هستی؟


جهان از رازها بس پرده برداشت
سر مویی تو را نشناخت، نشناخت


تو سِر ناشناس انبیایی
تو آن عبدی که سرتا پا خدایی


تو استاد و جهان دانشگه توست
تو قرآن و علی بسم الله توست


تمام آفرینش پای بستت
پیمبر خم شد و بوسید دستت


گنهکاران چو رو در محشر آیند
همه چشم شفاعت بر تو دارند


به جز باب عنایاتت دری نیست
اگر نایی به محشر محشری نیست


به محشر از فراز چرخ گردون
ندا خیزد که این الفاطمیون؟


تو سر تا پا بهشت مصطفایی
تو جانان علی مرتضایی


که دیده حور در آتش بسوزد
که دیده باغ جنت بر فروزد


چه نیکو با تو همدردی نمودند
که با آتش در بیت ات گشودند


گمانم مرتضی شد کشته آن روز
که بشنید از تو آن فریاد جانسوز

 

بعد از شهادت

اختیار ناله

اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است

رهبر راه خدا همراه را گم کرده است

یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو

تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود

نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است

انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش

اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است

تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت

خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است

ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت

رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است

یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان

گامهای مادرم درگاه را گم کرده است

درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی

با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است

شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان

امت بی درد اردوگاه را گم کرده است

کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم

عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است

سروده محمود ژولیده 

 

ای همسرم مرو

 

ای آفتاب روشنم ای همسرم مرو

اینگونه از مقابل چشم ترم مرو

با تو تمام زندگیم بوی سیب داشت

ای میوه بهشتی پیغمبرم مرو

جان مرا بگیر خدا حافظی مکن

از روبروی دیده ی نا با ورم مرو

تا قول ماندن از تو نگیرم نمی روم

ای سایه بلند سرم از سرم مرو

لطف شب عروسی دختر به مادر است

پس لااقل به خاطر این دخترم مرو

سروده علی اکبر لطیفیان

وصیت مادر

 

کاش دیگه حرف وصیت نزنی

نگی از روضه های بی کفنی

هم می گی داغ بابا رو می بینم

می گی از اون روزای بی حسنی

غصه ی در و دیوار برام کمه!

چرا داری می گی از بی وطنی

داری می گی که حسین و می کشن

نمی مونه به تنش پیروهنی

این چه روزیه که قلب و می شکنه

که می گی به جام یه بوسه بزنی

کوفه و شام بلا بگو کجان

که من اونجا ندارم هم سخنی

وای من به مجلس حرامیان

که باشه میونشون همچو منی

مادرم تو رو خدا روضه بسه

که داری قلبم و از جا می کنی

سروده کمال مومنی

نوحه های فاطمیه

زبانحال حضرت زهرا(س)

منکه از عشق علی چون شمع شیدا سوختم

صاحب جنت منم، اما در اینجا سوختم

سوختم تا یک سر مویی نسوزد از علی

تا بماند رهبرم من بی مهابا سوختم

بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند

محسنم شد کشته، نالیدم که بابا سوختم

زینبم می دید آتش زائر رویم شده

از پریشانی او در بین اعدا سوختم

صورت آتش گرفته تا زسیلی شد کبود

شکر کردم، بهر حفظ جان مولاسوختم

مثل چشم مجتبی مسمار یارب سرخ بود

من نمی گویم چه شد تنهای تنها سوختم

هرکه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود

بسکه نامردی بود در این تماشا سوختم

سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان

پای تا سر یا علی با این تمنا سوختم

(برگرفته از کتاب بهار سوخته جلد2)

***

دو بیتی ها(مرثیه زینب سلام اله علیها)

غم دوران من گردد یتیمی

که هم پیمان من گردد یتیمی

من از قد کمانت حتم دارم

بلای جان من گردد یتیمی

سروده جواد حیدری

***

نمی گویم که تو نا مهربانی

زبس خون رفته از تو ناتوانی

دلم خواهد در آغوشم بگیری

چه سازم که شکسته استخوانی

سروده جواد حیدری

***

مکن مخفی به سینه آه، مادر

مرا کن از غمت آگاه ،مادر

مشو راضی پس از تو زنده باشم

گل خود را ببر همراه ،مادر

سروده جواد حیدری

***

 

همی گردم به دنبال بهانه

زنم بوسه به جای تازیانه

چو لبخند از لبانت رفته مادر

صفائی نیست در این آشیانه

سروده جواد حیدری

***

تو که رکن تمام کائناتی

چرا با کودکان کم التفاتی

گمانم قبل تو زینب بمیرد

شنیده ناله ی عجل وفاتی

سروده جواد حیدری

***

تمنای دل زینب همینه

که روی زانو مادر بشینه

الهی این چه درد بی دوائی است

که دختر روی مادر را نبینه

سروده جواد حیدری

 

 

 

 

 

 

 

 

نوحه علی

دو بیتی و رباعیات مصیبت

الهی داد از این دل داد  از این دل

کنار قبر زهرا کرده منزل

بگو زهرا زجا خیزد ببیند

که ا شک دیده کردخاک او گل

 سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

 

***

چه فخری خالق از تو بنده کرده

که خونت دین حق زیبنده کرده

ولی زهرا: محبتهای زینب  

علی را روز و شب شرمنده کرده

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

 

***

چنان داغت دلم غمناک کرده

که دست من تو را در خاک کرده

بجایت زینب مظلومه تو

غبار غم ز رویم پاک کرده

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

 

***

ز سو زدل کنم گریه برایت

که دیگر نشنوم زهرا صدایت

در و دیوار خانه با نگاهم

بیادم آورد آ ن ناله هایت

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

 

***

کنار تربتت اندر دل شب

بود نام تو زهرا جاری از لب

به خانه تا روم با دیده تر

کشد ناز مرا مظلومه زینب

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

 

***

اگر محور به هر امکان علی بود

ولی بر فاطمه مهمان علی بود

کنار تربتت مظلومه زهرا

سر شب تا سحر گریان علی بود

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

 

***

چه شبهایی به یادت گریه کردم

زدیده دامنم پر لاله کردم

دگر نبود توانم خیزم از جا

نهان تا که تو هجده ساله کردم

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

***

چنان دست علی آتش برافروخت

که حتی میخ در در شعله اش سوخت

نداند کس بجز مولی الموالی

چگونه میخ در آن سینه را دوخت

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

***

سوزاند دل فاطمه را آتش کین

بین در و دیوار شده نقش زمین

با پهلوی فاطمه چها کرد لگد

کاندر یم خون از او شده سقط جنین

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

***

بر خلق جهان که گشته معلوم علی

از حق خودت شدی تو محروم علی

بر کنگره ی عرش بجان حسنین

با اشک نوشته است، مظلوم علی

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

***

چون مرغ سحر شکسته باشد بالم

یک تن نبود فاطمه پرسد حالم

رفتی تو ولی جان نبی روح علی

بی تو به خدا صفا ندارد عالم

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

***

خانه وحی

چه سبب گشته خدایا که چنین

خانه وحی امین می لرزد

گوئیا از غم فقدان نبی

همه ارکان زمین می لرزد

یا که آتش بگرفته حرمش

که چنین محور دین می لرزد

از فشار لگد و ضربه ی در

قلب زهرای حزین می لرزد

فاطمه دخت نبی رکن علی

دلش از سقط جنین می لرزد

حنجر و سینه ناموس خدا

تا صف حشر، یقین می لرزد

آه از آن صدمه سیلی عدو

پیکر و چشم و جبین می لرزد

بهر مظلومی زهرای جوان

به خدا عرش برین می لرزد

آری آرام دل از این ماتم

بهر اسلام مبین می لرزد

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

***

گل خوشبو

گواهی ای خدا زهرای خود را

به اشک دیده ام می شویم امشب

برای آخرین بار ای خدایا

گل خوشبوی خود می بویم امشب

مصیبت های پی در پی الهی

هجوم آورده از هرسویم امشب

هر آنچه دیده ام امشب ززهرا

خدایا با تو من می گویم امشب

نمودم در میان خاک تیره

بدست خود نهان بانویم امشب

بیاد سینه سوزان زهرا

بریزد ژاله ها بر رویم امشب

زجا خواهم اگر خیزم من زار

بیفتد لرزه بر زانویم امشب

عزای فاطمه هرجا که باشد

من ای آرام دل می پویم امشب

سروده مرحوم حاج احمد آرونی(آرام دل)

روضه های فاطمیه

 

فخر ملائک

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود

افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

سروده کمال مومنی

***

نیمه دیگر

آهسته  می شوید یگانه همسرش را

با آب زمزم آیه های کوثرش را

آهسته میشوید غریب شهر یثرب

پشت وپناه وتکیه گاه و یاورش را

تنها کنار نیمه های پیکر خود

می شوید امشب نیمه های دیگرش را

آهسته می شویدمبادا خون بیاید

آن یادگاریهای دیوار ودرش را

پی می برد آن دستهای مهربانش

بی گوشواره بودن نیلوفرش را

می گوید اما باز مخفی می نماید

 با آستینی بغضهای حنجرش را

در خانه‌ی اوپهلوی زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را

با گریه های دخترانه زینب آمد

بوسد کبودی های روی مادرش را

برشانه های آفتابی اش گرفته

مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن میکرد

در سرزمینهای سؤالی همسرش را

سروده علی اکبر لطیفیان 

 

***

آخر یه روز

مادر یه روز مهدی می‌آد، برای یاری

میشه که روز فرجش، مارم بیاری

تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا

می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا

غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس

منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس

حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری

دشمنای علی می شن، همه فراری

آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها

نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا

نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی

میگه که قبر مادره، اسوه پاکی

از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره

توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره

میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین

حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین

میگه گناه مادرم مگر چه بوده

که مزد یاری علی ، رخ کبوده

خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود

چرا روزای آخرش، قدش کمون بود

سروده کمال مومنی

***

رباعی های ایام فاطمیه

 آنان که بر این خانه هجوم آوردند

در خاک نهال کینه را پروردند

در کعبه علی شکسته بتها شان را

اکنون به در خانه تلافی کردند

سروده جواد محمد زمانی 

***

خون است که روی خاک خشت افتاده است

داغ است به قلب سر نوشت افتاده است

خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

آتش به در باغ بهشت افتاده است

سروده جواد محمد زمانی 

***

بر چهره شکوه آسمانی داری

یک پنجره باغ ارغوانی داری

ای رزم تو بین کوچه ودرپس در

بر سینه مدال قهرمانی داری

سروده جواد محمد زمانی 

 

مرثیه های ایام فاطمیه

نرومادر

نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

می شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر

وای اگر سایه تو از سرما کم بشود

چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ی شوم

پس از آن حادثه افتاده ای از پا، مادر

آخرین بار که گیسوی مرا شانه زدی

لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر

من و بی مادری ، ای وای، برایم زود است

کاش می شد که از اینجا بروم با مادر

سروده سید محمد جواد شرافت

***

روح آفتاب

ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی

بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی

پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست

رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی

با قطره قطره اشک سلامت نموده ام

زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی

خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو

بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی

رفتی و روی صورت خود را کشیده ای

ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی

بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند

رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی

روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد

مردم از این خطاب چرا نمی شوی

می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها

این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی

سروده رحمان نوازنی

 

***

نیمه دیگر

آهسته می شوید یگانه همسرش را

با آب زمزم آیه های کوثرش را

آهسته می شوید غریب شهر یثرب

پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را

تنها کنار نیمه های پیکر خود

می شوید امشب نیمه های دیگرش را

آهسته  می شوید مبادا خون بیاید

آن یادگاریهای دیوار و درش را

پی می برد آن دستهای مهربانش

بی گوشواره بودن نیلوفرش را

می گرید اما باز مخفی می نماید

با آستینی بغضهای حنجرش را

در خانه ی او پهلوی زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را

با گریه های دخترانه زینب آمد

بوسد کبودی های روی مادرش را

بر شانه های آفتابی اش گرفته

مهتاب هجده ساله ییغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن می کرد

در سرزمین های سئوالی همسرش را

سروده علی اکبر لطیفیان

 

***

چه حالی داده دل را دست مادر

که می شستی زدنیا دست مادر

از آن سیلی مگر چشمت نمی دید

که می جستی مرا با دست مادر

سروده جواد محمدزمانی

 

***

تو هم با کوفه هم دستی مدینه

نمک خوردی ولی پستی مدینه

کسی بر بازوی زهرا نمی زد

اگر دستم نمی بستی مدینه

سروده شیخ رضا جعفری

 

***

یتیمان جز دو چشم تر ندارند

به غیر از خاک غم بر سر ندارند

چو مادر مرده ها باید فغان کرد

که طفلان علی مادر ندارند

 

سروده جواد حیدری

 

***

به دلم افتاده

به دلم افتاده مادر دردتو دوا می گیره

خوب می شی مادر دوباره خونمون صفا می گیره

به دلم افتاده مادر دوری از اجل می گیری

زخم پهلوت می شه درمون باز منو بغل می گیری

باغبون رحمی به ما کن چشماتو دوباره وا کن

جون زینب تو برای خوب شدن فقط دعا کن

به دلم افتاده مادر ای که چشمات مهربونه

خوب می شه دست شکسته می زنی موهامو شونه

به دلم افتاده مادر بابای ما که امیره

از غریبی در میادو ذوالفقار به کف می گیره

به دلم افتاده مادر مثل دوره پیمبر

به زبونا باز می افته اسم باصفای حیدر

بعضی وقتا هم می ترسم سراغ از اجل بگیری

پیش چشمای تر ما تو نفس نفس بمیری

الهی زنده نباشم تا برات ماتم بگیرم

 یا می شد به جای محسن من به پای تو بمیرم

ای عزیز آسمونی تو بمون قد کمونی

بابامون علی جوونه خودتم هنوز جوونی

یه نگاهی به حسن کن مادرا رحمی به من کن

 لااقل برا حسینت ،مهربون فکر کفن کن

به دلم افتاده مادر می رسه جمعه موعود

پسرت مهدی می آد و می شه دشمن تو نابود

او میاد با تیغ حیدر روی لب می گه مکرر

مادرم که بی گناه بود چرا شد زکینه پرپر

سروده جواد حیدری

اشعار فاطمیه

ایام گل یاس

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا

ایام، تعلق به گل یاس گرفته

افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا

بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین

جز اشک محبان نبود مرهم زهرا

پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی

هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا

خواهی عرق شرم نریزی به قیامت

درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا

کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی

از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا

ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن

گردیم چو سلمان شما محرم زهرا

بردار زبانم ببرید و بنویسید

تو میثم تماری و من میثم زهرا

سروده محسن افشار

***

اگر نبود

زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه ی همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت

سروده علی اکبر لطیفیان

***

آب و نان

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی

***

 

هاله اندوه

ندارد ابر، چشمان گهرباری که من دارم

ندارد کوه بر دوش این چنین باری که من دارم

نمانده هیچ ماهی این چنین در هاله ی اندوه

ندارد آسمان اینک شب تاری که من دارم

غم مرگ پدر ، دیدار دشمن غربت مولا

کمی از آن همه اندوه بسیاری که من دارم

بهشت مصطفی بودم ندارم هیچ گل اینک

بدین سان آشیان در سایه ی خاری که من دارم

کنارم آمده قاتل، فزون تر کرده اند و هم

شگفتا وعده مرگ است دیداری که من دارم

مدینه در غروبی تلخ، خورشید که تو داری

کبود ابرهای کینه، رخساری که من دارم

مدینه بعد از این نقش حبیبت بی وفا شد

همه جویند از تو رسم بیزاری که من دارم

ربوده خواب از چشم تمام عافیت جویان

در این شب های غربت ،ناله ی زاری که من دارم

پس از این ای مدینه تا ابد آرام خواهی خفت

به خاموشی گراید چشم بیداری که من دارم

برایت می سرایم نیمه شب اندوه مولا را

تماشایی است شبها اشک سرشاری که من دارم

سروده سید مهدی حسینی

 

***

خاکستر

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی، که برای دل علی

یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی

من قبله و تو در شرف روبه قبله ای

پس واجب است روی به این همسرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم

تو بهتر است، فکری برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین

معجر ببافی و کفن دخترت کنی

من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم

وقتش شده نگاه به دورو برت کنی

سروده علی اکبر لطیفیان

***

 

مهدی جان

لفظ طیار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را

هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را

ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را

سروده شیخ رضا جعفری

 

 

بانوی مطهر

بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم
بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است
بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

بر بروی بالهای سپید ملائکه
بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کنجی نشسته ایم و کنار پیمبران
بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم
بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت
حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب، صبح قیامت که می شود
اوّل برای مادرمان گریه می کنیم

سروده علی اکبر لطیفیان

اشعار فاطمیه

خبر فاطمه

درخت درد را پرورده بودند

برای او خبر آورده بودند

که ای خاکی نشین آسمانها

زبانم لال زهرای تو جان داد

تب غمناله اش در جوش می رفت

همان خیبر شکن از هوش می رفت

به هوش آمد سوی خانه روان شد

به سوی نعش مظلومه دوان شد

رسید و دید یارش بر زمین است

همه دار و ندارش بر زمین است

نشسته و خیمه زد بر جسم بانو

سر بانو نهاده روی زانو

تلطف کرد با آن باغ چیده

تکلم کرد با یار شهیده

که ای خورشید بی همتا علی ام

لب از لب بازکن زهرا، علی ام

سخنهای علی اعجاز می کرد

که زهرا چشم بر او باز می کرد

به آنچه بین عشاق است مرسوم

نگاهی کرد مظلومه به مظلوم

که گرچه مست از جام وصالم

حلالم کن تو ای مظلوم عالم

سروده جواد محمدزمانی

 ***

 صدیقه الشهیده

زهرا همان کسی است که بیت محقرش

طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است

تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست

آن کس پیمبراست که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است

حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش

یک نیمه اش نبوت و  نیم اش ولایت است

حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه انبیاء بود

بر رشته های چادر فردای محشرش

ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم

از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش

مسمار در اگرچه برایش مزاحم است

اما مجال نیست که بیرون بیاورش

سروده علی اکبر لطیفیان

 ***

یا فاطمه الزهرا

آیا اجازه می دهی گویم تو را مادر

من بی بها هستم تو هستی پر بها مادر

از مادری تو علی باور شدیم آری

پرورده ای ما را غلام مرتضی مادر

جان شلمچه سیرتان، آن سرخ پهلویان

قبل از اجل بالین این خسته بیا مادر

روز قیامت که کسی پشت و پناهم نیست

راهی به جنت واکنم با ذکر یا مادر

ما را اگر قابل بدانی یک سئوالی هست

یک سنگ قبر حتی نداری تو چرا مادر

دیر آمدیم و روضه خوانهایت به ما گفتند

خوردی کتک از دست اولاد زنا، مادر

پای زمین افتادن تو در بر حیدر

کوچک بود حتی غم کربوبلا مادر

خواهیم زحق تا در رکاب حضرت مهدی

گیریم تقاص زخم بازوی تو را مادر

سروده جواد حیدری

*** 

این اشعار جانسوز صدیقه طاهره سلام اله علیها صرفا بصورت موقت و فقط برای ایام فاطمیه گذاشته شده اند تا مورد استفاده برادران ذاکر اهل بیت علیه السلام قرار گیرد

 

یازهرا

اگه شمعی کنه حرف دلم گوش

کنم در سوختن خود را فراموش

خموشی هرچراغی داره اما

چراغ من شده بی وقت خاموش

 

***

فاطمه من

مهر تو یک لحظه در کاهش نبود

برلبت نه سال یک خواهش نبود

هرچه بار از دوش من برداشتی

جای آن تابوت خود بگذاشتی

 

***

زمزمه

مادر قد کمون من فاطمه

دردو بلات به جون من فاطمه

خونه مادرم شده پر زدود               شکسته شد حرمت مادر چه زود

یاس سپید پدرم شد کبود             مزد رسالت بخدا این نبود

 مادر قد کمون من فاطمه

دردو بلات به جون من فاطمه

شکوه کنم به جرم این زمونه                شاهد غربت تو آسمونه

آتیش گرفته در آشیونه                       نشسته بر تن تو صد نشونه

 

مادر قد کمون من فاطمه

دردو بلات به جون من فاطمه

مدینه شد محشر کبری به پا         محسن شیش ماهه ما شد فدا

مادر ما گمشده در شعله ها          نشون داده به من غم کربلا

مادر قد کمون من فاطمه

دردو بلات به جون من فاطمه

خدا کنه نفس برام نمونه                      تا نبینم سیلی و تازیونه

غصه اون هر دل و می سوزونه               فاطمه و یه تابوت شبونه

مادر قد کمون من فاطمه

دردو بلات به جون من فاطمه

 

***

خداحافظ مادر

خدا مادرم را کجا می برند

گمانم برای شفا می برند

خدا حافظ ای شمع افروخته

خدا حافظ ای مادر سوخته

خدا یا گل من که نیلی نبود

جواب پیمبر که سیلی نبود

گل من در این کوچه پرپر شده

گل من فدائی حیدر شده

نماز شبت شد قضا مادرم

برای تو سجاده می آورم

به سجاده تو نظر می کنم

ببین چادرت را به سر می کنم

 

***

مرثیه علی (تک بیتی های روضه ها)

ای چراغ خانه ام سوسو نزن 

                                         ناله از درد رخ و بازو مزن

فاطمه جان حسین جان حسن 

                                         پیش چشمان علی پرپرمزن

اهل یثرب نفس خود را بنده اند 

                                         مرغ عشقم را خدا،پرکنده اند

تا که مرگ تو عزیز من رسید 

                                         کوچه دشمن شادی حیدر بدید

ماندنت چون شمع آبم می کند  

                                         رفتنت خانه خرابم می کند

ای تمام عشق بانوی علی   

                                          لرزه افتاده به زانوی علی

ای کتاب عمر من بسته نشو 

                                          مثل مردم از علی خسته نشو

این دل غمدیده را تو زنده کن 

                                          جان من یکبار دیگر خنده کن

ای کبود نیمه جانم فاطمه   

                                          دلبر قامت کمانم فاطمه

از غریب شهر ماتم رو مگیر 

                                          پیش زینب دست بر پهلومگیر

ای هم آوای علی تنها مرو  

                                          بی کسم من بی کسم زهرا مرو

باز کن زهرا گره از کار من  

                                          کن قیام ای بستری بیمار من

ای نگار خسته و دلریش من 

                                          سفره را خود پهن کن در پیش من

مرثیه فاطمه

با پا زدند بردر و در را صدا زدند

بی اطلاع آمده و بی هوازدند

دیدند چون حریف نبردش نمیشوند

دستش طناب بسته به او پشت پا زدند

یک عده جاهل متجاهر به فسق هم

لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!!

یکدسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند

تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند

با جمع نا منظمشان سنگریزه ها

سیلی به روی مادر آیینه ها زدند

شیطان پرست های به ظاهر خدا پرست

حتی تو را برای رضای خدا زدند!!

تحریف کرده اند تو را تازیانه ها

از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند

حالا که میشود اگر آن سالها نشد

پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟؟

منبع شعر:http://www.shiati.ir

***

مولا سوختم

عصمت اللهم من و ازعشق مولا سوختم

صورتم مى‏سوخت کردم ناله بابا سوختم

مردم دنیا پرست در انحرافى ریشه دار

در سقیفه رأى دادند و من آنجا سوختم

دشمنان نقشه کشیدند و ز جهل دشمنان

بهره بردند و من مظلومه تنها سوختم

اى جوانان من جوان بودم ولى با عمر کم

تا بماند شمع دین روشن سراپا سوختم

سینه‏ام از داغى مسمار غافل مانده بود

کز غریبى على در بین اعدا سوختم

گر على تنها شود پهلو شکستن جایز است

بهر حفظ جان حیدر بى مهابا سوختم

در میان شعله آتش حجابم حفظ شد

پشت در رفتم غریبانه خدایا سوختم

آتشى دیدم که تا روز فرج بر پا بود

با بیاید مهیدم بهر مداوا سوختم

منبع شعر:http://www.shiati.ir

بوی بهشتی

نبى به بوى بهشتى تو ارادت داشت

على به جلوه هر روزه تو عادت داشت

کدام نور ز مصراع بیت تو جوشید

که شعله هم به در خانه‏ات ارادت داشت

براى خاطر حیدر به تازیانه نشست

کدام دست چنان دست تو عبادت داشت؟

براى ضربه دیگر به دیدنت آمد

که گفته دشمن تو نیّت عیادت داشت؟

پس از تو اى گل نشکفته پرپر این بلبل

ز شام تا به سحر ناله‏ها به یادت داشت

قسم به سوره خاکى چادرت بانو

به درک قدر تو باید فقط سعادت داشت

منبع شعر:http://www.shiati.ir