هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

هیئت وارثان ثارالله علیه السلام

هیئت وارثان ثارالله (ع) تهران شهرک ولی عصر عجل الله تعالی فرجه

اشعار ولادت با سعادت حضرت اباصالح المهدی (عج)

امشب ز خواب های پریشان که بگذریم
این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم

بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی
این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم

از کثرتی که هست فراری شویم و بعد
از جاده های خلوت ایمان که بگذریم

مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما
این شهر را به سمت بیابان که بگذریم

مانند ابرهای ترک خورده ی فراق
از گریه ها به مقصد باران که بگذریم

بر جانماز خشک و کویری دهیم آب
آن گاه مثل رود خروشان که بگذریم

دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست
پس ما شبیه موج سواران که بگذریم

با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق
از مکه و مدینه ایمان که بگذریم

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یک سره در آرزوی ماست
 
طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو
طرحی که حرف می زند از ماجرای تو

طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای
طرحی که رسم می شود از ماورای تو

طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش
طرحی که نور می دهد از روشنای تو

طرحی که آفریده شما را امام من
طرحی که آفریده مرا هم برای تو

دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند
در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو

پس انبیا کبوتر نامه بر توأند
وقتی که می پرند فقط در هوای تو

بگذار تا غزل بزند حرف خویش را
عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو

ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم

امشب سبد سبد گل امید می برند
ما را به هر کجا که شمائید، می برند

این رسم انبیاست که در جشن آفتاب
یک آینه به رسم شب عید می برند

امشب به یمن تو همه ی انبیاء را
تا ماورای عالم تجرید می برند

هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود
او را به سمت چشمه ی خورشید می برند

از چشم های آینه ایَش برای ما
ایمان می آورند و تردید می برند

این برگه های روزی یک ساله ی مرا
امشب برای فرصت تمدید می برند

امشب جواز کرب و بلای دوباره را
پیش شما به نیّت تأیید می برند

روزی کنید پر زدنم را به کربلا
تا که زیارتم بشود نذری شما

منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند
مجموعه ی تمامی پیغمبران کند

یعقوب انتظار تو را می کشید تا
عمری توّسلی به امام زمان کند

آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین
یعنی تو را به روی سرش آسمان کند

می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان
تا مردمان شب زده را امتحان کند

مستضعفان چشم تو بودند انبیاء
قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند

یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...
...یک عده را کبوتر نامه رسان کند

عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد
وقتی دلی هوای شب جمکران کند

ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم
ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم

گاهی نسیم می شوی و زود می رسی
گاهی به شکل رایحه ی عود می رسی

گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما
با یک سبد ستاره ی موعود می رسی

گاهی برای این که تو؛ ویرانمان کنی
از چشممان می آیی و چون رود می رسی

گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب
با سوز و ساز نغمه ی داوود می رسی

ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود می رسی

روزی تو می رسی و علی شاد می شود
بغض گلوی فاطمه آزاد می شود
سروده ی رحمان نوازنی
×××
اى صاحب ولایت و والاتر از همه

اى چشمه حیات و افاضات دائمه


اى ابتداى خلقت و سر حلقه وجود

اى انتهاى سلسله اولیاء همه


از جلوه تو، خلقت عالم شروع شد

 از عمر تو، به دور زمان، حُسن خاتمه


شاها به افتخار قدوم شریف تو

 شد سامرا به عالم ایجاد عاصمه


یابن الحسن بیا، که شد از روز غیبتت

دنیا پر اضطراب و بشر در مخاصمه


از سینه هاست، نعره صلح و صفا بلند

وز کینه هاست، فکر همه در مهاجمه


مشکل بود، که جمله حق بشنود کسى

کز باطل است، گوش بشر پر ز همهمه


قرآن، که «لا یَمسُّه اِلاّ المُطهَّرُون»

با رأى هر کسى، شده تفسیر و ترجمه


تا دولتِ جهانىِ خود را به پا کنى

 دادت خدا شجاعت و نیروى لازمه


حکم تو عدل مطلق و فرمان داور است

حاجت نباشدت به شهود و محاکمه


ز آن سرکشان، که مردم دنیا به وحشتند

 قلب سلیم و پاک تو را نیست واهمه


با این قواى جهان گیر ظالمان

تنها تویى امید بشر، یابن فاطمه(س)


اى پرچم شکوه تو بر آسمان بلند

یک ره، نظر فکن به علمدار علقمه


بنگر به خاک و خون، عَلَم سرنگون او

گویى که با درفش تو دارد مکالمه


امشب "حسان" به یاد تو از غصّه فارغ است
هر دم کند دعاى ظهور تو، زمزمه

سروده ی حبیب الله چایچیان

***
امشب رسد از سامره بوی گل نر گس

گلها همه چشمند به سوی گل نر گس


بگرفته همه خوی به خــــــوی گل نرگس

نرگس زده لبخند به روی گل نرگس


گمگشته در انـــوار الهی کــــــره ی خاک

صوت صلوات است که سر برده زافــلاک


تا دوست زند خنده وتا خصم شود کــــور

گــــــردیده زمین بر سر گردون طبق نور


هم سامـــــره سینا شده هم بیت ولا طور

ریزد عوض گل به زمین با ل وپر حــور


خــورشیدِ رخ مهـــــدی سر زد شب نیمه

بر چــهره گل انداخـــته لبخند حکیمه


روید گل تــــوحید زکــــوه وچمن امشب

یوسف شده از مصر مقیم وطـــــن امشب


یعقـــــوب شنیده است بـوی پیرهن امشب

مهدی زده لبخــــــند به روی حسن امشب


خــــــیزید وبه بینید گلســــتان حسن را

در دست حسن لا لـــــۀ بستان حسن را


خـــیزید که از پارۀ دل گــل بفشـا نید

وز کـــوثر نـــورآتش دل را بنشا نید


بر منتظران این خبر خوش برسانید

کامشب شب قـــدر است همه قــــدر بدانید


با نــــور نــوشتند به پیشانی خـــــورشید

ماهـــــی که جهان منتظـرش بود درخشید


این صــورت توحـــید ویا آیۀ نور است

این قامت طــوباست ویا نخلۀ طوراست


داود نبــی را به لب آیا ت زبـوراست

یا برلب مهدی سخن از روز ظهــور است


گـوش همه بر زمـزمۀ یارب مهدی است

ای منتظران مـژده که امشب شب مهدی است


ای منتظـران یا فته غــــم خاتمه امشب

تبریک که روشن شده چشم همـــه امشب


بشکفت به شوق وشعف وزمـــزمه امشب

گـل از گـل لبخـند بنـی فاطمه امشب


مــرغان بهشتـی شده آوارۀ مهدی

گـردند به دور وبــرِِ گهـوارۀ مهدی


مهـدی است که احیاگر قانون حسین است

مهدی است که شمشیرش مد یِِون حسین است


او وارث پیراهـن گلگون حسین است

والله قسم منتقـم خون حسین است


برپرچمش این نقش عیان با خط نور است

ای منتظران مژده که هنگام ظهـور است


این یوسف زهراست که سوی وطــن آید

این ماه دل آراست که در انجــــــــمن آید


این جان جهان است که اینک به تـن آید

بر منتظـــــران پاسخ یا بـــن الحسن آید


خـــیزید حضـــــور پسر فاطمه امشب

لبیک بگــوئید به مهدی همه امشب


بـــوی نفس حجت ثانــــی عشر آیــد

ای شب حرکت کن که به زودی سحر آید


ای صبح بیا تا شب هجــــرا ن به سرآید

خـورشید بنی فاطمه از کعــبه بر آید


عیسی زفـلک بازآ مــا صبر نداریم

تـــا پشت سر یــار نمـازی بگذاریم


ای احمد ثا نی زحـــرا جلوه گری کن

ای وارث پیغمـبر پیغــامبـری کن


تنها پسرزهــرا مــــارا پــــدری کن

این قــافـلـــۀ گمشده را راهبری کن


در هجر شبان اشک فشان این رمه تاکی؟

دوران فـراق پسر فــــاطمــــه تاکی؟


ای غصّـــه اسلام هم آغـــوش تو مهدی

ای نالۀ خامــوشان در گـوش تو مهدی


ای پــرچم ثارالله بــر دوش تـو مهدی

ای خـون دل واشک بصر نوش تو مهدی


ای موسی عمـران چه شود تا به مصافی

چـــون سینۀ دریادل فــرعون بشکافی


ای نام تو ذکـر خوش شام وسحـر ما

ای خاک رهت مــادرمـا وپـــدر مـا


ای باغ تـو را لاله زخــون جگـر ما

ما منتظـر استیم وتـوئی منتظَر ما


باز آ که چـراغ همه رخسار تـو باشد
میثـم صله ی شعـرش دیدار تو باشد
سروده ی حاج غلامرضا سازگار
×××
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
 
چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید
 
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
 
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیم چون بُراده ی خورشید
 
شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید
 
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
 
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس
 
کبوتران خدا مژده ی سحر دادند
تمام از شب میلاد تو خبر دادند
 
کلاغ های دِهِ ما به یمن آمدنت
چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
 
بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
به شاخه شاخه ی این شعر برگ و بر دادند
 
درخت ها همه هنگامه ی قدم زدنت
ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
 
عروسِ باغچه ی یاس، مادرت نرگس
چه کرده بود به او این چنین ثمر دادند
 
هزار شکر خدا را که باز هم امروز
به خانواده ی زهراییان پسر دادند
 
نفس بریده صدا می زنیم در همه حال
به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال
 
هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
به چشم کس نَبُوَد باز تاب دیدارت
 
به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
بیا و بار بده ذره را به دربارت
 
به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
 
هزار یوسف مصری کلاف حُسن به کف
نشسته اند به صف در میان بازارت
 
به شیوه ی پدرانت چه می شود بینم
کنار سفره ی ما باز کردی افطارت
 
برو سفر به سلامت که هر کجا هستی
امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
 
برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
 
روایت است که در روزگار آمدنت
زمین تمام شود بی قرار آمدنت
 
روایت است که بالاترین عبادتِ خلق
در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
 
روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
کسی که کار ندارد به کار آمدنت
 
روایت است که با ذوالفقار می آیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت
 
روایت است قیامی که سیدش یمنی ست
خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنت
 
مقام رهبری آن سید خراسانی ست
نشانه ی دگر روزگار آمدنت
 
نشانه های ظهورت هنوز کامل نیست
دلی که منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
 
به هر کجا که سخن از تو در میان آید
به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
 
من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
 
که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
زمان آمدنش باز هم جوان آید
 
که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
 
که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
 
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
بدون همسفرش رفت با سرِ بابا
سروده ی محسن عرب خالقی
 
×××
این ریسه ها مرا ز شما دور می کند
چشم دل  ضعیف  مرا کور می کند
 
در ذهن  بی نمازترین عاشقان تان
چندین چراغ جلوه ای از طور می کند
 
این  زرق وبرق  سبز کلیمم نمی کند
بدتر مرا ز طور شما دور می کند
 
اشک فراق  منتظران  ظهور را
مطرب  درون خمره ی انگور می کند
 
امسال هم دوباره مگس های شهر را
شیرینی ولای  تو  زنبور  می کند
 
بانی خرج هیئت مان را نگاه  کن
دارد هوای نفس  چه مغرور می کند!
 
مداح های  پاکتی اهل  کسب  را
این عید و جشن هاست که مسرور می کند
 
آقا دلم عجیب گرفته ست، کی مرا
تاثیر  خنده های  تو منصور  می کند؟
سروده ی وحید قاسمی
×××
فرشتگان سما ائتلاف می کردند
به گرد بستر نرگس طواف می کردند
 
به زیر سایه ی محراب سبز گهواره
پیمبران  خدا  اعتکاف  می کردند
 
و رودهای بهشتی به اشک شوق ظهور
زلال آبی خود را مضاف می کردند
 
تمام دوزخیان را ملائکه  ز عذاب
به یمن خنده ی مهدی معاف می کردند
 
قمررخان سماوات تیغ  مژگان را
به محض دیدن پلکش غلاف می کردند
 
پریوشان به کنار ضریح چشمانش
به زشت بودن خود اعتراف می کردند
 
مقربان الهی  برای  دیدن  او
خریدهای  کلان کلاف  می کردند
 
چقدر مردم عاشق  کبوتر دل را
روانه سمت حوالی  قاف  می کردند
 
سحر در اوج نگاهش، هزار اختر را
منجمان فرج  اکتشاف  می کردند
سروده ی وحید قاسمی
×××
تقصیر ماست غیبت طولانی شما

بغض گلو گرفته ی پنهانی شما


بر شوره زار معصیتم گریه می کنی

جانم فدای دیده ی بارانی شما


پرونده ام برای شما دردسر شده

وضع بدم،دلیل پریشانی شما


ای وای من! که قلب شما را شکسته ام

آقا چه شد تبسم رحمانی شما؟!


ای یوسف مدینه مرا هم حلال کن

« عفو و گذشت» سنت کنعانی شما


آیا حقیقت است که اصلا شبیه نیست؟!

رفتار ما به رسم مسلمانی شما


ایران ما اگر چه بسی شاه دیده است!

چشم امید بسته به سلطانی شما


صدها هزار نوح و سلیمان نشسته اند

در انتظار منسب دربانی شما


عشاق شهر یکسره تعریف می کنند

از لحن و صوت مکی قرآنی شما


نشنیده یاد روضه ی گودال کرده ام

دل می برد تلاوت روحانی شما


این اشک روضه حال مرا خوب کرده است

رد خور نداشت، نسخه ی درمانی شما


« یا فارس الحجاز» برایم دعا کنید
درمانده است شاعر ایرانی شما
سروده ی وحید قاسمی

اشعار ولادت با سعادت امام حسین علیه السلام

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند

ما را اسیر خال روی لب نوشته اند

 

در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال

مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند

 

در مسجد الحرام خم ابروان تو

مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

 

در محضر نگاه الهی تو مرا

در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

 

شبهای جمعه که دل من مست کربلاست

از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند

 

با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم

با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند

 

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است

ما را فدای دلبر زینب نوشته اند

 

من را که بی‌ قرار حرم می کنی بس است

اصلا مرا غبار حرم می کنی بس است

 

شرط نزول کوثر رحمت دعای توست

اصلاً تمام خلقت عالم برای توست

 

بالاتری ز درک تمام جهانیان

وقتی که انتهای جهان ابتدای توست

 

حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن

آنجا که از ازل اثر رد پای توست

 

بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد

رمز نجات اهل زمانه ولای توست

 

آسوده خاطران هیاهوی محشریم

وقتی رضای حضرت حق در رضای توست

 

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین

تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست

 

در آستانة تو کسی نا امید نیست

صحن امیر علقمه دار الشفای توست

 

از ابتدای صبح ازل فضل می کنی

ما را گدای دست اباالفضل می کنی

 

وقتی که هست دوش نبی آسمان تو

یعنی تو از پیمبری و او از آن تو

 

فرزند خویش را به فدای تو کرده است

بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو

 

معلوم کرد نزد همه حرمت تو را

با بوسه های دم به دمش بر دهان تو

 

فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را

تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

 

آوای «من أحب حسینا» وزیده است

هر روز پنج مرتبه از آستان تو

 

ما از در حسینیه جایی نمی رویم

هستیم تا همیشه فقط در امان تو

 

هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق

آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

 

این اشکها برای دلم توشه می شود

اذن طواف مرقد شش گوشه می شود

 

حال و هوای قلب من امشب کبوتریست

وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست

 

شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود

تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست

 

ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت

با این حساب کار شما ذره پروریست

 

با تربت تو کام دلم را گشوده اند

آقا ارادتم به شما ارث مادریست

 

در ماتم تو محفل اشک است چشم ما

اصلا بنای هیات ما روضه محوریست

 

ما سالهاست در غم تو گریه می‌کنیم

هم ناله با محرم تو گریه می‌کنیم

 سروده ی یوسف رحیمی

×××

بخوان قنوت غزل را که نور مادر شد

به بوی سیب حرم سینه ها معطّر شد

 

نهاد پا به زمین و هوای عشق آورد

هوای شهر نبی از همیشه بهتر شد

 

و نور با خودش آورد و نور را خنداند

و نور در دل نور _ آینه ، مکرّر شد

 

و با وجود چنین عطری و چنین نوری

زمین برای همیشه بر آسمان سر شد

 

قدم نهاد به چشم زمین و شاهانه

به هر چه بود در این عاشقانه سرور شد

 

به خنده های ملیحش مدینه را خنداند

به شور خنده دل آرام شور کوثر شد

 

پر شکسته ی فطرس پر پریدن شد

که در کنار همین خانه دردش آخر شد

 

امیر قافله ی عشق و عاشقی کامد

دل رمیده ی ما هم به شوق او پر شد

 

رسید مژده که آمد بهار ثارالله

که بر تمام شهیدان عشق رهبر شد

 

بساط عاشقی از این به بعد بر پا شد

بخوان قنوت غزل را که نور مادر شد

سروده وحید محمدی

×××

امشب از قافله نور خبر دارم من
از سواران سلحشور خبر دارم من

از نشاط پری و حور خبر دارم من

از شکوه دل پر شور خبر دارم من


شب زیبائی و روز طرب انگیز رسید
ساقی میکده با ساغر لبریز رسید


امشب از نور دل فاطمه صحبت دارم
با شما صحبتی از جلوه عصمت دارم


سخن از شادی گل های مسرت دارم
خبر از آینه ی عشق و محبت دارم


غرق شیدائی و شورم اگر از شور حسین
جبرئیلم که خبر می دهم از نور حسین


شهر یثرب ز رخش نورٌ علی نور بود
رشک فردوس برین رشک دل طور بود


خاطر اهل ولایت همه مسرور بود
خانه فاطمه پر ولوله و شور بود


مرتضی شکر خدا کرده و رویش بوسد
مصطفی گریه کنان زیر گلویش بوسد


این گل سرخ که زیبنده زهرا و علی ست
لاله گلشن ارزنده زهرا و علی ست


این همان چشمه جوشنده زهرا و علی ست
این همان مهر درخشنده زهرا و علی ست


از فروغ رخ او تا که تکلم کردند
بر رخش این دو گل یاس تبسم کردند


نور او منبع و سرچشمه خورشید بود
روی او خوب تر از ماه شب عید بود


مهر او آینه روشن توحید بود

حب او روز جزا مایه امید بود


هر که شد ذره این مهر به خورشید رسد
پیرویش عاقبت الامر به توحید رسد


آی فطرس به خدا قبله حاجات رسید
خیز از جا که کنون وقت ملاقات رسید


بنگر لاله ای از گلشن سادات رسید
نور سبزی ز جمالش به سماوات رسید


 نور این مهر چراغ سحرت خواهد داد
عطر این گل ز وفا بال و پرت خواهد داد


روی او آینه صبر و ثبات است بیا

نفسش باعث احیاء حیات است بیا


در دو عالم همه را فلک نجات است بیا
بهر آزادی تو برگ و برات است بیا


کائنات از دم او زنده و جاوید شوند
گمرهان با نگهش پیرو توحید شوند


این همان است که دل در طلبش می کوشد
کوثر عشق ز انگشت پیمبر نوشد


به تنش جامه گلرنگ شهادت پوشد
این همان است که خونش همه دم می جوشد


دل جبریل «وفائی» ز غم او خون است
این حسین است که اسلام به او مدیون است

سروده سید هاشم وفایی


اشعار هیئتی وفات اسوه حیا و صبر حضرت زینب کبری سلام الله علیها

 

به روی دل، غم و داغ تورا گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

 

برای آنکه مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام

 

برای آنکه بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

 

شکسته تر شده این دل،دل بدون حسین

شکسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام

 

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

گه خویش را لب گودال جا گذاشته ام

 

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

 

نشد اگرچه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام

 سروده ی علی اکبر لطیفیان

 ***

تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم

مدهوش دلم بودی و مدهوش تو بودم

 

بالاتر از این رنگ ندیدم به جهانم

یکسال نه یک عمر سیه پوش تو بودم

 

دستی به روی قلبم و آتش روی آتش

گفتی که مکن گریه و خاموش تو بودم

 

فریاد زدم شمع جهان بودی و هستی

پروانه صفت پیش تو بر دوش تو بودم

 

در روز دهم ساعت سه داخل مقتل

تا چشم گشودم که در آغوش تو بودم

 سروده ی علی پور زمان

 ***

یکسال میشود که تو هم پر کشیده‌ای  

من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام

شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من

می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام

**

چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو

مانده به زیر صورت خورشید پیکرم

ای تشنه لب به یاد ترک‌های لعل تو

لب تشنه مانده‌ام به نفسهای آخرم

**

بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت

بی تو پری برای پریدن نمانده بود

صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک

نایی دگر برای دویدن نمانده بود

**

چندی است رفته قوت دیدن ز دیده‌ام

بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی است

دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت

یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی است

**

دل پاره پاره از همهٴ طعنه‌هایشان

پایم هنوز آبله دار از شتابها

جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله

ردی است بر تمام تنم از طنابها

**

پیراهنی که خون تو آغشته اش بود

هرگز نَشُسته‌ام نرود عطر و بوی تو

دارم هنوز با خودم از کوچه‌های شام

سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو

 سروده ی محسن عرب خالقی

***

  

دیگر بیا که دیده به راه تو مانده ام

دیگر بس است دوری من با تو یا حسین

مانند قتلگاه تو در زیر آفتاب

جان می دهم به یاد تو ای سر جدا حسین

**

جانی که روی پای بمانم نمانده است

گشتم شبیه دخترک ناز دانه ات

بی تو نفس کشیدن زینب تمام شد

یعنی خموش مانده صدای ترانه ات

**

پیراهنت دهد هنوز بوی قتلگاه

آنجا که شمر آمد و بر سینه ات نشست

دیدم هجوم گله ی گرگان کوفه را

دیدم که بند بند تن تو ز هم گسست

**

ای که به زیر سمّ ستوران شکسته ای

آیا هنوز سینه ی تو درد می کند؟

لبهای من به یاد لبت مانده پر ترک

تا یاد چوب خیزر نامرد می کند

**

دیدم که سنگ بوسه، به زخم تو میزند

من هم زدم به چوبه ی محمل سرم شکست

مُردم، نشد که زخم تو را مرهمی نهم

باتو شدم همینکه مقابل سرم شکست

**

ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من

هر چند چیزی از تن زینب نمانده است

یک دسته گل برای مزارم تهیه کن

دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است

سروده ی جواد حیدری

 ***

این مدتی که می گذرد در عزای تو

روزی نبوده اشک نریزم بپای تو

 

با یاد آخرین شب پیش تو بودنم

یک شب نبوده روضه نگیرم برای تو

 

یکسال و نیم شمع شدم سوختم حسین

یک سال و نیم آب شدم در ازای تو

 

ای کاش لحظه ای که رسد جان من به لب

بودم کنار قبر تو در کربلای تو

 

ای کاش لحظه ای که می آیی به دیدنم

از تن سرم بریده شود پیش پای تو

 

جان می دهم به بستر مرگم در آفتاب

مثل تن به خاک بیابان رهای تو

 

بر روی سینه پیرهنت را گرفته ام

تا اینکه باز زنده شود ماجرای تو

 

گودال بود و ولوله ی نیزه دارها

گم بود بین هلهله هاشان صدای تو

 

گودال بود و پیرهن و نعل اسب ها

ای کاش بود خواهرت آنجا به جای تو

 

چیزی برای ما ز تو باقی نذاشتند

تقسیم شد عمامه و خود ردای تو

 

من بودم و نظاره ی تاراج خیمه ها

در دست باد روسری بچه های تو

 

عباس چون نبود به سیلی سپرده شد

بوسه زدن به دخترک بینوای تو

 

جز آن شبی که دور شدم از تو در سفر

تو روی نیزه بودی و من پا به پای تو

 

بر دامنم نیامدی آن شب دگر گذشت

اما حسین، کنج تنور است جای تو؟

 

یادم نرفته سنگ لب پشت بام بود

پاداش هر کسی که بپا کرد عزای تو

 

یادم نرفته وقت تلاوت نمودنت

شد خنده ها جواب صدای رسای تو

 

ما را مدام خارجی آنجا صدا زدند

ای غیرت خدا همه عالم فدای تو

 

تا رفع اتهام کنی از حریم خویش

با آیه های سرخ بر آمد ندای تو

 

اما یزید حرف تو را زود قطع کرد

با خیزران مقابل طشت طلای تو

 سروده ی علی صالحی

 ***

 و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

 

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

 

درآن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

 

کمی زخون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

 

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

 

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

 

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

 

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شکوه از آن شام پر بلا ببرید

 

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید 

سروده رحمان نوازنی

 ***

هنگامه وصال من و دلبرم شده

این الحسین زمزمه آخرم شده

 

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من

پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

 

از گریه پینه بسته دگر چشم های من

عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

 

موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست

غم های کربلاست چنین یاورم شده

 

من پیرسالخورده ام و دست های من

محتاج شانه های علی اکبرم شده

 

از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق

ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

 

داغی بوسه از لب تو مانده برلبم

خون گلوی تو نفس حنجرم شده

 

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین

این چند ماهه جان تو درد سرم شده

 

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد

نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

 

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام

سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده

 

دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت

گفتم به خویش ارثیه مادرم شده

 

جان خودت به زور کشیدند چادرم

شاهد ببین که پارگی معجرم شده 

سروده قاسم نعمتی

 ***

 یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من

هر  روز وشب تویی همه جا روبه روی من

 

 در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

 

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده  بود آرزوی من

 

از خاطرات آن شب مقتل کنار  تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

 

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

 

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

 

سنگین ترین  غمم  غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

 

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است باده غم در سبوی من

 سروده ی موسی علیمرادی

 ***

زینبم نائبة الزهرایم

مادرم گفته که بی همتایم

بشنوید ارض و سما! آوایم

این حسینی که بُوَد، آقایم

 

تا که دیده به روی من وا کرد

مهر خود را به دل من جا کرد

 

کوثر حضرت کوثر هستم

زین اَب هستم و زیور هستم

زیور فاتح خیبر هستم

خطبه ام گفت: که حیدر هستم

 

همه دیدند هنر دارم من

مثل عباس، جگر دارم من

 

ذوالفقار سخنم برّان است

یکی از لشکر من طوفان است

دشمن از «مردی» من حیران است

بی سبب نیست که سرگردان است...

 

دیده هر بار، حریف همه ام

پروش یافته ی فاطمه ام

 

ای برادر! به دلم غم دارم

دل سوزان و قدی خم دارم

دم آخر شده ماتم دارم

خاطراتی ز محرّم دارم

 

لرزش دستم اگر جلوه نماست

همه اش زیر سر کرب و بلاست

 

همه جا پای به پایت بودم

دائماً زیر لوایت بودم

مثل یک کوه برایت بودم

شاهد کرب و بلایت بودم

 

من که بازیچه ی تقدیر شدم

از غم تو به خدا پیر شدم

 

روضه ی باز شنیدن سخت است

بار بر دوش کشیدن سخت است

تلخی آه چشیدن سخت است

سوی گودال دویدن سخت است

 

دیدم آن جا که چه غوغا کرده

بی حیا، کار خودش را کرده

 

حنجری سوخته شد بعد از آن

جگری سوخته شد بعد از آن

مادری سوخته شد بعد از آن

معجری سوخته شد بعد از آن

 

زیر و رو شد بدنت با نیزه

تا که شد در تن تو تا نیزه

 

وای از آن سفر شام، حسین !

وای از آن ملأ عام، حسین !

وای از طعنه و دشنام، حسین !

وای از سنگ لب بام، حسین !

 

آن دیاری که پر از بیداد است

شام نه، کشور کُفر آباد است

 

ذرّه ای رحم در آن ناس نبود

بینشان عاطفه بشناس نبود

حرفی از غیرت و احساس نبود

کاش آن جا سر عبّاس نبود ...

 

**

مردم شام به ما سنگ زدند

همه صف بسته هماهنگ زدند

در عزایت کف و آهنگ زدند

به موی دخترکت چنگ زدند

 

دختر شام به پیش سر تو

ریخته نان جلوی دختر تو 

سروده محمد فردوسی

***

 زینبم یار آشنای توام

جای مانده ز کربلای توام

 

شعله سر می کشد ز ناله ی من

من عزادار نینوای توام

 

تشنه لب لحظه های آخر عمر

یاد سقای با وفای توام

 

بسترم زیر تابش خورشید

روضه خوان یاد بوریای توام

 

یاد گل های پرپر باغ و

بدن زیر دست و پای توام

 

وای از آن دم که حنجر تو شکست

یاد آن آخرین صدای توام

 

یاد راس تو روی نیزه و آن

پیکر بر زمین رهای توام

 

زخم خورده ز وقت وا شدن

پای دشمن به خیمه های توام

 

دم آخر بیا به بالینم

که دوباره رخ تو را بینم

 سروده ی رضا رسول زاده

 ***

 چشمان تو ادامه ی دریای کربلا

زینب شدی و زینت بابای کربلا

 

با خطبه هات مثل علی میشوی ولی

با گریه هات حضرت زهرای کربلا

 

ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه

ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا

 

دیروز اگر نبود دم آتشین تو

بیهوده بود قصه ی فردای کربلا

 

وقت قنوت نافله های شبانه ات

شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا

 

دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد

در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا

 

بانوی آب و آینه بانوی آسمان

اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان

 

هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده

اشک نگاه آخر من بی ثمر شده

 

با یاد پاره های تنت گریه میکنم

با آه سینه ام جگرم شعله ور شده

 

این بازوی سپر شده ام را شکسته اند

حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده

 

حتی توان سینه زدن هم نمانده است

این بازوی شکسته عجب درد سر شده

 

بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت

یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده

 

با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین

زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده

 

بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین

عمداً مرا زدند کنار تنت حسین

 

گودال بود و غربت بی انتهای من

شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من

 

از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود

جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من

 

یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند ؟

بر روی حنجر تو برادر به جای من

 

یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت

یک کعب نی رسید به داد صدای من

 

پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ؟

یا اشتباه میکند این چشم های من

 

با تازیانه ها بدنم خوب آشناست

من را زدند پیش تو ای آشنای من

 

دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند

مانند مادر تو مرا بی هوا زدند

 سروده ی مسعود اصلانی

 

***

امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم

همراه سیِّد الشُّهداء  گریه می کنیم

صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم

از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم

 

مثل تمامی علما گریه می کنیم

آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم

 

امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم

گریه کن مصیبت و غمهای خواهرم

شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم

مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم

 

راوی قصِّه های غریبی دلبرم

هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم

 

در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب

جان دادن شبیه تو شیرینتر از رطب

از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب

یکسال و نیم زندگی بی تو  العجب

 

کردم شکایت از غم هجران تو به رب

با حق به یاد فاصله ها گریه می کنیم

 

یکسال و نیم  درد جدایی کشیده ام

حالا ببین چگونه کنارت رسیده ام

هرگز عجیب نیست اگر قدخمیده ام

آخر به روی نیزه  سر یار دیده ام

 

چوبی به لب نشست و لبم را گــَزیده ام

ای زینبی بدان که کجا گریه می کنیم؟!

 

جایی که از حسین بخوانیم کربلاست

مهمان روضه ی غم گودال تو خداست

دارم یقین که مادر ارباب پیش ماست

همراه دخترش شده تب دار نینواست

 

شیب الخضیب غصِّه ی زهرا و مرتضاست

آهی کشید مادر و ما گریه می کنیم

 

آهی کشید و زیر لبش گفت یا حسین

دیدم که می زنی گل من دست و پا حسین

دشمن سر تو برده روی نیزه ها حسین

زینب کجا و بزم حرامی کجا؟ حسین

 

چوب است مزد قاری قرآن ما حسین

ما تا ظهور عدل و صفا گریه می کنیم

 سروده ی حسین ایمانی

 

اشعار هیئتی ولادت و مدح مولا امام علی علیه السلام

علی تنهاست مولود عزیز خالق اکبر
که از دیوار مهمان شد نه مثل انبیا از در

علی تنهاست نوزادی که گوید بازکن مادر
ید از قنداق تا گویم هزاران ذکر بر داور

علی تنهاست یاور در میان قوم پیغمبر
که شد در دعوت اول وزیر و وارث و سرور

علی تنهاست مومن عین کشف پرده آخر
علی تنهاست مرد اول مومن به پیغمبر

علی تنهاست باب علم هر کاو طالبست از در
علی تنهاست باب حطه داخل کی شود کافر

علی تنهاست صاحب منزلت هارون پیغمبر
علی تنهاست میزان عمل در وادی محشر

علی تنها احب خلق نزد خالق اکبر
کنار سفره طائر شده مهمان پیغمبر

علی تنهاست همسر از برای دخت پیغمبر
علی تنها برادر بر نبی طاهر و اطهر

علی تنهاست در صلبش تمام نسل پیغمبر
علی تنهاست در مرگ تمام خلق در محضر

علی تنهاست قالع درب خیبر را بسان پر
علی تنهاست صابر تا حسینش خیره شد بر در

علی تنهاست ساقی تشنگان را بر لب کوثر
علی تنهاست حامی از برای کوثری دیگر

علی تنهاست مظلومی که شیران عرب را سر
علی تنهاست محبوبی که بغض او نفاق آور

علی تنهاست تنها در درون بیت بی همسر
علی تنهاست صابر صبر او ایوب را مادر

علی تنهاست کراری که حقا غیر فرار است
زره در پشت بیکار است اگر باشد بر حیدر

علی تنهاست قاطع شیرهای کافران را سر
علی تنهاست عادل کی ربود از مور حتی پر

علی تنهاست استاد از برای میثم و بوذر
علی تنهاست سلمان پرور و هم مالک اشتر

علی تنهاست منفق مال خود در سر و در منظر
علی آیات نجم و طور میثاق انماالمنذر

علی کشاف کربت ها قسیم جنت و کوثر
معز الاولیا و فدوه اهل کسا حیدر

علی فجار را قاتل علی ابرار را سرور
علی داماد پیغمبر به دامان نبی پرور

علی صدیق اکبر او علی فاروق اعظم او
علی بئر معطل او که بر چاهی نماید سر

علی را بوتراب آمد به عشقش آفتاب آمد
فصاحت را تمام آمد خطابت را کمال و فر

علی داعی علی شاهد علی هادی علی حاضر
علی راضی و مرضی و رضی و مرتضی حیدر

امیرالمومنین حیدر ابوالسبطین پیغمبر
ابوالریحانتین از دیده ی بینای آن سرور

علی تنهاست ساجد سجده اش  سجاده را باور
علی تنهاست راکع در رکوعش داده انگشتر

علی تنهاست عادل عدل عدلش عدل پیغمبر
علی تنهاست صادق صدق او صدیقه را باور

علی تنهاست بر مومن امیر اول و آخر
علی تنهاست بر مسلم پدر با خون فرق سر

علی تنهاست منصوب نبی الآخرین اول
علی تنهاست مقتول شقی الآخرین آخر

علی تنهاست امید دل غمدیده جعفر
به امر ناب پیغمبر به عشق سوره کوثر 

سروده سید جعفر علوی 

***

کعبه خلوتگه اسرار فراوان علیست
بیت حق جلوهگر از روی درخشان علیست

 
در جهان مرد عمل باش و علی را بشناس
که ترازوی عمل کفه و میزان علیست


ای کج اندیش مکن غصب خلافت زیرا
به خدا بعد نبی سلطنت از آن علیست

 
روز محشر که گذرنامه جنت طلبی
آن گذرنامه به امضاء و به فرمان علیست


دادگاهی که به فردای قیامت برپاست
حکم حکم علی و محکمه دیوان علیست

 
کشتن "مرحب" و بگرفتن خیبر در کف
خاطرات خوش دیباچه دوران علیست


دور شو ای پسر "عبدود" از دیدهی او
که شجاعان عرب پشه به میدان علیست


این حسینی که رئیس الشهدایش خوانند
با خبر باش که شاگرد دبستان علیست


سروده سید حسن خوش زاد 

***

ما سوا و محور مینا علسیت
شهسوار تاج کرمنا علیست 

شیعه پایش در مسیر اولیاست
شیعه مولایش على المرتضاست 

آن ملاحت که به یوسف داده اند
جان یوسف از علی بستانده اند 


پیش او افتاده مرحب از نفس
بت شکستن کار حیدر هست وبس 

 

آنکه او فرمانرواى محشر است
حیدر است و حیدر است و حیدر است

سروده سید حسن خوشزاد

گرچه این دیده ز دیدار نجف محروم است
در عوض ریزه خور سفره احسان علیست  

فضایل امام محمد تقی الجواد علیه السلام

ماه رجب المرجب با همه فیوضاتش، مزین به ولادت امامان بزرگی شده است که یکی از آن‌ها حضرت جوادالائمه(ع) است. آن حضرت یکی از امامان پر خیر و برکت ما شیعیان است که همواره جایگاه توسل ارادتمندان برای رسیدن به فیوضات دنیوی و اخروی بوده است. در این نوشتار بر آنیم تا گوشه ای از زندگی نورانی آن بزرگوار را بیان نماییم تا ره توشه ما برای سعادت گردد.

ولادت
امام نهم شیعیان در سال 195 ه.ق در مدینه ولادت یافت، نامش محمد معروف به جواد و تقی است و القاب دیگری مانند رضی و متقی نیز دارد. مادر گرامی‌اش سبیکه یا خیزران است که از زنان نیک روزگار بوده است . امام محمد تقی (ع ) هنگام شهادت پدرشان امام رضا(ع) 8 سال بیشتر نداشت و در اواخر ماه صفر سال 203ه.ق مقام امامت به حضرت جوادالائمه (ع ) انتقال یافت. (1) 
حرم مطهر امام جواد
امامی پر برکت
زندگی امام سرشار از خیر برای بشریت بوده و از حضرت جواد (ع) به عنوان مولودى پر خیر و برکت یاد مى‏شود، چنان که نقل شده است روزى در محضر امام رضا (ع) فرزندش خردسالش، ابو جعفر را آوردند، امام رضا(ع) فرمود: «این مولودى است که براى شیعیان ما، با بر کت‌تر از او زاده نشده است».(2)
شرایط ویژه امام
دوران امامت امام رضا (ع) و فرزند بزرگوارش، عصر ویژه‏اى بوده و حضرت در تعیین جانشین خود و معرفى امام بعدى، با مشکلاتى روبرو بوده که در عصر امامان قبلى، بى سابقه بوده است، زیرا از یک سو پس از شهادت امام کاظم (ع)، امامت حضرت رضا (ع) را انکار کردند و از سوى دیگر امام رضا (ع) تا حدود چهل و هفت سالگى داراى فرزند نشده بود و واقفیه این موضوع را دستاویز قرار داده، امامت حضرت رضا (ع) را انکار مى‏کردند و حضرت را متهم به عقیم بودن کرده و گفتند: چگونه ممکن است امام باشى و فرزندى ندارى؟ امام رضا(ع)در پاسخ نوشتند: «از کجا مى‏دانى که من داراى فرزندى نخواهم بود، سوگند به خدا بیش از چند روز نمى‏گذرد که خداوند پسرى به من عطا مى‏کند که حق را از باطل جدا مى‏کند».(3) شاید بتوان گفت که یکی از علل پر برکت بودن امام جواد (ع) همین نکته است.
انکار حقیقت
دشمنان امام رضا(ع) به شدت فرزندش امام جواد (ع)را انکار می‌کردند و کار را به جایی رساندند که گندم‌گونى صورت حضرت جواد(ع) را بهانه قرار داده و گفتند: «در میان ما، امامى که گندمگون باشد وجود نداشته است». امام هشتم فرمودند: او فرزند من است. عاقبت قیافه‌شناسان را آوردند و بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا (ع) در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى که جامه‏اى پشمین بر تن و کلاهى بر سر و بیلى بر دوش داشت، در میان باغ به بیل زدن مشغول شد، گویى که باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد، آنگاه حضرت جواد (ع) تشریف آورند و از قیافه‌شناسان درخواست نمودند که پدر وى را شناسایى کنند قیافه‌شناسان به اتفاق گفتند: پدر این کودک در جمع حضور ندارد و اگر پدرش نیز در اینجا باشد، باید آن شخص باشد که در میان باغ بیل بر دوش گذارده است، زیرا ساق پاهاى این دو، به یک گونه است، در این هنگام امام رضا (ع) به آنان پیوست و قیافه‌شناسان به اتفاق گفتند: «پدر او، ایشان است» و به این ترتیب، خورشید ولایت بر همگان آشکار شد.(4)
امامت در کودکی
حضرت جواد(ع) در سن 8 سالگی از سوی خداوند متعال امام گردیدند و این خود یکی از معجزات بزرگ الهی است. درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سال‌های کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون افرادى بوده‏اند که از این قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و حضرت یحیی(ع) و حضرت عیسی(ع) نیز همچون امام جواد (ع) خلیفه الهی در کودکی بوده‌اند و باید چنین گفت که امامت منصبی الهی است و می‌تواند در هر سنی به منصه ظهور رسد. چنان‌چه امام جواد (ع) فرمودند: اى على بن اسباط؛ کارى که خداوند در مسأله امامت انجام داده، مانند کارى است که در مورد نبوت انجام داده است، خداوند درباره‌ی حضرت یحیى (ع) مى‏فرماید:«ما به یحیى در کودکى، نبوت دادیم».(5)
تهاجمات عقیدتی
با وجود دلایلی که در مورد امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى وجود داشت، هنوز مشکل کوچکى سنّ حضرت جواد(ع) براى برخى از بزرگان و علماى شیعه جاى بحث و گفتگو داشت و با آغاز امامت جوادالائمه(ع)، شیعیان با گرداب اعتقادى بى سابقه‏اى مواجه شدند و کوچکى سن آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جواد(ع) به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او داراى علم امامت است، پرسش‌هایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخ‌های قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، به امامت آن حضرت یقین می‌کردند.چنان که یکی از شیعیان به نام اسحاق بن اسماعیل می‌گوید: من نیز در نامه‏اى ده مسأله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم، در آن موقع همسرم بار دار بود، با خود گفتم: اگر به پرسش‌های من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏کنم که دعا کند خداوند بچه‏اى را پسر قرار دهد، وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته، بپا خاستم تا مسائل را مطرح کنم، امام جواد(ع) تا مرا دیدند، فرمودند: «اى اسحاق! اسم او را "احمد" بگذار»، به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را "احمد" گذاشتم (6).
مناظرات داهیانه 
حضرت مناظرات زیادی با افراد مختلف داشته است که برخى از آن‌ها بسیار هیجان‏انگیز و جالب بوده است. علت اصلى پیدایش این مناظرات این بود که از یک طرف، امامت او به خاطر کمى سن براى بسیارى از شیعیان کاملاً ثابت نشده بود و از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، فرقه ضاله معتزله افزایش یافته بود و به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و به فکر ضربه زدن به اسلام ناب بود. نقل است که در یکی از مناظره‌های امام جواد(ع)، مأمون جلسه‏اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد ترتیب داد، یحیى بن اکثم که خود را دانشمند عباسیان می‌دانست ،رو به مأمون کرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از این جوان کنم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.یحیى از امام جواد(ع) اجازه گرفت، امام اجازه فرمودند.یحیى گفت: درباره‌ی شخصى که محرم بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه مى‏گویید؟ امام جواد (ع) فرمود: آیا این شخص، شکار را در حِلّ (خارج از محدوده حَرَم) کشته است یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا به خطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرامِ عُمره بوده یا احرامِ حج؟!یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسأله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره‏اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد و حاضرین مجلس، ناتوانى او را در مقابل آن حضرت مشاهده کردند.(7)
قدرت علمی امام
امام جواد(ع) با اینکه در سن کودکی امام شدند، اما با علم الهی خویش تمامی دشمنان را وادار به سکوت و کرنش می‌کردند و به مردم نشان می‌دادند که امامت یک منصب الهی است، چنانکه در اخبار آمده است که شخصى به سرقت اعتراف کرد و از معتصم عباسی خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها و حضرت جواد(ع) را فرا خواند و پرسید:دست دزد از کجا باید قطع شود؟ گروهی از فقها تا مچ دست را مطرح کرده و برخی تا آرنج را عنوان کردند و دلایلی ذکر کردند، آن‌گاه معتصم رو به امام جواد(ع) کرده و پرسید: نظر شما در این مسأله چیست؟ حضرت فرمودند: «چون قسم دادى نظرم را مى‏گویم، این‌ها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند، زیرا رسول خدا (ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذیرد: صورت ، دو کف دست، دو سر زانو و دو انگشت بزرگ پا، بنابر‌این اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد...»، معتصم جواب حضرت را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند. (7) 
 
حرم امام جواد
مبارزه با اهل بدعت
امام جواد (ع) در حیات پر برکت خود علاوه بر جوشش علمی، با دشمنان و اهل بدعت به شدت مبارزه می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که بدعت و خرافات در بین مردم رواج یابد، چنان‌چه نقل است که یحیی بن اکثم به حضرت گفت: روایت شده است که: ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند، درباره این حدیث چه مى‏گویید؟ حضرت فرمود: «این روایت محال است که درست باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمى‏شود، این روایت را بنی‌امیه، در مقابل حدیثى که از پیامبر اسلام (ص) درباره حسنین(ع) نقل شده است که «حسن و حسین (ع) دو سرور جوانان اهل بهشتند، جعل کرده‏اند.(9)
دوری از دنیا
امام نهم شیعیان با آنکه با آن ارج و مقامی که در نزد مردم و حتی دشمنان داشت، اما بسیار بی رغبت به دنیا بودند و هدف اصلی حضرت، ترویج دین و معنویت به بشریت بوده است، یکى از یاران امام جواد(ع)مى‏گوید: در بغداد خدمت امام جواد (ع) شرفیاب شدم و زندگی‌اش را دیدم، در ذهنم خطور کرد که امام با این زندگی در نزد خلیفه عباسی، هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت، حضرت لحظه‏اى سر به زیر افکند، آن‌گاه سر برداشت و در حالى که رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود:« اى حسین! نان جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا(ص) نزد من از آنچه مرا در آن مى‏بینى، محبوب‌تر است »، به همین جهت امام در بغداد نماند و با همسرش "ام الفضل" به مدینه بازگشت و تا سال 220 هم چنان در مدینه بود.(10) 
ارتباط عمیق با مردم
امام جواد (ع) با تمام محدودیت‌هاى موجود، از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ مى‏کرد. در سراسر قلمرو حکومت خلیفه عباسى، امام، وکلایى را اعزام مى‏کرد و با فعالیت گسترده آنان از تجزیه نیروهاى شیعه جلوگیرى مى‏شد. نقل است که حضرت جواد(ع) بنا به درخواست یکى از شیعیان سیستان، طى نامه‏اى به والى این منطقه سفارش کرد که در اخذ مالیات، بر او سخت نگیرد، والى که از پیروان امام بود، نه تنها بدهى او بابت خراج را نگرفت، بلکه اعلام کرد تا آن زمان که بر سرکار است او را از پرداخت خراج معاف خواهد کرد. علاوه بر این دستور داد براى او مستمرّى نیز تعیین کردند.(11)
مکتب علمى امام 
از دوره امام جواد (ع) به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق (ع) کاهش بسیار چشمگیرى را نشان مى‏دهد. در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهره‏هاى درخشان و شخصیت‌هاى برجسته‏اى مانند: على بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مى‏رفتند، و برخى داراى تألیفات متعدد بودند. از طرف دیگر، راویان احادیث امام جواد (ع)تنها در محدثان شیعه، خلاصه نمى‏شوند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل کرده‏اند. (12)
عروج امام
امام همانند اجداد گرامیش، دشمنان قسم‌خورده ای داشت و آن حضرت نیز مورد کینه دشمنان قرار گرفت و عالم را از این خورشید عالم‌تاب محروم نمودند.نقل است که در مجلسى که براى تعیین محل قطع دست دزد تشکیل داده بود، امام جواد (ع) را نیز شرکت داد و قاضى بغداد، ابن ابى دُؤاد‌ و دیگران شرمنده شدند، ابن ابى دؤاد" از حسد و کینه‌توزی نزد معتصم عباسی رفت و گفت: از باب خیر خواهى، به شما تذکر مى‏دهم که جریان چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه‌ی دانشمندان و مقامات عالى مملکتى، فتواى امام جواد(ع) یعنى فتواى کسى را که نیمى از مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او مى‏دانند، بر فتواى دیگران ترجیح دادى و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعى بر حقانیت او نزد شیعیانش شد. معتصم که مایه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان ابن ابى دؤاد بیشتر تحریک شد و در صدد قتل امام برآمد و سرانجام منظور پلید خود را عملى ساخت و امام را مسموم نمود و حضرت در هنگام شهادت بیش از بیست و پنج سال و چند ماه نداشت. (12)
حسن ختام
امام جواد(ع) مظهر جود و سخا است و می‌توان با توسل به آن امام کریم، سعادت دنیا و آخرت خود را از آن بزرگوار طلب کنیم، امید است که در میلاد پر خیر و برکت امام جواد(ع) تمامی شیعیان حضرتش در سراسر عالم به حوائج دنیوی و اخروی خود برسند و راه کمال و معنویت را با تکیه بر امام جواد (ع) طی نمایند.
پی نوشت‌ها:
1.اصول کافی، ج1، ص 492
2. الارشاد، ص 319 
3.اصول کافى، ج‏1،ص‏320
4. اصول کافى، ج‏1، ص‏322
5.همان، 382
6. اثبات الوصیه، ص215
7. بحار الأنوار، ج 50، ص 75 
8. مجمع البیان، ج 10، ص 372 
9. الغدیر، ج 5، ص 312 
10. بحار الأنوار، ج 50، ص 48 
11. فروع کافى، ج 5، ص111
12. تاریخ بغداد،ج 3، ص 54 
13. دلائل الامامة، ص  
به نقل از سایت رجانیوز

چهل حدیث امام هادی علیه السلام

قالَ الاِْمامُ الْهادى(علیه السلام):

1- جبران نقص
«لِبَعْضِ مَوالیهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَیْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ.»:
امام على النّقى(علیه السلام) به یکى از دوستانش فرمود:فلانى را توبیخ کن و به او بگو: خداوند چون خیر بنده اى خواهد، هر گاه توبیخ شود، بپذیرد. [و در صدد جبران نقص خود برآید].
2- جایگاه اجابت دعا
«إِنَّ لِلّهِ بِقاعًا یُحِبُّ أَنْ یُدْعى فیها فَیَسْتَجیبَ لِمَنْ دَعاهُ وَ الْحَیْرُ مِنْها.»:
همانا براى خداوند بقعه هایى است که دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعاکننده را به اجابت رساند، و حائر حسین(علیه السلام)یکى از آنهاست.
3- خداترسى
«مَنِ اتَّقَى اللّهَ یُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقینَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْیَیْقَنَ أَنْ یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقینَ.»:
هر کس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر که خدا را اطاعت کند، از او اطاعت کنند، و هر که مطیع آفریدگار باشد، باکى از خشم آفریدگان ندارد، و هر که خالق را به خشم آورد، باید یقین کند که به خشم مخلوق دچار مىشود.
4- اطاعت خیرخواه
«مَنْ جَمَعَ لَکَ وُدَّهُ وَ رَأْیَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَکَ.»:
هر که دوستى و نظر نهایىاش را براى تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براى او همه جانبه گردان.
5- اوصاف پروردگار
«إِنَّ اللّهَ لا یُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى یُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِکَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْیِهِ، کَیَّفَ الْکَیْفَ بِغَیْرِ أَنْ یُقالَ: کَیْفَ، وَ أَیَّنَ الاَْیْنَ بِلا أَنْ یُقالَ: أَیْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْکَیْفِیَّةِ وَ الاَْیْنِیَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ.»:
به راستى که خدا، جز بدانچه خودش را وصف کرده، وصف نشود.
کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجز است، و تصورّات به کُنه او پى نبرند، و در دیده ها نگنجد؟ او با همه نزدیکىاش دور است و با همه دورىاش نزدیک.کیفیّت و چگونگى را پدید کرده، بدون این که خود کیفیّت و چگونگى داشته باشد. مکان را آفریده بدون این که خود مکانى داشته باشد. او از چگونگى و مکان بر کنار است.یکتاى یکتاست، شکوهش بزرگ و نام هایش پاکیزه است.
6- اثر بخش خداست، نه روزگار«لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْیّامِ صُنْعًا فى حُکْمِاللّهِ.»:
از حدّ خود تجاوز نکن و براى روزگار هیچ اثرى در حکم خدا قرار نده.
7- نتیجه بى اعتنایى به مکر خدا
«مَنْ أَمِنَ مَکْرَ اللّهِ وَ أَلیمَ أَخْذِهِ، تَکَبَّرَ حَتّى یَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ کانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَیْهِ مَصائِبُ الدُّنْیا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ.»:
هر که از مکر خدا و مؤاخذه دردناکش آسوده زِیَد، تکبّر پیشه کند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگیرد، و هر که بر طریق خداپرستى، محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر وى سبک آید و اگر چه مقراض شود و ریز ریز گردد.
8- تقیّه
«لَوْ قُلْتُ إِنَّ تارِکَ التَّقِیَّةِ کَتارِکِ الصَّلوةِ لَکُنْتُ صادِقًا.»:
اگر بگویم کسى که تقیّه را ترک کند مانند کسى است که نماز را ترک کرده، هر آینه راست گفته ام.
9- شکر و شاکر
«الشّاکِرُ أَسْعَدُ بِالشُّکْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى أَوْجَبَتِ الشُّکْرَ لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَ الشُّکْرُ نِعَمٌ وَ عُقْبى.»:
شخص شکرگزار، به سبب شکر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى که باعث شکر شده است. زیرا نعمت، کالاى دنیاست و شکرگزارى، نعمتِ دنیا و آخرت است.
10- دنیا جایگاه آزمایش
«إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْیا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْیا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْیا عِوَضًا.»:
همانا که خداوند دنیا را سراى امتحان و آزمایش ساخته و آخرت را سراى رسیدگى قرار داده است، و بلاى دنیا را وسیله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنیا قرار داده است.
11- ستمکار بردبار
«إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ یَکادُ أَنْ یُعْفى عَلَیْهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الُْمحِقَّ السَّفیهَ یَکادُ أَنْ یُطْفِىءَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ.»:
به راستى ستمکار بردبار، بسا که به وسیله حلم و بردبارى خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد، بسا که به سفاهت خود، نور حقِّ خویش را خاموش کند.
12- آدم بى شخصیّت
«مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ.»:
کسى که خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
13- دنیا جایگاه سود و زیان
«أَلدُّنْیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.»:
دنیا بازارى است که گروهى در آن سود برند و دسته اى زیان ببینند.
14- حسد و خودخواهى
«أَلْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَ الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إِلَى الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ، وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الاَْخْلاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِیَّةٌ سَیِّئَةٌ.»:
حسد نیکوییها را نابود سازد، و دروغ، دشمنى آوَرَد، و خودپسندى مانع از طلب دانش و خواهنده خوارى و جهل گردد، و بخل ناپسندیده ترین خُلق و خوى است، و طمع خصلتى ناروا و ناشایست است.
15- پرهیز از تملّق«قالَ أَبُوالْحَسَنِالثّالِثِ(علیه السلام) لِرَجُل وَ قَدْ أَکْثَرَ مِنْ إِفْراطِ الثَّناءِ عَلَیْهِ: أَقْبِلْ عَلى شَأْنِکَ، فَإِنَّ کَثْرَةَ المَلَقِ یهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذا حَلَلْتَ مِنْ أَخیکَ فى مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلى حُسْنِ النِّیَّةِ.»:
امام هادى(علیه السلام) به کسى که در ستایش از ایشان افراط کرده بود فرمودند:از این کار خوددارى کن که تملّقِ بسیار، بدگمانى به بار مىآورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملّق او دست بردار و حسن نیّت نشان ده.
16- جایگاه حُسنِ ظنّ و سوءظنّ
«إِذا کانَ زَمانُ الْعَدْلِ فیهِ أَغْلَبَ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَد سُوءً حَتّى یَعْلَمَ ذلِکَ مِنْهُ، وَ إِذا کانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ فیهِ مِنَ الْعَدْلِ فَلَیْسَ لاَِحَد أَنْ یَظُنَّ بِأَحَد خَیْرًا ما لَمْ یَعْلَمْ ذلِکَ مِنْهُ.»:
هر گاه در زمانه اى عدل بیش از ظلم رایج باشد، بدگمانى به دیگرى حرام است، مگر آن که [ آدمى ] بدى از کسى ببیند. و هر گاه در زمانهاى ظلم بیش از عدل باشد، تا وقتى که [آدمى] خیرى از کسى نبیند، نباید به او خوشبین باشد.
17- بهتر از نیکى و زیباتر از زیبایى
«خَیْرٌ مِنَ الخَیْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَمیلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راکِبُهُ.»:
بهتر از نیکى، نیکوکار است، و زیباتر از زیبایى، گوینده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدى، عامل آن است، و وحشتناکتر از وحشت، آورنده آن است.
18- توقّع بیجا
«لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدَرْتَ عَلَیْهِ، وَ لاَالْوَفاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إِلَیْهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ.»:
از کسى که براو خشم گرفته اى ، صفا و صمیمیّت مخواه و از کسى که به وى خیانت کرده اى ، وفا مطلب و از کسى که به او بدبین شده اى ، انتظار خیرخواهى نداشته باش، که دل دیگران براى تو همچون دل تو براى آنهاست.
19- برداشت نیکو از نعمتها
«أَلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجاوَرَتِها وَ الَْتمِسُوا الزِّیادَةَ فیها بِالشُّکْرِ عَلَیْها، وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَىْء لِما أَعْطَیْتَ وَ أَمْنَعُ شَىْء لِما مَنَعْتَ.»:
نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به دیگران ارائه دهید و با شکرگزارى افزون کنید، و بدانید که نفس آدمى رو آورنده ترین چیز است به آنچه به او بدهى و بازدارنده ترین چیز است از آنچه که از او بازدارى.
20- خشم به زیردستان
«أَلْغَضَبُ عَلى مَنْ تَمْلِکُ لُؤْمٌ.»:
خشم بر زیردستان از پستى است.
21- عاقّ والدین
«أَلْعُقوقُ ثَکْلُ مَنْ لَمْ یَثْکَلْ.»:
نافرمانى فرزند از پدر و مادر، داغِ داغ نادیدگان است.
22- تأثیر صله رحم در ازیاد عمر
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَیَکُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَیَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثینَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَیَکُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَیَکُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَیَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنینَ.»:
چه بسا شخصى که مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پیوند با خویشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا کسى که مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خویشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.
23- نتیجه عاقّ والدین
«أَلْعُقُوقُ یُعَقِّبُ الْقِلَّةَ وَ یُؤَدّى إِلَى الذِّلَّةِ.»:
نارضایتى پدر و مادر، کمىِ روزى را به دنبال دارد و آدمى را به ذلّت مىکشاند.
24- بىطاقتى در مصیبت
«أَلْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ.»:
مصیبت براى صابر یکى است و براى کسى که بىطاقتى مىکند دوتاست.
25- همراهان دنیا و آخرت
«أَلنّاسُ فِى الدُّنْیا بِالاَْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بالاَْعْمالِ.»:
مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.
26- شوخى بیهوده«أَلْهَزْلُ فَکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.»:
مسخرگى، تفریح سفیهان و کار جاهلان است.
27- زمان جان دادن
«أُذْکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَىْ أَهْلِکَ، وَ لا طَبیبٌ یَمْنَعُکَ وَ لاحَبیبٌ یَنْفَعُکَ.»:
وقت جان دادنت نزد خانواده ات را به یاد آر که در آن هنگام طبیبى جلوگیر مرگت و دوستى نفع رسانت نباشد.
28- نتیجه جدال
«أَلْمِراءُ یُفْسِدُ الْصِّداقَةَ القَدیمَةَ وَ یُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثیقَةَ وَ أَقَلُّ ما فیهِ أَنْ تَکُونَ فیهِالْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أُسُّ أَسْبابِ الْقَطیعَةِ.»:
جدال، دوستى قدیمى را تباه مىکند و پیوندِ اعتماد را مىگشاید و کمترین چیزى که در آن است غلبه بر دیگرى است، که آن هم سبب جدایى مىشود.
29- حکمت ناپذیرى دل فاسد
«أَلْحِکْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.»:
حکمت، اثرى در دلهاى فاسد نمىگذارد.
30- درک لذّت در قِلَّت
«أَلسَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعامِ.»:
شب بیدارى، سبب لذّتبخشى خواب، و گرسنگى سبب خوش خوراکى در طعام ناب است.
31- اسیر زبان
«راکِبُ الْحَرُونِ أَسیرُ نَفْسِهِ، وَ الْجاهِلُ أَسیرُ لِسانِهِ.»:
کسى که بر اسب سرکش، سوار است، اسیر هواى نفس خویش، و نادان، اسیر زبان خویش است.
32- تصمیم قاطع
«أُذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ بِأَخْذِ تَقْدیمِ الْحَزْمِ.»:
افسوسِ کوتاهى در انجام کار را با گرفتن تصمیم قاطع جبران کن.
33- خشم و کینه توزى
«أَلْعِتابُ مِفْتاحُ الثِّقالِ، وَ الْعِتابُ خَیْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.»:
خشم و تندى، کلیدِ گرانبارى است و خشم، بهتر از کینه توزى است.
34- ظهور مقدَّرات
«أَلْمَقادیرُ تَریکَ ما لا یَخْطُرُ بِبالِکَ.»:
مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مىسازد که به فکرت خطور نکرده است.
35- خود خواهان مغضوب
«مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیْهِ.»:
هر که از خود راضى باشد، خشمگیران بر او زیاد خواهند بود.
36- تباهى فقر
«أَلْفَقْرُ شَرَهُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.»:
فقر، مایه آزمندىِ نفس و سببِ ناامیدى زیاد است.
37- راه پرستش
«لَوْ سَلَکَ النّاسُ وادِیًا شُعَبًا لَسَلَکْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصًا.»:
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.
38- آثار گوشتخوارى«مَنْ تَرَکَ اللَّحْمَ أَرْبَعینَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ وَ مَنْ أَکَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعینَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ.»:
کسى که چهل روز گوشت نخورد بد خُلقى پیدا کند، و کسى که چهل روز پى در پى نیز گوشت خورد اخلاقش بد شود.
39- یگانگى خدا
«لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْیاءَ بَدیعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ.»:
خداوند از ازل تنها بود و چیزى با او نبود، سپس اشیاء را به صورت نوظهور آفرید و براى خودش بهترین نام ها را برگزید.
40- فروتنى
«أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ.»:
فروتنى آن است که با مردم چنان کنى که دوست دارى با تو چنان باشند.

اشعار هیئتی شهادت امام هادی(حضرت علی النقی)

آقای سامرا که سلامم به محضرش

آتش زبانه می کشد از دیده ی ترش

 

یک عدّه نانجیب که توهین نموده اند

بر ساحت مقدّس و نام مطهّرش

 

آزار داده اند دل اهل بیت را

طوری که آه می چکد از قلب مادرش

 

در گوشه ای نشسته فقط گریه می کند

 یعنی که نیست جز غم و اندوه، یاورش

 

از معجزات زهر بُوَد این که دم به دم

خونابه می چکد ز نفس های آخرش

 

پای پیاده نیمه ی شب  کوچه  آه آه

با این حساب نقش زمین گشته پیکرش

 

او را اگر چه نیمه شب از خانه برده اند

امّا دگر خمیده نشد قدّ همسرش

 

تا این که دید در وسط بزم عیش و نوش

جام شراب چیده شده در برابرش

 

در ذهن خویش خاطره ای را عبور داد

افتاد یاد لعل لب جدّ اطهرش

 

بزم شراب  تشت طلا چوب خیزران

می زد یزید بر لب او پیش دخترش

 

نزدیک بود تا که کنیز کسی شود

رنگش پرید و زد گره ای زیر معجرش

 سروده ی محمدفردوسی

***

دوباره از غم و رنج و عذاب یا اللّه
شده ‏است دیده ی زهرا پرآب یا اللَّه 


سخن ز بى کسى یک امام مظلوم است
که هست غربتِ او بى حساب یا اللّه 


سخن ز هادى دین قبله ‏کریمان ‏است
عزیز فاطمه و بوتراب یا اللّه 


تمام عمر به ‏زندان،‏چو جدِّ خود موسى(ع)
کشیده محنت و درد و عتاب یا اللَّه 


براى حفظ وجود امید مظلومان
نموده غربت و غم انتخاب یا اللَّه 


شبیه حضرت حیدر ندارد او یاور
سلام او شده است بى جواب یا اللّه 


ز تربت و حرم مادرش چو دور افتادشده است بیتِ امیدش خراب یا اللَّه 


غمى که عسگرى از یاد آن فغان دارد
« امام هادى و بزم شراب یا اللَّه » 


به پشت مرکبِ دشمن چنان عرق مى‏ریخت
که کرد خشم تو را در شتاب یا اللّه 


به غیر عسگرى از ماتمش نمى‏گرید
که هست صاحب غم آن جناب یا الله

سروده ی جوادحیدری

سفر به حرم بی بی زینب سلام الله علیها

جاتون خالی جمعه 20 اردیبهشت ماه با رفقا رفتیم حرم حضرت زینب سلام الله علیها و جای همه ارادتمندان بی بی نائب الزیاره همه عاشقای اون حضرت که همزمان با وفات خواهر مظلومه اش حضرت ام کلثوم (س) بود شدیم 

مسیر از جاده فرعی فرودگاه بین المللی دمشق تنها راهیه که میشه به حرم رفت چون بقیه راهها توسط معارضه سوریه در محاصره است و امکان تردد وجود نداره.
بین راهی گفتن مواظب تک تیراندازها باشید. 
میگن تروریست ها تا حرم صد متر بیشتر فاصله ندارن
اما باید دلو  به خدا سپرد.
تو راه پست های ایست و بازرسی زیادن اما تا می فهمن ایرانی هستی احترام می زارن و می گن" تشرف" یعنی بفرمائید تشریف ببرید.
از دور حرم معلوم نیست تا دلتو ببره.
نزدیکی های حرم که می رسی سنگهای بزرگی گذاشتن که امکان نداره با ماشین جلوتر بری و مجبوری بقیه راهو پیاده بری. 
 
محله سیده زینب(زینبیه) الآن بقدری خلوت شده که معدود افرادی رو می بینی که تو خیابونا باشن ولی هنوز خانواده ها هستن و به این سو و آن سو می رن.
جلوی درب حرم که می رسی محافظین حرم که عمدتا از شیعیان عراق و بعضا سوری هستن موبایل و تمام وسایل را بازرسی می کنن و اجازه ورود چیزی حتی موبایل معمولی رو هم نمی دن.
خلوتی حیاط حرم اول چیزیه که دلو می لرزونه.
حرم بی بی زینب کجا و خلوتی کجا! اما.  
 

اما یه چیز که خیلی خوشحالت می کنه اینه که حرم به برکت وجود غیرت شیعیان علی علیه السلام هیچ آسیبی ندیده و حتی بعضی کارگرا مشغول تعمیرات و ساخت و ساز قسمتهایی از حرم هستن.
تو کفشداری کسی نیست .
کفشها رو کناری می زاری یه گوشه و جلوی درب اصلی اذن ورود میگیری.
السلام علیک یا بنت ولی الله السلام علیک یا اخت ولی الله السلام علیک یا عمه ولی الله ادخل هدا الحرم.
وارد حرم که می شی بی اختیار گریه ات می گیره.
سلام بی بی جون!
سلام دختر زهرا !
قربونت برم که حرم اینقدر خلوته. الهی ما نباشیم این روزای حرمت رو ببینیم.
آخ که چقدر جای بچه های هیئت و همه ی زینبی ها اینجا خالیه. 
تازه فهمیدم که چرا مادرت دوست نداشت قبرش معلوم باشه!
بی بی جان شنیدم که تو کربلا و شام خیلی اذیت شدی.
بی بی جون شنیدم که داداشاتو غریب کشتن.
شنیدم بچه هاتو شهید کردن.
 شنیدم معجراتون رو به غارت بردن.
اگه اون روز شیعه نبود کمک کنه اما امروز بچه شیعه ها اجازه نمی دن یزیدی ها به حرمت نزدیک بشن. 
تو این حرفها یه دفعه صدای شلیک های ممتد از کنار حرم شنیده میشه. صدا بحدی نزدیکه که انگار پشت دیوار حرمه
و بعد از لحظاتی قطع میشه.
اونایی که تو حرم هستن انگار نه انگار که صدایی شنیدن چون این صداها براشون عادیه.
آه بی بی جان
می دونی که چقدر عاشق داری.
می دونی بچه های هیئت ما تو محرم چقدرخودشون رو برات زدن.
می دونی انقدر گریه کردن که داشتن برات می مردن.
می دونی چقدر حسینتو دوست دارن.
بی بی جون کاش می شد بچه های هیئتمون میومدن اینجا
خانم جان
من سه تا پسرامو عاشق حسینت تربیت کردم.
خودت هواشونو داشته باش.
بی بی جون ! اینقدر قشنگ برا حسین می خونن.
اینقدر قران قشنگ می خونن.
من اونا رو به شما و امام زمان(عج) سپردم.
آه ! وقت تنگه و داره زمان تموم میشه
بی بی جون ما گرفتاریم اما رومون نمیشه تو این وضعیت از تو چیزی بخواهیم
حرمت تو محاصره است و من از تو چیزی بخوام! هیهات.
فقط می خوام بهت بگم من نماینده یه عده عاشقات هستم که پاهام به حرمت باز شده.
جای اونا هم این زیارت ما رو بنویس.
پدرم - برادرشهیدم جمال- غلام محیط- صادق، رفقا ... همه اموات رو یاد میکنم که جای همه اینجا خالیه 
 
باز هم صدای تیر ممتد کلاش بگوش می رسه اما وضعیت حرم عادیه.
دیگه کم کم به اذان ظهر نزدیک میشیم و مردم دارن میان به حرم.
خوشحال میشم که جمعیت حرم کمی بیشتر شده.
فدات بشم بانو.
ولی من باید برم چون رفقا منتظرن.
بی بی جون سلام منو به جدت رسول الله
بابات علی
مادرت زهرا
و داداشای مظلومت برسون
بازم مارو بطلب.
دارم از حرم می رم بیرون اما هنوز دلم تو حرمه  
مگه میشه از این حرم دل کند.
ای کاش می شد بیشتر تو حرم موند اما افسوس افسوس افسوی !
باید رفت!
خداحافظ بی بی جون
زینب زینب زینب
الگوی وفا زینب
کان حیا زینب
.
.
زمزمه می کنی و از حرم می ری بیرون.
باز کی روزی بشه تا یه بار دیگه بیای به این حرم.
خدایا ریشه ی وهابیت و سلفی های مزدور رو بخشکان.
رگ حیاتشون رو قطع کن
اینا حرفای دلم بود تو حرم حضرت زینب.
انشالله قسمت همتون زیارت حرم حضرت زینب بشه
خداحافظ

نبش قبر صحابه خاص امام علی(ع) در سوریه

آرامگاه «حجربن عدی کندی» که در مدت خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آنحضرت شمشیر زد و در سال 51 یا 53 به دستور معاویه به شهادت رسید، از سوی مزدوران و تروریستهای سوری نبش قبر شد.
به گزارش جهان به نقل از ابنا، تروریستهای وهابی در جدیدترین جنایت خود در سوریه اقدام به نقش قبر یکی از اصحاب خاص حضرت امام علی(ع) نمودند.

براساس این گزارش، آرامگاه «حجربن عدی کندی» که در سال 51 یا 53 به دستور معاویه به شهادت رسید، از سوی مزدوران و تروریستهای سوری نبش قبر شد.

مرقد ایشان در منطقه "عدرا" در نزدیکی دمشق قرار دارد.

گروهک های تروریستی، ابتدا ضریح حجر بن عدی را تخریب و پس از آن نبش قبر کردند.

یک رسانه لبنانی اعلام کرد: جسد مطهر حجر بن عدی هنوز سالم بوده و تروریست ها جسد این شیعه امیرالمؤمنین (ع) را به مکانی نامعلوم منتقل کرده اند.

حجربن عدی کندی در نوجوانى همراه برادرش "هانى بن عدى" به حضور پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله شرفیاب شد و به آئین اسلام گروید. او از دوران حیات پیامبر چیزى درک نکرد و پس از زمان اندکى که از مسلمانانى او مى گذشت پیامبر از دنیا رفت و در جنگهاى زمان آن حضرت نیز اسم او به چشم نمى خورد، ولى در فتح شام یکى از سربازان فاتح بود و هم او بود که "مرج عذرا" را فتح کرد و نیز در جنگ قادسیه شرکت داشت. در جریان فتح مدائن او بود که به رود دجله زد و عبور کرد.

او در عین رزم جوئى، مرد تقوى و نیایش و معنویت بود و به همین سبب او را حجر الخیر مى نامیدند، او نسبت به مادرش همواره نیکى مى کرد و نماز و روزه فراوان انجام مى داد. او هرگز بى وضو نمى ماند و هر وقت وضو مى گرفت، نماز مى خواند. دعاى او در پیشگاه، پروردگار به هدف اجابت مى رسید.


حجر مرد هدف و عقیده بود، او به مردان حق و فضیلت عشق مى ورزید، او هنگام مرگ "ابوذر" در ربذه همراه اشتر بر بالینى او حاضر شد، آرى مردان خدا از همرزمان خود چنین یاد مى کنند! حجر شیفته حق و عدالت و تشنه فضیلت و مردانگى و پیرو راستین اسلام بود و همه این ها را در وجود على مى دید.

حجر در زمان علی(ع)

او در میان یاران حضرت على (علیه السلام) نمونه بود. او در مدت خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آنحضرت شمشیر مى زد او پیش از شروع جنگ صفین، روزى پشتیبانى خود را از امیر مؤمنان (علیه السلام) چنین اعلام کرد "ما زاده جنگ و فرزندان شمشیریم مى دانیم جنگ را از کجا باید شروع کرد و چگونه از آن بهره بردارى نمود، ما با جنگ بزرگ شده و آن را آزموده زود شناخیتم ما داراى یاران نیک، خویشاوندان و عشیره فراوان، رأى آزموده و نیروى پسندیده اى هستیم اینک اختیار ما در دست توست، اگر به شرق یا غرب جهان بروى، در رکاب تو هستیم و هر چه دستور بدهى اطاعت مى کنیم. امیر مؤمنان (علیه السلام) از این وفادارى خوشحال شد و درباره او دعا کرد. یکى از افتخارات وى مقابله با ضحاک یکى از فرماندهان نامدار شام بود که در این نبرد پیروز شد.

حجر در جنگ صفین از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمانده قبیله کنده بود و در جنگ نهروان فرماندهی میسره‌ی لشگر امام را بر عهده داشت.


بعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) و جریان صلح تحمیلى بر امام حسن (علیه السلام) حاکمان شهرها به دستور معاویه شروع به شکنجه و آزار شیعیان حضرت على (علیه السلام) کردند یکى زا این حاکمان مغیره بود که چون از محبوبیت عمومى و شایستگى و فضیلت حجر آگاه بود ناگزیر به آن اعتراف مى کرد و مى گفت نمى خواهم بهترین مردان شهر را بکشم تا آنان را در پیشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهکار! او اضافه کرد با قتل حجر و یاران او معاویه در دنیا به عزت و آقائى مى رسد ولى مغیره روز قیامت ذلیل و مغذب مى گردد.

پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسین علیه السلام دست‌نشاندگان معاویه به دستور او سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان، به‌خصوص شیعیان کوفه می‌کردند و بعضی از چهره های سرشناس شیعه را به بهانه های پوچ و بی اساس به قتل می‌رساندند. یکی از آنان حجربن عدی کندی بود.

بیان حجر در رثای علی

حجر بن عدى فرداى ضربت خوردن مولاى متقیان چنین گفت: تأسف و اندوه من بخاطر سرور پرهیزگاران، پدر پاکان، و شیر مرد پاکیزه خوئى است که او را کافرى پست و گمراه، و دور از رحمت خدا و گنهکارى مفسد و سنگدل کشت. لعنت خدا بر کسى باد که از شما خاندان دورى کند، زیرا شما از خاندان پیامبر راهنما و نقطه امید من در روز رستاخیز است.



خبر شهادت


چشمان نافذ و بصیر امیر مؤمنان (علیه السلام) به سوى حجر دوخته شد و او را مخاطب ساخته و فرمود: "چگونه خواهى بود هنگامى که تو را به تبرى از من فرا خوانند و چه خواهى گفت در آن حال که از تو بخواهند پیوند دوستى ات را از من بگسلى؟ حجر پاسخ داد: به خدا سوگند، اگر با شمشیر بدنم را پاره پاره کنند و اگر خرمنى از آتش بیفروزند تا مرا در آن بیندازند، تمام اینها را قبول مى کند ولى تبرى از تو را، نه! حضرت على (علیه السلام) شهادت حجر و یارانش را پیشگوئى کرد و فرمود: اهل کوفه! هفت نفر از بهترین مردان شما در عذراء کشته خواهند شد و وضع آنان مانند اصحاب اخدود خواهد بود.

زیاد به حکمرانی منصوب می شود

در سال 50 هجرى دست مرگ طومار عمر مغیره بن شعبه را در هم نوردید و معاویه "زیاد بن ابیه" برادر خوانده بد نام و سفاک خود را که حکمران بصره بود به حکمرانى کوفه نیز منصوب نمود. اما با چنان اعتراض سختى و مبارزه بى امانى از جانب جهر مواجه شد که بر فراز منبر رفت و چنین گفت اگر نتوانم این قریه ناچیز (یعنى کوفه) را از شر تحریکات حجر حفظ کنم مرد نیستم! من بلائى بر سر حجر بیاورم که براى آیندگان عبرت باشد! اما با سرسختى حجر و یارانش مواجه شد و ناگزیر پس از تلاشهاى فراوان از دستگیرى وى نا امید شد اما با بى وفائى و خیانت کوفیان چندى بعد حجر مجبور شد در عوض دادن امان نامه از ظرف زیاد خود را تسیلیم کند چون همرزمان حجر بازداشت و سرکوب شدند زیاد براى اینکه معاویه را به کشتن حجر وا دارد شروع به جمع آورى شهادتهاى دروغ و طومارى بى اساس بر ضد حجر و همرزمانش کرد. و سرانجام حجر و یازده تن از یارانش را به شام حرکت داد و در نتیجه هفت تن از همراهان حجر آزاد و باقى به مرگ محکوم شدند.

دو رکعت عشق

هنگامى که نوبت قتل حجر وفادار و بزرگوار رسید از دژخیم خود اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند، او موافقت کرد، حجر به نماز ایستاد و نماز را طول داد پرسیدند آیا از ترس مرگ نماز را طول دادى گفت: "به خدا سوگند در عمرم هر وقت وضو گرفته ام، دو رکعت نماز خوانده ام و هرگز نمازى به این کوتاهى نخوانده ام و براى اینکه خیال نکنید من از مرگ مى ترسم به این کوتاهى خواندم و بعد گفت پس از مرگ من، زنجیر از دست و پایم باز نکنید و خون پیکرم را نشوئید زیرا مى خواهم روز رستاخیز با همین وضع با معاویه روبرو شوم"! خبر شهادت جانگداز حجر دلیر و همرزمانش بازتاب وسیع داشت. من جمله اعتراض شدید امام حسین (علیه السلام) به معاویه در این بین عایشه نیز معترض بود و شخصى را نزد معاویه فرستاده بود با مانع کشتن حجر شود اما کار از کار گذشته بود اما عایشه به معاویه گفت: از پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بعد از من هفت کشته مى شوند که خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگین خواهند شد و چنین شد چه بسا هنگام مرگ معاویه او دچار کابو وحشتناکى شده بود و در حالى که به شدت دچار تشنج و درد بود تکرار مى کرد: "اى حجر! مؤاخذه و گرفتارى من به خاطر تو طولانى خواهد بود".

تاثیر شهادت حجر


شهادت حجر تأثیر بسیاری بر روحیه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت، به طوری که عایشه هنگامی که در مراسم حج با معاویه ملاقات کرد، به او گفت:« چرا حجر و یاران او را کشتی و از خود شکیبایی نشان ندادی؟ از رسول خدا شنیدم که فرمود در « مرج عذراء » جماعتی کشته می شوند که فرشتگان آسمان از کشته شدن آنها خشمگین خواهند شد.»

معاویه برای این که عمل خود را توجیه کند گفت:« در آن زمان هیچ مرد عاقل و کاردانی نزد من نبود تا مرا از این کار باز دارد.»
به نقل از سایت جهان نیوز

ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک کانادایی

عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ می‌خواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمی‌کند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرت‌های پاک را به خوبی راهنمایی می‌کند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.

آنچه که در ادامه می‌آید شرح حال یکی از این جوانان‌پاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) می‌شود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل می‌شود:

* همه چیز از جشن میلاد شروع می‌شود

در یک شب سرد زمستانی سال ۱۳۷۲ وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود ۳۵ سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا!

به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد:

ـ ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا، کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم.

راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم:

ـ معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟

ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است.

ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟

ـ بله، یک مسیحی کاتولیک.

با تعجب پرسیدم:

ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟!

ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را ملاقات کنم.

ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟

ـ خود ایشان.

دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم:

ـ شما ایشان را دیده‌اید؟

ـ بله سه یا چهار بار.

این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم:

ـ یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را دیده‌اید؟!

ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا.

ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟

ـ بله، البته.

موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد، ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم:

ـ ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟

ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابان‌های شهر تورنتو قدم می‌زدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کرده‌اند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت می‌گیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد می‌کردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم.

معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است.

وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آن‌ها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامد‌گویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آن‌ها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا می‌دادند، من هم محو گفته‌هایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم.

هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه می‌کردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیاده‌رو خیابان به سوی خانه‌ام حرکت می‌کردم، همه هوش و حواسم به حرف‌هایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم.

وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمی‌یافتم.

* دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!

هر ورقی از آن کتاب را که می‌خواندم وسوسه می‌شدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علی‌بن موسی‌الرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشه‌ام را تسخیر کرده بود، لحظه‌ای نمی‌توانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمی‌توانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلم‌های تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره‌ آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمی‌شدی، از او خواهش کردم که چند لحظه‌ای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:

ـ با من کاری دارید؟

من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم:

ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!

ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسی‌الرضا» هستم.

ـ علی‌بن موسی‌الرضا؟! این اسم را شنیده‌ام اما به خاطر نمی‌آورم...

ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».

این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:

ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.

ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.

ـ خب می‌توانی میهمان من باشی.

ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟

ـ ایران.

ـ کجای ایران؟

ـ شهری به نام مشهد.

چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را می‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم!

رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:

ـ آخر من چه طور می‌توانم به دیدار شما بیایم؟!

ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم می‌کنم.

*خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد

بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگی‌های فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:

ـ به آنجا که رفتی، می‌روی سراغ شخصی که پشت میز شماره‌ چهار است، نشانی را می‌دهی، بلیت را می‌گیری و به ملاقات من می‌آیی.

وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:

ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟

تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت می‌زد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری می‌کردم.

اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:

ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!

خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:

ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است.

بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:

«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».

پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.

ـ همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟

دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید:

ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!...

ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(ع) واقع شده‌اید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام.

ـ آخر برای چه؟

ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !...

جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:

- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟

چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم.

هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید:

- این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟!

- این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند.

- اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم.

- مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟

- چرا.

- پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.

- حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟

- او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد.

به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! گفت:

- حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند.

- نه!

- نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟

- نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ...

کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم.

پرسید:

- چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟!

- آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست.

- آیا می‌شود او را دید؟

- بله.

- چطور؟

- همان گونه که خدا را در دل می‌بینی.

- بله، درست است.

- آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟

- بله، بارها، اما در خواب.

- آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است.

- حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟

- مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟

- خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند...

- بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟

- بله، همین طور است.

پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم:

- تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید.

بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم.

او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت:

- آقای علی بن موسی الرضا ...

و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد:

- شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ...

حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم:

- گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی!

*صحبت‌هایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد

- بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت:

«شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم».

این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!...

بی ‌آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم.

در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم:

- با آقای علی بن موسی‌الرضا (ع) چه صحبت‌هایی کردی؟

- از ایشان سؤال‌هایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤال‌هایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده‌ بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر می‌خواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن»

گفتم: اسم قرآن را شنیده‌ام، ولی تا به حال به آن سر نزده‌ام.

آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بی‌اختیار، اشک می‌ریختم! از همان جا حسابی شیفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم:

- امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.

- گفت: به شرطی می‌توانی از این کتاب بهره‌‌ کامل ببری که اصل و ریشه‌ آن را بپذیری.

گفتم: اصل و ریشه‌ این کتاب چیست؟

آن وقت برایم سلسله‌‌ پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان می‌پذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همان‌گونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و می‌توانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم...

من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش می‌دادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم:

- خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟

- بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند.

- خب، آن پنج اصل چه بودند؟

کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند:

«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد»

بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت:

- من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم!

- درباره‌ اسم دین برای شما توضیحی نداد؟

- اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد:

«دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.»

- خب تو چه کردی؟

- من هم به دست ایشان مسلمان شدم.

با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم:

- چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟

- من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم...

و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت:

«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله»

من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید:

- کجا می‌روی؟

- می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)‌

- صبر کن! من هم با تو می‌آیم.

- تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم...

- ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود.

وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:

در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم:

- دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم. 

به نقل از سایت جهان نیوز

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکند منتظر مردن مایی آقا؟!
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
عفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

زهرا همان کسی است که بیت محقرش
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
«مردی» پـیـمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است
حفظ مقام فاطمه حتی به همسرش

یک نیمه‌اش نبوت و نیمش ولایت است
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه‌ی انبیا بود
بر رشته های چادری صبح محشرش
 
ما بچه‌های فاطمه ممنون فضه ایم
از اینکه وا نشد پس در پای دخترش

مسمار در اگرچه برایش مزاحم است
اما مجال نیست که بیرون بیاورش

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

سلام فــاطــمـــیــه سلام مــاه مـاتــــم

سلام اشک و گریه سلام نــالـه و غـــم

سلام ای ســیـاهـی سلام ای کــتـیــبــه

سلام بـزم روضــه  سلام نـــوحـه و دم

سلام سـیـنه زن ها سلام گـریـه کـن ها

سلام سـوز ســینـه سلام اشـک نـم نـم

سلام مــــادر مــــا سئوال کیف حالک

سلام آتـــــش و در سلام زخم و مرهم

سلام عـصمـت الله سلام عـــفــــت الله

سلام ای رشــیـــده سلام قــامــت خــم

سلام لـطــمــه دیده سلام اشــک ِدیــده

سلام  یــاس پـر پر سلام  یــار هـمـدم

سلام بـی نــشــانـه  سلام درد ِشــانــــه

سلام خـاک کـوچه  سلام مـسـجـد غــم

سلام ای مــدافــــع  سلام دســت رافـع

سلام جسم مجروح  سلام روی مـبـهـم

سلام دل شــکـسته  سلام دسـت بـستــه

سلام شــیــر خـیــــبر سلام مــرد عـالـــــم

سلام شـــاه مـردان سلام چــشم گریـان

سلام مــرد خــانــه سلام چـشم مـَحـرم

سلام کوثرت کو کجاست یاورت کو

سلام غیرت الله بگو که همسرت کو

سروده ی سعید توفیقی

***

بگذار ببینیم همه،  پا شدنت را
آغاز کنی حرف مداوا شدنت را

نورانیتم بسته به نورانیت توست
پنهان مکن ای فاطمه! "زهرا" شدنت را

زهرا ! گره ام باز شد اما گره ات نه
پیچیده نوشتند معما شدنت را

طفلان تو با گریه به سجاده نشستند
امروز که دیدند مهیا شدنت را

دیروز تمام بدن تو سپرم شد
امروز تماشا شده ام تا شدنت را

نزدیک سه ماه است که یک گوشه می افتی
بگذار ببینیم همه ، پا شدنت را

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

زهرا بهانه ایست که عالم بناشود             
اوآمده که مادرآئینه هاشود


اوآفریده گشت که یک چند مدتی                 
نورخدابروی زمین جابه جاشود


او از خدا رسید به پیغمبرخدا                      
تاقفل پلکهای شده بسته واشود


اوآفریده شدکه دراین روزهای سخت           
زهراشود علی شود ومصطفی شود


اومادرتمامی دلهای حیدریست                  
باید که کفو فاطمه شیرخدا شود


هرکس مگرکه مادرمعصوم میشود            
اوآمده که مادرکرببلا شود


زهرااگرنبود چگونه به عالمی؟                
صدهاروایت ازمی کوثرعطا شود


بی اذن فاطمه کسی اصلاً اجازه داشت؟     
برروی خاک و اوج فلک پیشوا شود


ای خوش بحال آنکه درآن لحظه حساب      
باانتخاب مادری اوسوا شود


مادرسلام روزظهورت مبارک است         
لعنت برآنکه منکر صدق شماشود

ماراگدای خانه لطفت حساب کن             
مارابرای نوکریت انتخاب کن

مادرتویی که قدرشما بی نهایت است        
هرجمله توشامل صداروایت است


درهرکجا که نام شما ذکرمی شود               
تفسیر پایداری و صبر و صلابت است


جبریل با هزار ملک ریزه خوار توست       
سوگندخورده هرشبه اینجا ضیافت است


هرکس مقام نوکریت را فروخته             
جان حسین و جان حسن بی لیاقت است


تاریخ ثبت کرده که این جان نثاری ات     
بهرعلی نمونه اصل ولایت است


سلمان زخاک خانه تورزق می گرفت        
این است روز و شب همه کارش ارادت است


شاگرد برترین تو والله زینب است         
تندیس عفت است خداوند عصمت است

 ازگردچادرت همه عالم درست شد          
صدهاهزاربیرقُ پرچم درست شد

 خورشید سبز نیمه شبِ انتظار،تو              
شیرینی همیشه فصل بهار،تو


ابری ترین هوای توسجاده های شب       
هروزتا به شب نفس روزه دار،تو


ماهرچه هست ازتو و لطفت گرفته ایم        
تاروزحشر پیش خدا اعتبار،تو


ما با علی امام توهم رأی می شویم          
هردم برای شیر خدا ذوالفقار تو


آن روزکه تمامی مردم پیاده اند            
برروی ناقه های بهشتی سوار،تو


آنجابرای اینکه شفاعت شویم ما           
حتما دودست ساقی خود را بیار،تو


محشربه نام پاک تو محشور می شویم      
بی اذن تو زدرب جنان دور می شویم


توآمدی که درشب دلها قمرشوی         
درسینه شکسته دوران گُهرشوی


تو آمدی که قامت دین رابه پا کنی          
برشاخه های نخل ولا برگ و برشوی


توآمدی که سوره کوثربیاوری          
تو آمدی برای علی بال و پرشوی


توآمدی که مادری ات رانشان دهی     
توآمدی که مادر کل بشرشوی


معنای اصل ام ابیهافقط تویی            
توآمدی که باعث فخرپدرشوی


توآمدی که در دل دریای شعله ها       
مثل کتاب سوخته ای شعله ور شوی


توآمدی که برلب سادات روز و شب      
شعربلند مادرم میخ درشوی


توآمدی که باطن شهری عیان شود     
توآمدی که شاهد مرگ پسرشوی

من که برای مدح توچیزی نداشتم       
تنها قلم به صفحه قلبم گذاشتم

سروده ی مهدی نظری

***

آئینه دار ام ابیها صبور باش
زینب در این دو روزه‌ی دنیا صبور باش

دنیا اسیر درد و غم بی ملالی است
در این سکوت سرد تماشا صبور باش

بابا که نیست هر چه دلت خواست گریه کن
اما کنار غربت بابا صبور باش

این روزهای غرق محن با برادرت
یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش

حرفی نزن ز پهلوی زخمی مادرت
در این غروب عاطفه تنها صبور باش

کار من از طبیب و مداوا گذشته است
انگار رفتنی شده زهرا صبور باش

گاهی دلت بهانه‌ی مادر که می کند
بر سر بگیر چادر من را صبور باش

امروز تازه اول راهست دخترم
فردا که پر کشیدم از اینجا صبور باش

یک روز می روی به بیابان کربلا
بر تل بیقراری و غمها صبور باش

خورشید خون گرفته‌ی من پیش چشم تو
بر روی نیزه می رود اما صبور باش

بر حنجر بریده بزن بوسه جای من
اما به خاطر دل زهرا صبور باش

این آخرین وصیت مادر به زینب است
تا جان به پای مکتب مولا صبور باش

از کربلا به بعد علم روی دوش توست
روح حماسه ! زینب کبری ! صبور باش

سروده ی یوسف رحیمی

***

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است
این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی میشود
پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست
زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است
چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوه ی فضه میرسد
ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمیشویم
فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

هیچکس نیست که دستی به دعا بردارد
یا که باری ز سر شانه‌ی ما بردارد

هرکه زخمی به تن از خیبر و خندق دارد
آمده تا که از این خانه دوا بردارد

حُرمت خانه‌ی ما حُرمت بیت‌الله است
فاطمه با پدرش شأن برابر دارد

آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد
که نشد صاحب این خانه عبا بردارد

پسری شد سپر و مادری از پا افتاد
فضه آمد که مگر فاطمه را بردارد

سوره‌ی کوثر حیدر سر راه افتاده
کاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد

با پرِ زخمیِ خود راهِ سپاهی را بست
که علی را ببرد خانه و یا ... بردارد

سروده ی محمد بختیاری

***

جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسماء برای فاطمه مرهم درست کن

تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
با چند تخته چوب برایم درست کن

تا داغ این شقایق زخمی نهان شود
تابوتی از لطافت شبنم درست کن

مثل شروع زندگی مرتضی و من
بی زرق و برق و ساده و محکم درست کن

از جنس هیزمی که در خانه سوخت ،نه
از چند چوب و تخته محرم درست کن

طوری که هیچ خون نچکد از کناره اش
مثل هلال لاله کمی خم درست کن

سرو ده ی رضا جعفری

***

سپرده ام به کنیزان و هر چه نوکرتان
که آینه نگذارند، در برابرتان

که گیسوی تو یکی در میان پر از یاس است
چه آمده است در این کنج خانه بر سرتان

شکسته ای و همینکه به راه می افتی
صدای آینه می آید از سراسرتان

چه روی داده که حتی برای یک لحظه
عقب نمی رود از روی چهره معجرتان

نبیـنمت که به دیوار تکیه می آری
کنار چشمهای غریب همسرتان

کجاست شانه زدنها که کار هر شب بود!؟
به گیسوان همیشه نجیب دخترتان

خدا به خیر کند این نفس زدنها را
که سخت می رسد از سینه تا به حنجرتان

ببین چگونه غرور شکسته ی مردی
نشسته پای نفسهای رو به آخرتان

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

دل کوچه از رد پایش گرفت
همان اول ماجرایش گرفت

کسی راه یک کوچه را تنگ کرد
کسی راه را بر خدایش گرفت

و دستی که می شد همان ابتدا
خبرهایی از انتهایش گرفت

چه بادی وزید از ته کوچه ها
که شهر مدینه هوایش گرفت؟

نمی دانم آن شدت ناگهان
که پر درد بود از کجایش گرفت؟

سراسیمه بغضی به داداش رسید
از ضربه ایی که صدایش گرفت

مگر چه به دستان این کوچه داد؟
که زخم کبودی به جایش گرفت

مجالش نمی داد تا پا شود
حسن بود از شانه هایش گرفت

حوالی پهلوی پا خورده اش
دل آسمان هم برایش گرفت

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

قصد داری بروی و بدنم می لرزد
مادر آینه ها بی تو تنم می لرزد

گر چه سخت است ولی خوب تماشایم کن
به خدا بازوی خیبر شکنم می لرزد

بلبل زخمی باغم تو بگو علت چیست؟
چه شده غنچه ناز چمنم می لرزد

از همان روز که از کوچه غم برگشتی
تا بدین ساعت غربت،حسنم می لرزد

آن قدر لرزه به اندام علی افتاده
گوئیا بر تن من پیرهنم می لرزد

تا به امروز ندیدند بلرزد کوهی
کوه بودم ولی امروز تنم می لرزد

سروده ی سید محمد جوادی

***

اگر این روضه ها برپا نباشد
نشان از شیعگی در ما نباشد

برای ما در این دنیای تاریک
خدایی غیر هییت جا نباشد

میان شهر ما یک نفطه حتی
بچز هییت دگر زیبا نباشد

بگویم با شهیدانی که رفتند
که اسمی از شما حتی نباشد

رسیدن بر شما سخت و محال است
دل ما کربلایی تا نباشد

دلم یاد امیرالمومنین کرد
همانکه غیر او مولا نباشد

میان سجده هایش ناله می زد
علی مرده است اگر زهرا نباشد

سروده ی جواد حیدری

***

ای شهاب سرخ رنگ آسمانی صبر کن
چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن

با همین احوال تنها دل خوشی من تویی
راضیم من به همین قدکمانی صبر کن

کاش می مردم نمی دیدم مسافر می شوی
تو برای این سفر خیلی جوانی صبر کن

من بدون تو فقط یک جسم بی روحم مرو
تا بمانم عشق من باید بمانی صبر کن

خوب بگو بانو که قصد کشتم را کرده ایی؟
می روی با خود مرا هم می کشانی صبر کن

این ستون تا آن ستون شاید فرج باشد، مرو
چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن...

سروده ی محمد ناصری

***

من رفتنی هستم دگر کاری نداری
مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری

تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر تو بیماری نداری

مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین! گیرم طرفداری نداری

با چه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غمخواری نداری

وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری

مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبرداری نداری

دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها کاری نداری

سروده ی حامد خاکی

***

دلیل خلق دو عالم فقط تویی زهرا
در آیه آیه ی مریم فقط تویی زهرا

فقط نه خلقت عالم، خود پیمبر گفت:
دلیل خلقت من هم فقط تویی زهرا!

جدا زروضه و پرچم نمی شوم هرگز
چرا که صاحب پرچم فقط تویی زهرا

کسی که می کند امضا برات کرببلا
درون ماه محرم فقط تویی زهرا

خدا کند که سری هم به قبر ما بزنی
امید شیعه در آن دم فقط تویی زهرا

فقط نه ورد زبان علی و بابایت
که بر زبان خدا هم فقط تویی زهرا

چقدر نور تو در این غزل تلاطم کرد
در آن زمان که سرودم فقط تویی زهرا..

سروده ی سید حمید داودی نسب

***

خسته ام ، منتظرم ، لحظه شماری سخت است
روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است

می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم
گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است

می روم تا در و همسایه نگویند به تو
گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است

طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر
بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است

فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند
بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است

بال و پر زخم ، قفس تنگ ، در این وضعیت
زندگی از نظر هر دو قناری سخت است

منتظر باش علی جان پدرم می آید
تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است

سروده ی کاظم بهمنی

***

بانوی نور، مادر آیینــــه ها ! سلام
روشن ترین تبسـم نور خدا ! ســـــلام

ای کوثر کبود خــدا، با سه آیــــه آه !
از ما به زخم های کبود شـــما، سلام

حزن غریب پنجره ها در غروب نـــــور
ای خواهش همیشه ی آیینه ها ســلام

ای ماه سرخ گمشده در ناکجای خاک !
 بر رد پای نـور تو در ناکجـا ، ســـــــلام

غمگیــن ترین پرنده ی ســیاره ی بقیـــــــع !
بال و پر شکستــه ی روح تو را ســلام

ای باغبان دل شده ی لاله های ســرخ
ای وارث حماســه ی کرب وبــلا ! ســـلام

ای برتر از فرشته ، شبـیه خود خـــدا !
از ما به روح سبز شما ، تاخــدا، ســـلام

 دست عنایتی به سـر حاجتم بکـــــش
چشمم هنوز مانده به دست شما...سلام !

سروده ی رضا اسماعیلی

***

مرو که کوچه برای پرت خطر دارد!
مرو که رد شدن امروز دردسر دارد!

مگر نگفت خداوند خلقتت حتی
برای صورت تو برگ گل ضرر دارد؟

گمان نمی کنم این مرد بی حیا اینجا
بدون حادثه دست از سر تو بردارد

ز روی پوشیه زد،تازه این چنین شده ای
که چشمهات فقط دید مختصر دارد

نوشتند که پیشانی ات به جایی خورد
خلاصه ضربه ی بد اینجنین اثر دارد

بزرگ بانوی این شهر باورت می شد؟
ز خاک کوچه حسن گوشواره بردارد؟

میان کوچه بدون رمق، بدون فدک
نشسته فاطمه یعنی علی خبر دارد؟

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

افتادی و ازدست من کاری نمی آمد         
حتی کسی هم درپی یاری نمی آمد
       
آنروز اگر توحامی مولا نمی بودی         
بعدازشما قطعا علمداری نمی آمد      

زهرا اگربودی و من هم در کنارتو         
با نور تو بانوشب تاری نمی آمد         

بعد از تو زانویم دگرطاقت نمی آرد         
بر دوش من با بودنت باری نمی آمد
     
ای کاش می شد پشت در هرگز نمی رفتی        
تا سوی پهلوی تو مسماری نمی آمد

آنروز اگر دستان من را باز می کردند        
هرگز سراغ تو که بیماری نمی آمد   

سنگینی داغت بروی شانه من گفت         
روی سرت او بود آواری نمی آمد    

زهرا خداحافظ ولی اینجا اگربودی         
هرگزسراغ من گرفتاری نمی آمد     

این ظلم رابا تو اگر اینسان نمی کردند         
تاآخر دنیا عزاداری نمی آمد 

سروده ی مهدی نظری

***

شما اگرچه نبودید با من اما خوب
صدای گریه تان را به یاد دارم من

قسم به حرمت زهرایی خودم فردا
به دست نارشما را نمی سپارم من

ولو به کندن یک گوشه ای ز چادر خود
برای شفاعت گرو می آرم من

میان حشر شما را اگر ندیدم من
کنار درب جهنم در انتظارم من

اگر بناست شما را جدا کنند از ما
قسم به موی سپیدم نمی گذارم من

کمیت جمله ابنا آدمی لنگ است
اگر که دست ابوالفضل را نیارم من

نگاه بر قد و بالای زرد من نکنید
اگرچه برگ ندارم ولی بهارم من

رشید بودم و با درد لاغرم کردند
میان بسترم آن قدر گریه دارم من

به غیر سینه سپر کردنم چه می کردم
شبیه شیر خدا که سپر ندارم من

هزار شکر که شرمنده ی خدا نشدم
اگرچه دست ندارم علی که دارم من

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

ای تکیه گاه شانه ی بی یاورم مرو
ای بوسه گاه زخمی بال و پرم مرو

بر زندگی ساده نه ساله رحم کن
من التماس می کنمت همسرم مرو

روز مرا چو چادر خاکی سیه مکن
ای قبله گاه نور بیا از حرم مرو

دستم به دامنت قسمم را قبول کن
زهرا به حق اشک دو چشم ترم مرو

خیبر شکن ببین که به زانو در آمده
بی تو غریب می شوم ای همسرم مرو

باور نمی کنی که بدون تو بی کسم
کی می شود جدایی تو باورم مرو

سنگ صبور من بروی بهر درد دل
سر تا کمر به چاه فرو می برم مرو

آنکه ز ساقه نو را شکست«تبت یداه»
یاس کبود من گل نیلوفرم مرو

زینب شبی لبش در گوشت نهاد و گفت
کردم دعا که خوب شوی مادرم مرو

سروده ی قاسم نعمتی

***

در می زنند فکر کنم مادر آمده
از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده

او رفته بود حق خودش را بیاورد
دیگر زمان خونجگری ها سر امده

وقتی رسید اول مسجد صدا زدند
بیرون روید دختر پیغمبر آمده

سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش
با خطبه هاش از پس آنها بر آمده

سوگند بر دلایل پشت دلایلش
در پیش او مذینه به زانو درآمده

مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند
انگار حیدر است که در خیبر آمده

وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید
یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده

مانند یک کبوتر از این لانه رفته بود
حالا بدون بال و بدون پر آمده

گنجینه های باغ بهشت است برای او
هرچند گوشواره اش از جا در آمده

در کنج خانه بستری آماده می کنم
در می زنند فکر کنم مادر آمده

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

ماندن که هست صحبت رفتن برای چه؟
زهرای من حلالیت از من برای چه؟

وقت نفس نفس زدنت پیش پای من
لاله نریز این همه گلشن برای چه؟

دارم به جمله ی پدرت فکر می کنم
وقتی که هست فاطمه جوشن برای چه؟

باشد نخند...از تو توقع نداشتم
این دل شکسته هست شکستن برای چه؟

زهرا کشان کشان دم در آمدی چرا؟
گفتم نیا که...آمدی اصلا برای چه؟

ما را برای همسفری آفریده اند
بی من تلاش بهر پریدن برای چه؟

اسما که بود دور و برت فضه هم که بود
تابوت خویش خواستی از من برای چه؟

هنگام دور گردن این پیرهن که شد
جان حسین این همه شیون برای چه؟

سروده ی علی اکبر لطیفیان

 ***

گل، بر من و جوانی من گریه می‌کند
بلبل به خسته جانی من گریه می‌کند

از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می‌کند

از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه می‌کند

گل‌های من هنوز شکوفا نگشته‌اند
شبنم به باغبانی من گریه می‌کند

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری، بر این جوانی من گریه می‌کند

گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه می‌کند

این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه
بر چهره‌ی خزانی من گریه می‌کند

فردا مدینه نشنود آوای گریه‌ام
بر مرگ ناگهانی من گریه می‌کند

سروده ی حاج علی انسانی

***

حرفی، کلامی، مطلبی، چیزی، جوابی
ساکت تر از هر دفعه ای مثل کتابی

از چه نمی خواهی شفایت را بگیری؟
تو خود مفاتیح الجنان مستجابی

یک دست تر از رنگ نیلی ات ندیدم
در زیر این چرخ کبود و سقف آبی

امروز با دیروز خیلی فرق کردی
دیروز آیینه ولی امروز قابی

این خانه محتاج کمی نور است، ورنه
تو رو بگیری یا نگیری آفتابی

با دست پخت تو سر سفره نشستم
وقتی نباشی تو، چه نانی و چه آبی

پروانه ها را گفته ام دورت نگردند
شاید شب آخر کمی راحت بخوابی

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

در را که با شتاب لگد وا نمی کنند
دیوار را که صفحه گلها نمی کنند

گلبرگ یاس را که با آتش نمی کشند
سیلی نصیب صورت حوراء نمی کنند

آتش به درب خانه ی رهبر نمی زنند
توهین به بیت و سرور مولا نمی کنند

با کودکان خانه که مشکل نداشتند
رحمی چرا به گریه ی آنها نمی کنند

مردم به جای بیعت و همیاری امام
غربت نصیب رهبر تنها نمی کنند

در پیش چشم غیرت مردانه ی کسی
حمله به دست و بازوی زنها نمی کنند

زن را به قصد کشت به کوچه نمی زنند
جمعی اگر زدند تماشا نمی کنند

کاری اگر به دست تماشاگران نبود
دیگر گره ز کار عدو وا نمی کنند

حتی اگر سفارش پیغمبری نبود
اینگونه با ولای علی تا نمی کنند

دردا که درد دین به دل اهل خدعه نیست
حیله گران ز توطئه پروا نمی کنند

سروده ی محمود ژولیده

***

دم آخر وصیتی دارم
ای علی جان به خاطرت بسپار
نیمه شبها حسین دلبندم
با لب تشنه می شود بیدار
بار سنگین این وصیت را
از سر شانه ها ی من بردار
قبل خوابیدنش عزیز دلم
ظرف آبی برای او بگذار
گریه کردم ز غربتش دیشب
تا سحر سوختم برای حسین
با همین دست ناتوان امروز
پیرهن دوختم برای حسین
کفنش را به زینبم دادم
حرف های نگفته را گفتم
چند ساعت برای دختر خود
فقط از رنج کربلا گفتم
گفتمش میوه دلم زینب
کربلا باش یار و یاور او
ظهر روز دهم به نیت من
بوسه ای زن به زیر حنجر او
وقت افتادنش به روی زمین
چشم خود را ببند مثل خدا
صبر کن دختر عقیله ی من
قهرمان بزرگ کرببلا

سروده ی وحید قاسمی

***

شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
شهر این بار چه غوغاست خدارحم کند

بوی دود است که پیچیده ، کجا میسوزد ؟
نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند

همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
در میان کوچه دعواست خدا رحم کند

هیزم آورده که اتش بزنند این در را
پشت در حضرت زهراست خدا رحم کند

همه جمعند و موافق که علی را ببرند
و علی یکه و تنهاست خدا رحم کند

بین این قوم که از بغض  لبالب هستند
قنفذ و مغیره پیداست خدا رحم کند

مادر افتاد و پسر رفت زدست ، درد این است
چشم زینب به تماشاست  خدا رحم کند

مو پریشان کند و دست به نفرین ببرد
در زمین زلزله برپاست خدا رحم کند

ماجرا کاش همان روز به آخر می شد
تاز آغاز بلاهاست خدا رحم کند

غزلم سوخت  دلم سوخت  دل آقا سوخت
روضه ی ام ابیهاست خدا رحم کند ....

سروده ی یاسر مسافر

***

ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی

بانوی بوتراب چرا پا نمی شوی

پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست

رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی

با قطره قطره اشک سلامت نموده ام

زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی

خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو

بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی

رفتی و روی صورت خود را کشیده ای

ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی

بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند

رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی

روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد

مردم از این خطاب چرا نمی شوی

می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها

این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی

سروده ی رحمان نوازنی

***

وقتی سرت را روی بالش می گذاری
آنقدر میترسم که دیگر بر نداری

تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
تو آفتاب روشنی هر چند تاری

فردا کنار سفره با هم می نشینیم
امروز را مادر اگر طاقت بیاری

تو آنچنان فرقی نکدی غیر از این که
آیینه بودی شدی آیینه کاری

آلاله می کاری و باران می رسانی
چه بستر پر لاله ای ؟ چه کشت و کاری

آنقدر تمرین می کنی با دستهایت
تا شانه را یک مرتبه بالا بیاری

بگذار گیسویم به حال خویش باشد
اصلا بیا و فرض کن دختر نداری ...

سروده ی علی اکبر لطیفیان

***

گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده
یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده

دیگر نماز مادر من بی قنوت شد
دیگر شب بلند علی بی سحر شده

از صبح ، زخم سینه امانت بریده بود
حالا بلای جان تو درد کمر شده

از زخم های سوخته رنگی که دیده ام
فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده

اینبار هم که پاشدی از روی بسترت
خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده

وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی
این دنده­­ ی شکسته عجب دردسر شده

سروده ی حسن لطفی

شهید گمنامی که به خانه بازگشت

به گزارش جهان به نقل از مهر، اردیبهشت ماه سال جاری بود که خبر رسید شهید گمنامی در شهر کرمان تشییع و دانشگاه علوم پزشکی کرمان تدفین می شود. در آن زمان شهید گمنام وارد کرمان شد و در فرودگاه مورد استقبال مردم قرار گرفت و مراسم شام غریبانش در حسینه ثارالله کرمان برگزار شد. 


شهید گمنام در نهایت روز بعد در میان استقبال مردم کرمان تشییع و تدفین شد و پس از آن در کشاکش زندگی شهری و دغدغه هایش گمنام ماند.

 اما داستان شهید گم نام کرمان همین جا تمام نشد، در همین شهر اما خانواده شهید 19 ساله حمید ادیبی که سالها قبل به آنها گفته شده بود فرزندشان در جبهه شیمیایی و شهید شده است روزگاری دگر داشتند.
اینکه چگونه خانواده شهید ادیبی به خصوص پدر شهید و دختر برادرش اصرار به دفن شدن شهیدشان در جایی در استان کرمان داشتند نیز شنیدنی است.

 
خانواده شهید می گویند که مادر شهید که چند سال پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش دار فانی را واع گفته بوده شبی به خواب یکی از اعضای خانواده می آید و می گوید که فرزندش در همین نزدیکی است و از خانواده شهید می خواهد که به دنبالش بگردند و این خواب همزمان بوده با شناسایی و تشییع شهید گمنام. 
اما پدر شهید که در پی این اتفاق در تکاپوی یافتن فرزندش بود از روی تاریخ شهادت و سن شهدا شهید گمنام را همان فرزند شهید شده اش دانست.
 
پس از دفن این شهید در دانشگاه علوم پزشکی کرمان پدر شهید ادیبی موضوع را پیگیری کرد و در این میان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان نیز با وی همکاری لازم را انجام داد و در نهایت و پس از ده ها ماه با آزمایش ژنتیک مشخص شد شهید گمنام دانشگاه علوم پزشکی کرمان همان شهید حمید ادیبی است که در سن 19 سالگی در عملیات فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.

 هر چند این روزها گلزار شهدای کرمان حال و هوای دیگری دارد و هر گاه به این سرزمین نورانی وارد شویم زائران مشتاق را بر مزار شهدای کرمان می بینیم اما مزار شهید ادیبی که روی خود را پس از مدتها بر خانواده اش نمایان کرد صفای دیگری یافته است.
 
مزار شهید ادیبی مکانی شده برای آنان که این روزها بار دیگر برایشان ثابت شده که شهیدان زنده اند و وجودشان جاری و ساری است.

 شهیدان منبع نور و رونق زندگی این روزها هستند و راهشان همچنان باز است و پیمودنش کار انسانهایی است که در گیر و دار زندگی ماشینی و مشکلات اقتصادی گرفتار مادیات شده اند و باید چشمهای خود را بشویند.
پدر شهید در گفتگو با مهر می گوید: فرزندم 25 سال به عنون شهید مفقود الاثر معرفی شده بود و سرانجام این روزها حس می کنیم حمید به خانه باز گشته است. 


ادیبی می گوید: زمانی که حس کردم حمید بین شهدای گمنام کرمان است و مشخصاتش با شهیدی که در دانشگاه دفن شده  یکی است به من الهام شد که این شهید باید حمید من باشد و به همین دلیل با تمام توان به دنبال فرزندم بودم.

 
وی افزود: مادر حمید پس از شهادت فرزندمان فوت کرد اما دعاها و دل نگرانیهای وی بود که درنهایت حمید را راهی خانه اش کرد.

 پدر شهید ادامه داد: هفته گذشته درنهایت جواب آزمایشهای ژنتیک رسید و ثابت شد که حمیدم به خانه بازگشته است.
 
وی از همکاری های افرادی که در این امر وی را یاری کردند قدر دانی کرد و گفت: فرزندم پاک رفت و پاک بازگشت و امروز و در آستانه نوروز خوشحالم و شور و شعفی خاص در خانه ما حکم فرا شده است.
 
وی افزود: محلی که هم اکنون شهید حمید دفن شده است دقیقا مکان سابق کوره پزخانه پدرم بود که حمید در دوران بچگی در آنجا بازی می کرد و در نهایت پس از مدتها به همین زمین نیز بازگشت و خود را از طریق مادرش به ما نشان داد.

وی از مردم خواست یاد و خاطره شهدا و افراد پاکی که در این راه جان خود را نثار کردند حفظ کنند و در مسیر اسلام و ارزشهای اسلامی حرکت کنند. 

به نقل از سایت جهان نیوز

تخریب حرم حضرت سکینه در سوریه

با وجود آنکه مرقد حضرت سکینه (ع) دختر گرامی حضرت امام علی (ع) سالیان متمادی مورد احترام تمام طوایف دینی و مذهبی سوریه قرار داشت، اما با ورود گروه های وهابی به صحنه سوریه این حرم مطهر هم مورد حمله و هتک حرمت قرار گرفت.
 به گزارش سایت جهان نیوز به نقل از خبرگزاری مهر، عکاس یک رسانه لبنانی در منطقه داریا موفق شد تصویری از این مرقد مطهر را که هدف حمله خمپاره ای قرار گرفته، تهیه کند. به گزارش این رسانه، گروه های مخالف نظام سوریه، حملات خمپاره ای متعددی را علیه این مرقد انجام دادند و چند نقطه آن را هم منفجر کرده اند.
خاطر نشان می شود گروه های سلفی ـ وهابی تا کنون تعداد زیادی از مراکز دینی در مصر ، تونس، لیبی و هم اکنون در سوریه را مورد حمله قرار داده اند و همچنان به هتک حرمت اماکن مقدس ادامه می دهند.
 

alt

تصاویر قبل و بعد از تخریب

پیش از این نیز مرقد عمار یاسر صحابی جلیل القدر پیامبر اسلام(ص) و یکی از یاران باوفای حضرت علی(ع) مورد حمله گروه های وهابی قرار گرفته بود.
(به نقل از سایت خبری جهان نیوز)

لازم به یادآوری است که حرم مطهر حضرت سکینه دختر گرامی امام حسین(ع) در قبرستان باب الصغیر دمشق در جوار قبر مطهر حضرت ام کلثوم(س) می باشد. حسب برخی روایات حضرت امیرالمومنین(ع) دارای دختری به نام سکینه بوده اند که مزار مطهر ایشان در شهر شیعه نشین داریا در سوریه می باشد که چند سالی است این مرقد مورد توجه شیعیان قرار گرفته است.

صیاد دلها

خاطره ای از شهید صیاد شیرازی

همیشه روزه می گرفت. یکبار بهش گفتند شما که روزیه قضا ند اری!! همه اش مستحبیاس. پس شرعا اگر غذا تعارف کنند باید بخورید! اما گفت اشتباه می کنید من هر روزه را چند ار قضا می کنم مستحبی نیست تا بحال سه بار کل روزه ها و نمازهای عمرم را اعاده کرده ام.    

 

Ali Sayad Shirazi 2.jpg 

 توی رار گاه برای شام به قول خودش پرچم می خورد. خسته و کوفته می آمد و می گفت بی زحمت پرچم ما را بدهید! منظوش نان و پنیر و خیار و گوجه بود. 

به نقل از ماهنامه ولایت

بمناسبت سفر کربلایی جواد حیدری به مرقد مطهر سیدالشهدا(ع) و عتبات

آثار زیارت امام حسین (علیه‌السلام

زرارة بن اعین گوید: «امام صادق (ع) فرمود: «زائرین حسین یک برتری نسبت به سایر مردم دارند» پرسیدم : برتریشان چیست ؟ فرمود: «چهل سال قبل از مردم وارد بهشت می‌شوند در حالی که دیگران هنوز در حال حساب هستند.


همه معصومان علیهم السلام در قلوب ما شیعیان عزیز و محترمند و درک مقام والای ایشان در درگاه حضرت باری تعالی در عمق وجود هر کس که با ایشان مختصر آشنایی داشته باشد احترام و ارادتی ژرف پدید می‌آورد . با این حال در میان ائمه علیهم السلام محبت و ارادت به امام حسین علیه‌السلام رنگ دیگری دارد چرا که حادثه جان‌سوز کربلا هر وجدان خفته‌ای را به واکنش در می‌آورد.

حال که ما از وجود پر برکت ایشان محرومیم باید بکوشیم تا با زیارات وارده ایشان و زیارات قبور مطهرشان روح و جان خود را صفایی خدایی دهیم چرا که ایشان واسطه فیض و رحمتند و مشتاقان خود را دست خالی نمی‌گذارند.

امام رضا (ع) می‌فرماید: «هر امامی بر گردن دوستان و پیروانش عهد و پیمانی دارد و وفای به این عهد، با زیارت قبر آنان ممکن می‌باشد . و کسی که به شوق زیارت آن‌ها و با تصدیق به فضیلت آن‌ها به سوی قبور آن‌ها برود مورد شفاعت ائمه در قیامت قرار می‌گیرد.

هر زائری که با معرفت و شناخت مقام صاحب این مرقد و اهداف او به زیارت برود، از صاحب قبر الهام می‌گیرد و اصول و تعالیم مکتب را به یاد می‌آورد ، و هر زیارت و سلام او سرشار از این آموزش‌ها و الهام‌ها است.

از طرفی زیارتنامه‌های وارده، و خواندن هر کدام از آن‌ها، خواننده و زائر را به دقت و تفکر واداشته ، متذکر تاریخ و احوال انبیا و اولیای معصوم می‌گرداند. تأمل در زیارت عاشورا و دیگر زیارات ، این مطلب را به خوبی روشن می‌سازد که امامان به این وسیله در صدد ساختن انسان‌های مؤمن و متعهد بوده‌اند ، لذا به آن‌ها تعلیم داده‌اند که در زیارت امام حسین (ع) از خداوند بخواهند که زندگی و مرگشان را «حسین گونه» قرار دهد، و آن‌ها را در دنیا و آخرت همراه آن حضرت بدارد: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد ، و مماتی ممات محمد و آل محمد ... و ان یجعلنی معحکم فی الدنیا و الاخره».

 

به امام صادق (ع) عرض کردند: کم‌ترین اثری که برای زائر قبر امام حسین (ع) چیست؟ فرمود: «کم‌ترین تأثیرش این است که خداوند متعال، او و خانواده و مالش را حف0 می‌کند تا به سوی اهل خویش برگردد ،و چون روز قیامت فرا رسد، خداوند حافظ او خواهد بود »

به امید به اینکه خداوند متعال توفیق زیارت حضرتش را در دنیا و شفاعتش را در روز قیامت نصیب ما گرداند، به آثار و برکاتی که زیارت سیدالشهدا (ع) به دنبال دارد می‌پردازیم :

 

 

 

-۱ آرامش بخشیدن به زائر

در زیارت یک نوع کشش و نیاز الزام آوری انسان را وا می‌دارد که فشارها و فریادهای درونی را از راهی خارج کند . زائر آن مرقد شریف در پرتو دعا و گفتگو با پاکان و استمداد از ارواح پاک مقربان درگاه الهی، نیرو گرفته و نابسامانی‌ها را با توسل بدان‌ها بر خود هموار می‌سازند .

-۲ در امان خدا بودن

به امام صادق (ع) عرض کردند: کم‌ترین اثری که برای زائر قبر امام حسین (ع) چیست؟ فرمود: «کم‌ترین تأثیرش این است که خداوند متعال، او و خانواده و مالش را حفظ می‌کند تا به سوی اهل خویش برگردد ،و چون روز قیامت فرا رسد، خداوند حافظ او خواهد بود ».(1)

-۳ زائر خدا محسوب شدن

زید بن شحام گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم : برای زائر قبر امام حسین (ع) چه می‌باشد؟ فرمود: «همانند کسی است که خدا را در عرش دیدار نموده باشد». گفتم: برای کسی که یکی از شما را زیارت کند چه می‌باشد؟ فرمود:

«همانند کسی است که رسول خدا (ص) را زیارت نموده است » . (2)

برآورده شدن حاجات و دفع پریشانی

امام صادق (ع) فرمود: «همانا نزد شما قبری است که هیچ فرد پریشانی نزد آن نمی‌آید مگر آنکه خداوند از او دفع پریشانی نماید و حاجتش را برآورد» .(3)

و نیز به ابوصباح کنانی فرمود: «همانا نزد شما قبری است که هیچ فرد پریشانی نزد آن نمی‌رود مگر آنکه خداوند از او پریشانی را دفع نموده و حاجتش را برآورده می‌نماید، و همانا نزد او چهار هزار فرشته هستند که از هنگام شهادتش آشفته و غم آلود تا روز قیامت بر او می‌گریند. هر کس او را زیارت کند، وی را تا خانه‌اش بدرقه می‌کنند، و هر که مریض شود به عیادتش می‌روند، و هر که بمیرد جنازه‌اش را تشییع می‌کنند». (4)

-۵ زیادتی در عمر و رزق

امام باقر (ع) فرموده است : «شیعیان ما را به زیارت قبر حسین (ع) امر کنید ، زیرا زیارت او موجب فزونی در رزق و طول عمر و دفع بلایا و ناگواری‌ها می‌شود » . (5)

-۶ آمرزش گناهان

امام صادق (ع) فرمود: «هر کس حسین (ع) را زیارت کند در حال یکه عارف به حق او بوده و به امامتش اقرار داشته باشد خدای سبحان ،گناهان گذشته و آینده‌اش را می‌آمرزد». (6)

و جابر ضعفی در ضمن یک حدیث طولانی از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: «چون از نزد قبر حسین (ع) بازگشتی ، ندا کننده‌ای تو را ندا می‌دهد که اگر آن را می‌شنیدی ، تمام عمر را نزد قبر شریف حسین (ع) اقامت می‌گزیدی. آن منادی گوید:خوشا به حال توی بنده خدا که سود فراوان بردی و به سلامت (در دین ) دست یافتی. عمل از سربگیر که گناهان گذشته‌ات آمرزیده شد» . (7)

-۷  محسوب نشدن ایام زیارت از عمر زائر

امام صادق (ع) فرمود: «همانا ایام زیارت زائران حسین بن علی (ع) از عمرشان محسوب نگشته و جزء حیاتشان به شمار می‌آید» . (8)

-۸ حفاظت زائر در دنیا و آخرت

عبدالله بن هلال به امام صادق (ع) عرض کرد: فدایت شوم، کم‌ترین نصیبی که زائر امام حسین (ع) دارد، چیست ؟ فرمود: «ای عبد الله، کم‌ترین چیزی که برای او می‌باشد، این است که خداوند او و خانواده‌اش را حفظمی کند تا وی را به سوی خانواده‌اش باز گرداند، و چون روز قیامت فرا رسد، خداوند حاف0او می‌باشد» (9)

امام صادق (ع) فرمود: «هر کس به زیارت قبر حسین (ع) برود در حالی که عارف به حق او باشد، خداوند نام او را در اعلی علیین می‌نویسد»

-۹ عنایت و توجه سیدالشهدا (ع)

امام صادق (ع) فرمود: «حسین در نزد پروردگارش ... به زائرانش نظر می‌کند . او نگاه می‌کند که چه کسی برای آن حضرت گریه می‌کند، پس برای او طلب آمرزش کرده و پدرانش را می‌خواند تا برای آن زائر دعا کرده و طلب آمرزش و مغفرت نمایند. سپس امام (حسین) می‌فرماید: اگر زائر من می‌دانست که خدا چه چیزی برای او عطا می‌فرماید شادی او بیشتر از جزع و بی‌تابی وی می‌گردید» . (10)

و امام حسین (ع) فرمود: «هر کس مرا در زندگانیش زیارت کند، پس از مرگش بازدیدش خواهم کرد» . (11)

-۱۰ خیر و برکت زیاد

امام صادق (ع) فرمود: «اگر مردم می‌دانستند که چقدر خیر و برکت در زیارت امام حسین (ع) وجود دارد ، برای زیارت کردنش با یکدیگر مقاتله می‌کردند، و هر آینه اموالشان را برای رفتن به زیارتش می‌فروختند» (12)

و امام باقر (ع) فرمود: «اگر مردم می‌دانستند که زیارت قبر شریف حسین (ع) چه مقدار فضیلت و برکت دارد، از شوق زیارت جان می‌سپردند و نفس‌هایشان از شدت حسرت بند می‌آمد» (13).

-۱۱ برابری زیارت قبر حسین (ع) با حج

عبدالله بن عبید انباری گوید: به امام صادق (ع) عرضه داشتم : فدایت شوم ، همه ساله وسایل تشرف به حج به رایم فراهم نمی‌شود. فرمود: «چون قصد حج نمودی و اسباب برایت فراهم نگشت ، به زیارت قبر حسین (ع) برو، که یک حج برایت نوشته می‌شود و چون قصد عمره نمودی و وسایل مهیا نشد ، عزم زیارت قبر حسین (ع) نما، که یک عمره برایت منظور می‌شود» (14)

-۱۲ نام زائر در اعلی علیین ثبت می‌شود

امام صادق (ع) فرمود: «هر کس به زیارت قبر حسین (ع) برود در حالی که عارف به حق او باشد، خداوند نام او را در اعلی علیین می‌نویسد» . (15)

-۱۳ غرق شدن در رحمت الهی

از امام صادق (ع) پرسیدند: ثواب کسی که قبر امام حسین (ع) را زیارت کند، در حالی که کبر و غرور نداشته باشد چیست ؟ فرمود: «برایش هزار عمره و حج مقبول نوشته می‌شود . اگر شقی باشد، سعید نوشته می‌گردد، و پیوسته در رحمت الهی غوطه‌ور خواهد بود» . (16)

-۱۴ دعای معصومین برای زائر

معاویه بن وهب از امام صادق (ع) نقل نموده که فرمود: «ای معاویه، زیارت قبر حسین (ع) را از روی ترس وامگذار ، زیرا هر که آن را ترک کند ، چنان دچار حسرت می‌شود که آرزو نماید قبرش نزد او باشد . آیا دوست نداری که خداوند تو را در زمره کسانی به حساب آورد که رسول خدا (ص) و علی و فاطمه و امامان معصوم (ع) برایش دعا می‌کنند؟» (17).

و نیز فرمود: «همانا فاطمه (س) دختر محمد (ص) نزد زائران قبر فرزندش حسین (ع) حضور یافته و برای گناهانشان طلب آمرزش می‌کند». (18)

-۱۵ تجلی خدا

امام صادق (ع) فرمود: «به درستی که خدای تبارک و تعالی، قبل از اهل عرفات ، برای زائران قبر حسین (ع) تجلی می‌نماید، حوایج آنان را بر آورده می‌کند ، گناهانشان را آمرزیده و درخواست‌هایشان را به اجابت مقرون می‌سازد ، و سپس متوجه اهل عرفات شده و در مورد آنان نیز این‌گونه عمل می‌کند». (19)

-۱۶ سعادت

امام صادق (ع) به عبدالملک خثعمی فرمود: «زیارت حسین بن علی (ع) را ترک مکن و دوستانت را نیز به آن فرمان بده، تا خداوند بر عمرت افزوده و روزیت را زیاد گرداند. خداوند سبحان زندگانی تو را در سعادت قرار خواهد داد، و نمی‌میری مگر سعادتمند ، و تو را در سلک سعادتمندان خواهند نوشت » . (20)

۱۷-تأثیر زیارت در روز عاشورا

امام صادق (ع) فرمود: «هر کس قبر حسین را در روز عاشورا زیارت کند ، همانند کسی است که در برابر او به خون خود غلطیده باشد» (21).

-۱۸ قرار گرفتن در جوار پیامبر و علی و فاطمه (ع)

امام صادق (ع) فرمود: «هر کس می‌خواهد در جوار پیامبر (ص) و علی و فاطمه (ع) باشد، نباید زیارت حسین بن علی (ع) را ترک کند» (22).

رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «من تعهد می‌کنم که در روز قیامت هنگامه رستاخیز ، ضمن ملاقات با زائر حسین (ع)، دستش را بگیرم و از مراحل هول‌انگیز و سختی‌های قیامت نجاتش بخشیده و او را به بهشت وارد کنم»

-۱۹تأثیر زیارت در روز قیامت

امام صادق (ع) فرمود: «هیچ کس در روز قیامت نیست مگر آنکه آرزو می‌کند که‌ای کاش از زائرین امام حسین (ع) می‌بود زیرا مشاهده می‌نماید که با زائران حسین (ع) به واسطه مقامی که در نزد پروردگار دارند، چگونه عمل می‌شود» . (23)

و نیز فرمود: «هر کس دوست دارد در روز قیامت بر سر سفره‌هایی از نور بنشیند پس باید از زائرین حسین بن علی (ع) باشد» (24).

و زرارة بن اعین گوید: «امام صادق (ع) فرمود: «زائرین حسین یک برتری نسبت به سایر مردم دارند» پرسیدم : برتریشان چیست ؟ فرمود: «چهل سال قبل از مردم وارد بهشت می‌شوند در حالی که دیگران هنوز در حال حساب هستند» . (25)

-۲۰رهایی از شداید قیامت

رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «من تعهد می‌کنم که در روز قیامت هنگامه رستاخیز ، ضمن ملاقات با زائر حسین (ع)، دستش را بگیرم و از مراحل هول‌انگیز و سختی‌های قیامت نجاتش بخشیده و او را به بهشت وارد کنم»(26).

-۲۱نجات از آتش جهنم

امام صادق (ع) فرمود: «هر کس قبر حسین (ع) را به خاطر خداوند و در راه خدا زیارت نماید، خداوند او را از آتش دوزخ آزاد می‌سازد، و روز ترس بزرگ (قیامت) او را ایمن می‌دارد . از خداوند نیز هیچ حاجتی از حوائج دنیا و آخرت را طلب نمی‌کند مگر آنکه به او عطا می‌نماید»(27).

این آثار و آثار دیگری که به خاطر اجتناب از طولانی شدن مطلب ذکر نکردیم ، همگی به برکت وجود حضرت سیدالشهدا (ع) است که امیدوارم هر چه زودتر توفیق زیارت مرقد مطهرش نصیب تمام عاشقان گردد.

 

پی نوشت ها :

1. ثواب الاعمال شیخ صدوق ، ص 116

2. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 281

3. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 337

4. همان مأخذ.

5. همان مأخذ ، ص 289

6. کافی ، مرحوم کلینی ، ج 4 ص 582

7. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 295

8. وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 10ص 322

9. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 247

10 .امالی شیخ طوسی ، ص 55

11. بحارالانوار ، علامه مجلسی ، ج 1ظ1 ص 16

12. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 87

13. سفینه البحار، محدث قمی ، ج 1 ص 565

14. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 3ظ6

15. وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 10ص 324

16. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 328

17. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 199

18. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 2ظ4

19. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 346

20. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 292

21. وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 10ص 331

22. وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 10ص 23ظ

23. وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 10ص 33ظ

24. وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 10ص 331

25.بحارالانوار ، علامه مجلسی ، ج 44 ص 235

26. منتخب کامل الزیارات ، ابن قولویه ، ص 278

27. وسائل الشیعه ، شیخ حر عاملی ، ج 10ص 324

نقل از وبلاگ تبیان

اشعار ولادت حضرت جعفر ابن محمد الصادق(ع)

پر از شمیم بهشت است منبرت آقا

به برکت نفحات معطرت آقا

 

هنوز عطر و شمیم محمدی دارد

گلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا

 

شبیه حضرت خاتم مدینه العلمی

علوم می چکد از خاک معبرت آقا

 

چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند

رهین مکتب اندیشه گسترت آقا

 

اشاره های نگاهت زُراره می سازد

شنیدنی است کرامات محضرت آقا

 

و دیده ایم به وقت جهاد اندیشه

هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا

 

ببین که شیعه‌ی صبح نگاه تو هستیم

در آسمان همیشه منورت آقا

 

هنوز شیعه و « قال الامامُ صادق» هست

کنار چشمه‌ی جاری ِ کوثرت آقا

 

مگر نه شیعه‌ی‌ تو در تنور آتش رفت

چگونه سوخت بهشت معطرت آقا

سروده ی یوسف رحیمی

×××

 

پیربزرگ طایفه بود و کریم بود

 در اعتلای نهضت جدش سهیم بود

 

  مسندنشین کرسی تدریس علم ها

  شایسته صفات حکیم و علیم بود

 

  نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش

  استاد درس حکمت و پند کلیم بود

 

 برمردمان تب زده ی شهرشرجی اش

 عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

 

 زحمت کشید وباغ تشیع شکوفه داد

  مسئول باغبانی باغی عظیم بود

 

  قلبش شبیه شیشه ی تنگ بلور بود

 عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

 

 از ابتدای کودکی اش  تا دم وفات

 نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود

 

 منت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم

  امروز اگر نبود شرایط وخیم بود

 

 تازه سروده ام غزل مدحتش ولی

 یادش میان قافیه ها از قدیم بود

سروده ی وحید قاسمی

اشعار ولادت پیامبر اکرم حضرت محمد(ص)

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی

مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی

شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌شوی

می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی

 

غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند

خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت می‌کند

 

با «حلیمه» می‌روی تا کوه تعظیمت کند

وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند

هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند

ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

 

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی

دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌کنی

 

دیده نورت را که در مهتاب بی حد می‌شود

آسمان خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود

مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود

با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می‌شود

 

گشت ساغر تا به دستان بنی‌هاشم رسید

وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید

 

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت

وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت

ناز لبخندت قرار از سینه‌ی یثرب گرفت

خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت

 

رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین

تا چهل سالت شود می‌میرد این روح الامین

 

دین و دل را خوبرویان با سلامی می‌برند

عاشقان را با سر زلفی به دامی می‌برند

یوسفی اینبار تا بازار شامی می‌برند

بوی پیراهن از آنجا تا مشامی می‌برند 

 

بی‌قرارت شد «خدیجه» قلب او بی‌طاقت است

تاجر خوش ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است

 

نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو

داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو

از گلستان خدا یاس معطر مال تو

ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو

 

بوسه تا بر گونه‌ات ام ابیها می‌زند

روح تو در چشمهایش دل به دریا می‌زند

 

دل به دریا می‌زنی ای نوح کشتیبان ما

تا هوای این دو دریا می‌بریی توفان ما

ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما

ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما

 

روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن

«قاب قوسین»ی چنین می‌خواست «او ادنی» شدن

 

خوشتر از داوود می‌خوانی، زبور آورده‌ای؟

یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟

جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای

کعبه و بطحا و بتها را به شور آورده‌ای

 

گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند

اخم کن تا برج‌های کاخ کسرا بشکنند

 

ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها

بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها

«ما عرفناک»ت زده آتش در این تمثیل‌ها

بُرده‌ای یاسین! دل از تورات‌ها، انجیل‌ها

 

بی عصا مانده‌ست، طاها ! دست موسی را بگیر

از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر

 

باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد

منجی دلهای پر، دستان خالی می‌رسد

گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی می‌رسد

نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌رسد

 

خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او

جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او

سروده ی قاسم صفران

×××

 

ای تمام آفرینش خشتی از ایوان تو

علم شرق و غرب عالم سطری از قرآن تو

آسمانی ها زمینی ها همه مهمان تو

گل کند جان مسیح از غنچه ی خندان تو

خنده ی خورشید ها از گوهر دندان تو

 

عقل ها مبهوت تو مجنون تو حیران تو

 

آسمانی ها همه مرهون ارشاد توأند

دستگیران جهان محتاج امداد توأند

شهریاران بنده ی سلمان و مقداد توأند

چار أمّ و هفت أب در خطّ اولاد توأند

انبیا یکسر بشیر صبح میلاد توأند

 

نورها بر قلبشان تابیده از فرقان تو

 

انبیا یک کاروان تو کاروان سالارشان

خوب رویان مشتری تو یوسف بازارشان

خالق و خلقت درود حضرت تو کارشان

کلّ انسانها تویی تنها تویی غمخوارشان

مسلمین در خواب غفلت خفته تو بیدارشان

 

بی خبر از دشمنان عترت و قرآن تو

 

تو سراپا جانِ جانِ امّتی امّت چو تن

تن شود بی تاب اگر یک لحظه جان بیند مَحن

با اهانت بر تو، امت شد چو بحری موج زن

در خروش آمد بسی پیر و جوان و مرد و زن

رهروان تو سزد مانند چوپان قَرَن

 

بکشند دندانشان، چون بشکند دندان تو

 

ای که کرده ذات معبودت حبیب خود خطاب

ای فروغت جلوه گر چون مهر از ابر حجاب

گر جسارت کرد بر تو ابلهی حیف از جواب

تو به وسعت فوق اقیانوس و او کم از سراب

با صدای سگ نگردد کم فروغ آفتاب

 

می درخشد تا قیامت نور بی پایان تو

 

از فروغ رحمتت لبریز ظرف عالم است

چون تو قامت بر فرازی قامت گردون خم است

لیله ی میلاد تو عید کمال آدم است

خاصه در سالی که آن سال رسول اعظم است

پایه ی توحید تو همچون کتاب محکم است

 

ثبت گشته بر جبین آسمان عنوان تو

 

چارده قرن است دنیا محو عدل و داد توست

آه مظلومان عالم بانگی از فریاد توست

بردگی محکوم تو آزادگی آزاد توست

تا خداییّ خدا مُلک خدا آباد توست

هفته ها و روزها و لحظه ها میلاد توست

 

بسکه جوشد گوهر علم از یم عرفان تو

 

تو بجای سیم و زر احسان و عدل اندوختی

تو نگاه مرحمت حتی به دشمن دوختی

تو برای خلق همچون شمع سوزان سوختی

تو ز حکمت در دل انسان چراغ افروختی

تو به جای اِضرب، اِقرأ بر بشر آموختی

 

می درخشد عَلَّمَ القرآن به الرّحمن تو

 

آمدی ای تا ابد در سینه ها نور، آمدی

آمدی ای موسی برگشته از طور، آمدی

آمدی ای رایتت پیوسته منصور، آمدی

آمدی ای ملک هستی از تو معمور، آمدی

آمدی ای چشم بد از عارضت دور، آمدی

 

خنده کن ای صبح مشتاقان لب خندان تو

 

کیست تا مثل تو سلمان و ابوذر پرورد

کیست تا مرد دو عالم همچو حیدر پرورد

کیست تا در بوستان وحی، کوثر پرورد

کیست تا چون لؤلؤ و مرجان دو گوهر پرورد

یا چو زینب دختری در حدّ مادر پرورد

 

ای امیرالمؤمنین پرورده ی دامان تو

 

حکمت از اسلام ناب توست جاری بیشتر

دانش از حکم و کتاب توست ساری بیشتر

سرفرازان را به کویت خاکساری بیشتر

از تو می خواهند جن و انس یاری بیشتر

آنچه کل انبیا دارند داری بیشتر

 

ای نبییّن میهمان سفره ی احسان تو

 

عترت و قرآن تو دو مشعل تابان ماست

دو سپهر معرفت دو کفّه ی میزان ماست

کلّ دین ما همانا عترت و قرآن ماست

حفظ این دو با تو از روز ازل پیمان ماست

پیروی زین دو امانت عزت و ایمان ماست

 

کیست «میثم» مدح خوان عترت و قرآن تو

سروده ی غلامرضا سازگار

×××

 

ای صداقت تا قیامت بنده ای از بندگانت

ای کرامت سائلی از سائلان آستانت

ای علوم انبیا و اولیا زیر زبانت

ای اساتید جهان پیوسته مرهون بیانت

ای سلام حق به آباء تو و بر خاندانت

جان جان عالمی جانها فدای جسم و جانت

کیستی تو کیستی تو، وجه رب العالمینی

نور داور، روی قرآن، روح ایمان، رکن دینی

چشم حق در کل عالم دست حق در آستینی

صادق آل نبی فرزند ختم المرسلینی

هم زعیم راستانی هم امام راستینی

راستی خیزد فروغ راستی از داستانت

علم و دانش با بیان جان فزایت جان گرفته

صدق از نام امام صادقت عنوان گرفته

جن و انست در توسل دست بر دامان گرفته

هر که گیرد دامنت را دامن قرآن گرفته

پیش تر از بودن تو حق ز ما پیمان گرفته

تا بگیرم از تو فرمان ، ای به فرمان انس و جانت

ای کمال دین که دین کامل شده در مکتب تو

با خدا هر روز تو، هر لحظه ی تو، هر شب تو

مهر، زانوی ادب بنهاده نزد کوکب تو

عیسی مریم زند گل بوسه بر لعل لب تو

موسی عمران اسیر ذکر یارب یارب تو

انبیاء و اولیا دل داده ی نطق و بیانت

داشتی در سایه ی کرسیّ درست بی شماره

هم مفضّل، هم اَبان، هم ابن نُعمان، هم زُراره

نام تو پاینده تر گردیده بعد از یک هزاره

کلّ دانش از چراغ تابناکت یک شراره

آسمانی ها مطیع حضرتت با یک اشاره

چون زمینی ها گدای صبح و شام آستانت

کیستی تو ای هزاران حاتم طایی فقیرت

روی هر شیخ کبیری جانب طفل صغیرت

مرغ روح روهروان علم تا محشر اسیرت

سربلندان خاکسار و سرفرازان سر به زیرت

اهل دل را می دهد چشم بصیرت، بو بصیرت

ابن حیّان ها مفضّل ها گلی از بوستانت

آسمانی ها زمین بوسان ایوان جلالت

لاله ای چون شیخ طوسی غنچه کرده از نهالت

مجلسی ها پای بند مجلس قال و مقالت

ابن شهر آشوب ها گمگشته ی شهر کمالت

سرکشان با ادعای علم و دانش پایمالت

عالمان دهر محکوم کلاس امتحانت

نخل سر سبز کهنسال امامت کیست جز تو

خالق بخشنده را دست کرامت کیست جز تو

پیش سیل فتنه کوه راست قامت کیست جز تو

اسوه ی ایمان و صبر و استقامت کیست جز تو

صادق آل محمد تا قیامت کیست جز تو

ای صداقت پای بند و دست بوس خاندانت

ای نهان در سینه ی نورانیت دریای غم ها

زخم ها بر سینه ی مجروحت از تیر اِلَم ها

دیده از منصور دون در کثرت پیری ستم ها

عاجزند از وصف غم هایت زبان ها و قلم ها

با وجود آنکه دیدند از تو اعجاز و کرم ها

شعله افکندند از زهر ستم بر جسم و جانت

ای عزیز جان که شد پامال عمری عزت تو

نسل آدم تا ابد مرهون علم و حکمت تو

اشک مهدی ریخته هر شب به روی تربت تو

ای بقیع بی چراغ تو کتاب غربت تو

ای عیان تا صبح محشر درد و رنج و محنت تو

هم ز قبر بی چراغت هم ز قدر بی نشانت

کاش بودم خاک زیر پای زوار بقیعت

کاش بودم زائری در پشت دیوار بقیعت

کاش سوزم چون چراغی در شب تار بقیعت

کاش می گشتم چو مرغی دور گلزار بقیعت

کاش می شد قسمتم هر سال دیدار بقیعت

کاش قلبم بود چاه درد و غم های نهانت

سالها در سینه بودی حبس، درد و سوز و آهت

سال ها می ریخت چون باران خون اشگ از نگاهت

بارها بردند جسم خسته سوی قتلگاهت

گرد ره بنشست بر رخسار زیباتر ز ماهت

نیمه شب آزارها آمد به جان، در بین راهت

رفت از کف بارها و بارها تاب و توانت

بس که دیدی ظلم و بیداد و ستم از خصم غافل

لحظه لحظه آب گشتی سوختی چون شمع محفل

نیمه های شب تو را بردند سوی قصر قاتل

سر برهنه، دست بسته، پای خسته، راه مشکل

بس که با یاد غمت دریای آتش داشت در دل

شعر«میثم» شعله شد سر زد ز قلب شیعیانت

سروده ی غلامرضا سازگار

 ××

ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمانها را
دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق
دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفلها
دو وجه الله ربانی، دو سرّ الله سبحانی
دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما
دو عیسی دم، دو موسی ید، دو حُسن خالق سرمد
یکی صادقu یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
یکی بنیانگر مکتب، یکی آرندة مذهب
یکی انوار را مشعل، یکی اسرار را گویا
یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم
یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا
یکی نور نبوت را به دل¬ها تافت تا محشر
یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا
رسد آوای قال الصادق و قال رسولالله علیهماالسلام
به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا
یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه
دو تن اما چو ذات پاک یکتا هر دو بی همتا
محمد کیست؟ جانِ جانِ جان عالم خلقت
که گر نازی کند، در هم فرو ریزد همه دنیا
محمد کیست؟ روح پاک کل انبیا در تن
که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا
محمد کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید:
"
منم عبد و رسول الله برِ من رهبر و مولا
"محمد از زمان¬ها پیشتر می زیست با خالق
محمد از مکان پیموده ره تا اوج اَو اَدنی
محمد محور عالم، محمد رهبر آدم
محمد منجی هستی، محمد سید بطحا
محمد کیست؟ آنکو بوده قرآن دفتر مدحش
که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا
محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز
چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را
وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم
کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا
ششم مولا، ششم هادی، ششم رهبر، ششم سرور
که هم دریای شش گوهر بود، هم دُرّ شش دریا
صداقت از لبش ریزد، فصاحت از دمش خیزد
فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا
بسی زهّاد و عبّادند بی مهرش همه کافر
بسی عالم، بسی عارف، همه بی¬نور او اعمی
دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او
دو کوه حکمت و ایمان، دو بحر دانش و تقوی
مرا دین نبی، مهر علی و مذهب جعفرعلیهم السلام
سه مشعل بوده و باشد، چه در دنیا چه در عقبی
در دیگر زنم غیر از در آل علی؟ هرگز!ره دیگر روم غیر از ره این خاندان؟ حاشا!بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش
نه از محشر بود بیمم، نه از نارم بود پروا
سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر
اگر گردم جدا یک لحظه از ذرّیة زهرا سلام الله علیها
از آن بر خویش کردم انتخاب نام "میثم" را
که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا
سروده ی غلامرضا سازگار

×××

 

ای حق نیافریده کسی را مثال تو
خورشید جلوه ایست ز نور  جمال تو
ای محرم حریم خداوند ذو الجلال
ای عقل مانده  مات ز جاه و جلال تو
هرجا به ایه آیه قرآن که بنگرم
گفته خدا سخن ز جمال و کمال تو
ای برگزیده ای که تویی ختم انبیا
وین افتخار داده به تو ذو الجلال تو
امشب به وادی دل من شور محشر است
سرد است ان دلی که ندارد خیال تو
ای کعبه امید همه در نماز عشق
محراب ماست ابروی هچون هلال تو
دامان اهل بیت تو حبل المتین ماست دست توسل من و دامان آل تو
من کیستم غلام غلامان کوی تو
ای کاش پا نهد به سر من بلال تو
هر کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو
یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو
سروده ی سید هاشم وفایی

×××

 

دل رفت زدست  تا محمد آمد
گل دایه  بست تا محمد آمد
هرگز نبود مکان بت بیت خدا
بتنها بشکست تا محمد آمد
سروده ی سید رضا مؤید

×××
شب را سحر آمد که محمد آمد
روز ظفر امد که محمد آمد
بتهای حرم شکست و زان بشکستن
فریاد برآمد که محمد آمد
سروده ی سید رضا مؤید

×××

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

 

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

 

می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه

با نفس های الهی تو جان می آید

 

بسکه در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

 

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست

قبله‌ی عزت و ایمان به جهان می آید

 

با قدوم تو برای همه‌ی اهل زمین

از سماواتِ خدا برگ امان می آید

 

نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست

از فراسوی جهان عطر اذان می آید

 

عرش معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت

 

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

 

خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

 

ذکر لب های تو سر لوحه‌ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

 

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئینه‌ی آئین مسلمانی شد

 

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

 

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

 

ای که مبهوت تو و وصف خطی از حُسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد

 

"از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همۀ عالم زد"

 

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داری

 

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

 

عالم از هیبت تو، شوکت تو سرشار است

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

 

اسداللهی چون حضرت حیدر داری

جلوه‌ی نورٌ علی نور، مکرر داری

 

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشنی بخش جهان، قبله‌ی دنیا هستند

 

ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمی و نور هدایت با توست

 

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتی و اذن شفاعت با توست

 

با تو بودن که فقط صرف مسلمانی نیست

آنکه دارد به دلش نور ولایت، با توست

 

بی ولای علی این طایفه سرگردانند

دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست

 

باید از باب ولای علی آید هر کس

در هوای تو و در حسرت جنت با توست

 

سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد

یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

 

کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله

سروده یوسف رحیمی

×××

 

باران گرفت و سقف مدائن نشست کرد

 دندانه‏هاى کنگره قصد شکست کرد

 

نورى به صحن معبد زردشتیان رسید

کآتشکده ز نابى آن‏ نور مست کرد

 

بالا بلند آمد و هر ارتفاع را

در زیر پا نهاده و پایین و پست کرد

 

در هر دلى نشست و به شکلى ظهور داشت

این گونه بود کآینه را خود پرست کرد

 

وقتى سؤال کردم از او خود اشاره‏اى

در پاسخم به پرسش روز الست کرد

 

حُسنش به غایت است و ظهورش قیامت است

زیباترین هر آنچه که زیباتر است کرد

 

فیض مقدسى و تعجب نمى‏کنم

این چیزها که هست، نگاه تو هست کرد

سروده ی رضا جعفری

×××

 

و انسان هر چه ایمان داشت پای آب و نان گم شد

زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

 

شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید

به زیر دست و پای اختران آن شب زمان گم شد

 

همان شب چنگ زد در چین زلفت چین و غرناطه

میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد

 

از آن روزی که جانت را ، اذان جبرئیل آکند

خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد

 

تو نوح نوحی اما قصه ات شوری دگر دارد

که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد

 

شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد

شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد

 

ببخش ای محرمان در نقطه خال لبت حیران-

خیالِ از تو گفتن داشتم ، اما زبان گم شد

سروده ی علیرضا قزوه

اشعار شهادت امام حسن عسکری (ع)

پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش

پسری اشک فشان است به حال پدرش

 

پدری جام شهادت به لبش بوسه زده

پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش

 

پسری را که بود نبض دو عالم در دست

شاهد داغ پدر آه و دل و چشم ترش

 

حسن العسکری از زهر جفا می سوزد

حجةابن الحسن از غم شده گریان به برش

 

چار ساله پسری مانده و صد ها دشمن

که خداوند نگه دارد و از هر خطرش

 

دشمن افکنده زپا نخل امامت را باز

کند اندیشه به نابودی یکتا ثمرش

 

خانه را که عدو دست به غارت زده است

اتش ظلم بر افروخته از بام و درش

 

آه از آن روز که شد غیبت مهدی آغاز

 غیبتی را که بود خون شهیدان اثرش

 

آنکه امروز جهان زنده و قائم از اوست

بار الها که مؤید نفتد از نظرش

سروده ی سید رضا مؤید

×××

 

قسمت این بود که من هم  به جوانی بروم       

با دلی سوخته زین وادی فانی بروم

 

آنچنان زهر بهم ریخته ارکان مرا              

نفسی نیست که با آه و فغانی بروم

 

پسرم کاش بیاید به سرم یک لحظه               

تا برم توشه از آن گنج نهانی بروم

 

مادرم سوخت در این ماه از آن شعله در       

سوخته از غم آن یاس خزانی بروم

 

یا حسین اشهد موتم شده و از داغش         

با دو چشمی شده خون زاشک فشانی بروم

 

دست وپا می زنم اما بخدا با یاد                 

آن تن له شده از اسب دوانی بروم

 

زیر لب گفت به عباس پریشان زینب             

بی تو تا شام بلا با چه امانی بروم

 

زینب آن عمه مظلومه من گفت به شام         

کاش از این معرکه چشم چرانی بروم

سروده ی مجتبی صمدی

×××

 

هر کس که رفت دیدن صحن و سرای تو

آتش گرفت سوخت وجودش برای تو

 

گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود

افتاده بود پرچم و گلدسته های تو

 

یادم نمی رود صف زوار خسته را

تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو

 

آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد

پیچیده بود زمزمه ربنای تو

 

خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام

حتی پرنده پر نزند در هوای تو

 

حالا دوباره اشک مرا در می آورد

خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو

 

در لحظه های آخر خود می زدی صدا

جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا

 

ناله مزن دوباره چنین روضه پا نکن

مهدی رسیده است پسر را صدا نکن

 

خیلی عجیب از جگرت آه می کشی

دیگر بس است گریه مکن ناله ها نکن

 

خونی که ریخت از لب تو ارث مادری ست

از خون دل محاسن خود راحنا نکن

 

یاد سر بریده نکن حال تو بد است

این خانه را به تشنگی ات کربلا نکن

 

جان پسر به لب شده با دیدن رخت

در پیش چشم او سر این زخم وا نکن

 

بعد از تو روی شانه مهدی ست بار تو

فکر غریب ماندن اصحاب را نکن

 

این جا اگر به بوی مدینه معطر است

بوی بقیع و چادر خاکی مادر است

سروده ی مهدی نظری

×××

 

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

 

دیروز از بال و پر پروانه تو

دیدیم زیر خاک ها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

 

ای کاش در اینجا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم میخواست جای تو بمیرم

 

با چشم هایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

 

وقتی لب این کاسه پر آب آقا

بر آستان تشنه ی دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لب های کبودت خیزران خورد

سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

 

 

ز چشم پر گهر من خدا خبر دارد

ز جان پر شرر من خدا خبر دارد

 

که بود معتمد و ظلم او چگونه شکست

ز کینه بال و پر من خدا خبر دارد

 

ز هم زمانی با سه خلیفه در شش سال

چه آمده به سر من خدا خبر دارد

 

ز سوز زهر شرر زا چگونه می گذرد

ز شام تا سحر من خدا خبر دارد

 

شرار زهر ستم همچو شمع آبم کرد

ز سوزش جگر من خدا خبر دارد

 

میان این همه دشمن چه ها کند مهدی؟

ز غربت پسر من خدا خبر دارد

 

ز بعد من برسد غیبت خدائی او

ز صبر منتظَر من خدا خبر دار

سروده ی سید رضا مؤید

×××

 

عزیز فاطمه ای مهربان بی همتا

دوباره سائلی آمد، درِ حرم بگشا

 

نشان خانه تان را ز هر که پرسیدم

- نشان سیدی از خانواده ی زهرا-

 

به گریه مردم عابر جواب می دادند

برو به کوچه ی رحمت، محله ی طاها

 

کسی به داد دل من نمی رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا

 

اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم

کنار سفره ی فضلت نشینم ای مولا

 

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خونگرمی

گذاشتی دهنم زود لقمه ی خود را

 

مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته اند اینجا

 

امام عسکری ای، تکیه گاه امروزم

رها نمی کنمت تا قیامت فردا

 

دعا کنید که همسایه ی شما باشم

جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی

 

اگر بهشت بیایم، بدان که بنشینم

به زیر سایه ی مهرت، نه سایه ی طوبی

 

هوای سامره دارد دل هوایی من

بده برات سفر -جان مادرت زهرا-

 

برای کرببلا خرجی سفر بدهید

به حق چادر خاکی زینب کبری

 

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برای مهدی تان زیر گنبد خضرا

 

یگانه غایت خلقت وجود مادر توست

کجاست مرقد او؟ خاک بر سردنیا

 

شنیده ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوای غروب عاشورا

 

شنیده ام که نباید ز مشک حرفی زد

به خاطر دل پر درد مادر سقا

سروده ی وحید قاسمی

×××

 

افسوس که آئینه نصیبش سنگ است

در کوچه‌ی بی کسی عجب دلتنگ است

هر روز غروب خون شده قلبش که

اینقدر غروب سامرا خونرنگ است

 

یک عمر غریبی و اسیری سخت است

دلتنگی و بغض و سر به زیری سخت است

از چهره‌ ی تو شکستگی می ‌بارد

در اوج جوانی ات چه پیری سخت است

 

امروز که صاحبِ عزایت زهراست

چشم همه از غم تو دریا دریاست

داغ تو شکست قامت عالم را

تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بی معناست

 

همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است

با تو جلوات چارده معصوم است

گفتند به طعنه حج نشد رزقت! نه

کعبه ز طواف روی تو محروم است

 

با قلب شکسته شرح هجران دادی

یک عمر بهانه دست باران دادی

آنقدر تو «یا حسین عطشان» گفتی

تا آخر کار تشنه لب جان دادی

 

دل را به مقام قرب خود راهی کن

سرشار ز عشق و شور و آگاهی کن

گاهی به نگاه خود مرا هم دریاب

یعنی تو مرا بقیة اللّهی کن

سروده ی یوسف رحیمی

×××

 

ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو

بیت­ الولای دل حرم با صفای تو

 

قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو

روح ملک کبوترصحن و سرای تو

 

آیینة جمال خداوند سرمدی

فرزند پاک چار علی ، سه­ محمدی

 

رضوان بدان جلال و شرف سائل درت

خورشید سجده برده به صحن مطهرت

 

روح رضاست در نفس روح پرورت

نامت حسن نه بلکه حسن پای تا سرت

 

میراث زهد و نور هدایت ز هادیت

علم امام هشتم و جود جوادیت

 

معصوم سیزده ولی­ الله ذوالمنن

ابن ­الرضای سومی و دومین حسن

 

گل ریزد از بهشت به خاکت چمن چمن

شرمنده در ثنای تو از کوچکی سخن

 

دُر کلام و لعل لب گوهری کجا

وصف ابا محمدنِ العسگری کجا

 

انوار ده امام درخشد ز روی تو

یادآور رسول خدا خُلق و خوی تو

 

زیباترین دعای ملک گفتگوی تو

مسجود جنّ و انس بود خاک کوی تو

 

بحری که در صدف، دُر جان پرورد تویی

در دامنش امام زمان پرورد تویی

 

ویرانة مزار تو مسجود آسمان

قبر تو کعبة دل و صحنت مطاف جان

 

زوّار هر شب حرمت صاحب­الزمان

کوری چشم دشمنت ای قبلة جهان

 

تنها نه سامره، همه عالم دیار توست

هر جا رویم در بغل ما مزار توست

 

قبر مطهر تو اگر چه خراب شد

یا بر حریم تو ستم بی­حساب شد

 

و آن دلربا ضریح نهان در تراب شد

هرچند قلب شیعه از این غم کباب شد

 

هر روز قبة تو فروزنده­تر شود

جاه و جلال و مرتبه­ات زنده­ تر شود

 

ای نُه سپهر فرش رفیع عبادتت

ای لطف و جود و مرحمت و بذل، عادتت

 

اقرار کرده دشمن تو بر سیادتت

یاد آمدم به فصل جوانی شهادتت

 

ای زخم دل هماره فزون از ستاره ­ات

از ما سلام بر جگر پاره پاره ­ات

 

با آن که در محاصره بودی تو سال­ها

دیدی ز دشمنان، غم و رنج و ملال­ها

 

کردند با تو از ره طغیان جدال­ها

دادی به شیعه عزت و قدر و جلال­ها

 

نور ولایتت ز دل حبس ای شگفت

چون آفتاب یک­ سره آفاق را گرفت

 

داغت به قلب شیعه شراری عظیم شد

خون بر دلت ز کینة اهل جحیم شد

 

روح تو در بهشت الهی مقیم شد

با رفتن تو حضرت مهدیu یتیم شد

 

یا بن الحسن از این همه بیداد، الامان

عجّل علی ظهورک یا صاحب­الزمان

 

ای عدل تو زوال ستم ­گستری بیا

نادیده کرده بر همه روشنگری بیا

 

ای آخرین دُر صدف کوثری بیا

ای نور دیدة حسن عسگری  بیا

 

تا کی فراق روی تو آتش به جان زند

تا کی به شیعه خصم تو زخم زبان زند

 

ای خوانده جنّ و انس و ملک پیر و مقتدات

تو جان جان عالمی و جان ما فدات

 

خُلق علی و خلق نبی جلوة خدات

میثم به این دو مصرع نیکو دهد ندات

 

یا صاحب­ الزمان به ظهورت شتاب کن

عالم ز دست رفت تو پا در رکاب کن

سروده ی غلامرضا سازگار


اشعار و مرثیه شهادت امام رضا علیه السلام- اشعار آخر صفر

با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین
آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین

وسط کوچه همینکه بدنت لرزه گرفت

ناگهان بال و پر روح الامین خورد زمین

این چه زهری است که داری به خودت می پیچی

گاه پشت کمرت گاه جبین خورد زمین

از سر تو چه بگوییم؟ روی خاک افتاد

از تن تو چه بگوییم؟ همین ... خورد زمین

دگرت نیست توان تا که ز جا برخیزی

ای که با تو همه ی دین مبین خورد زمین

داشت می مرد اباصلت که چندین دفعه

دید مولاش چه بی یار و معین خورد زمین

زهر اول اثرش بر جگر مسموم است

پهلویت سوخت که زانوت چنین خورد زمین

پسرت تا ز مدینه به کنار تو رسید

طاقتش کم شد و گریان و حزین خورد زمین

به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است

جد تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین
سروده ی جواد حیدری

***

 

کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومه مظلومه، کجا بود رضا جان

بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان

تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان

یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سین? ما، سوز شما بود رضا جان

از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
سروده ی غلامرضا سازگار

 ***

 

خراسان میدهد بوی مدینه 

خراسان کوه غم دارد به سینه

 

خراسان را سراسر غم گرفته

 در و دیوار آن ماتم گرفته

 

خراسان! کو امام مهربانت؟

چه کردی با گرامی میهمانت؟

 

خراسان راز دلها با رضا داشت

چه شبهایی که ذکر یا رضا داشت

 

خراسان کربلای دیگر ماست

مزار زادهی پیغمبر ماست

 

خراسان! می دهد خاکت گواهی

ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی

 

به دل داغ امامت را نهادند

امامت را به غربت زهر دادند

 

دریغا! میهمان در خانه کشتند

چه تنها و چه مظلومانه کشتند

 

امامِ اِنس و جان را زهر دادند

 به تهدید و به ظلم و قهر دادند

 

ز نارِ زهرِ دشمن، نور میسوخت

سرا پا همچو نخل طور میسوخت

 

ز جا برخاست با رنگ پریده

 غریبانه، عبا بر سر کشیده

 

گهی بیتاب و گه در تاب میشد

 همه چون شمع روشن آب میشد

 

میان حجره ی در بسته می سوخت

نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت

 

ز هفده خواهر والا تبارش

دریغا کس نبودی در کنارش

 

به خود پیچید و تنها دست و پا زد

جوادش را، جوادش را صدا زد

 

دلش دریای خون، چشمش به در بود

امیدش دیدن روی پسر بود

 

پدر میگشت قلبش پاره پاره

پسر میکرد بر حالش نظاره

 

پدر چون شمع سوزان آب می شد

پسر هم مثل او بیتاب می شد

 

پدر آهسته چشم خویش میبست

پسر میدید و جان می داد از دست

 

پسر از پردهی دل ناله سر داد

 پدر هم جان در آغوش پسر داد

سروده ی غلامرضا سازگار

 ***

نام تو را بردم زمستانم بهارى شد
در خشکسالى دلم صد چشمه جارى شد

بعد از زمانى که گدایى تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و ندارى شد

گفتند جاى توست، دل را شستشو کردم
پس مى‏شود از خادمان افتخارى شد

مى‏خواستند از هر طرف تو جلوه‏گر باشى
این گونه شد، دور حرم آئینه کارى شد

گاهى اسیرى لذّت آهو شدن دارد
بیچاره آن که از نگاه تو فرارى شد

گَرد ضریحت با من و گَرد دلم با تو
بى تو دوباره این دلم گرد و غبارى شد

من سائل بى چیزِ اطرافِ حرم هستم
من سالهاى سال، دنبال کرم هستم

انگور سرخى، سبز کرده دست و پایت را
تغییر داده حالت حال و هوایت را

اى خاکِ عالم بر سرم – حالا که مى‏آیى
از چه کشیدى بر سر و رویت عبایت را

تو سعى خود را مى‏کنى و باز مى‏افتى
این زهر خیلى ناتوان کرده است پایت را

وقت زمین خوردن صدا در کوچه مى‏پیچد
آرى شنیدند آسمانى‏ها صدایت را

وقتى لبت خشکید و چشمت ناتوان‏تر شد
در حجره‏ى در بسته دیدى کربلایت را

در حجره‏اى افتاده‏اى و تشنگى دارى
تو کربلاى دیگر در حال تکرارى

قسمت نشد خواهر کنار پیکرت باشد
بد شد، نشد امروز بالاى سرت باشد

بد جور دارى روى خاک از درد مى‏پیچى
اى واى اگر امروز روزِ آخرت باشد

حیف از سر تو نیست روى خاک افتاده؟!
باید سرت الآن به دست خواهرت باشد

حالا غریبى را ببین دنبال تابوتت
دختر ندارى لااقل دربدرت باشد

وقتى شروع روضه‏هاى ما بیان توست
خوب است پایانش، بیان دیگرت باشد

یابن شبیب آیا شهید بى کفن دیدى؟
در لابلاى نیزه، پاره‏پاره تن دیدى؟
سروده ی علی اکبر لطیفیان